Salar Aghili - Charkho Falak.mp3
8.83M
#سالار_عقیلی
🎶 چرخ و فلک
اگه دعوام نمی کنید، یه موسیقی هم بزارم 👊😂
https://eitaa.com/yasegharibardakan
صبا.mp3
3.64M
دوماه محرم وصفر شیعیان جمع میشن گریه میکنن ولی امام زمان ما زندس تنهاس حی وحاضر جمع شیم برای امام زمان کاری کنیم....
#امام_زمان ♥️
#استاد_شجاعی
https://eitaa.com/yasegharibardakan
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_پنجم 🎬:
روح الله قاشقی خورش قیمه روی برنج ها ریخت و همانطور که قاشق را پر می کرد و به طرف دهانش میبرد،رو به فاطمه گفت: به به! چه خوشمزه شده، فک کنم این بیماریت بهتر شده چون هروقت بهتری غذاها خوشمزه تری می پزی..
فاطمه سری تکان داد و گفت: آره از وقتی داروهای طب گیاهی را مصرف می کنم خیلی بهترم، البته همراه داروها یه حرز هم بهم داد، من نمی دونم این حرز برای چیه؟
روح الله سری تکان داد و گفت: خدا خیری به مادرت بده که بردت اینجا برای درمان، حرز یه نوع سلاحه یه سپر در مقابل چشم حسود و سحر و طلسم و..در هر حال خدا را شکر می کنم بهتری، گوش شیطان کر تمام کارها رو روال افتاده، فردا باید زنگ بزنم آقای حشمتی، با هم بریم برای فروش ماهی ها، عکس های ماهی ها را که بهش نشون دادم خیلی طالب شد و گفت: این روزها ملت به ماهی های تزئینی خیلی بها میدن و توی خونه هر متمولی که بریم هر کدوم یکی یه آکواریم بزرگ دارن که از این ماهی ها نگه میدارن
فاطمه لبخندی زد و گفت: خدا را شکر، کار سعید هم رونق بگیره ما هم خوشحال میشیم و البته سود بیشتری هم نصیب ما میشه.
روح الله لقمه را فرو داد و جرعه ای دوغ روی آن خورد که صدای زنگ گوشی اش بلند شد.
نگاهی به گوشی کنار دستش کرد و با اشاره به آن رو به فاطمه گفت: حلال زاده هم هست، الان سعید پشت خطه
فاطمه قاشق غذا را در دهان عباس گذاشت و گفت: تا قطع نشده جواب بده دیگه..
روح الله تماس را وصل کرد و صدای هراسان سعید بدون اینکه سلام و علیکی کند در گوشی پیچید: الو داداش! خاک بر سرم شد، بدبخت شدم، شرمندت شدم..
روح الله وسط حرف سعید پرید و گفت: چرا اینجوری حرف میزنی؟! شراره طوریش شده؟! نکنه بابا یا فتانه؟!
سعید نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من شب و روز تو باغ بودم، دیروز که فیلم از ماهی ها گرفتم برات فرستادم دیدی همه شون سرحال بودن، اما الان ...الان تمام ماهی ها یا مردن یا در حال مرگ هستن.
اون حوضچه آخری هم ترک برداشته و آبش داره هی کم میشه، من نمی دونم چه اتفاقی داره اینجا میافته!
روح الله از جایش بلند شد و گفت: یعنی چه؟! همینطور بی دلیل مردن؟! به همین راحتی مردن؟ مگه تو اونجا نبودی؟ شاید یکی اومده چیزی ریخته تو حوضچه؟!
سعید که دوباره لکنت زبانش برگشته بود گفت:ن..نه..م...من خودم اینجا بودم، کسی نیومد، دیشب هم از ترس داشت روح از بدنم خارج میشد و..
ناگهان تماس قطع شد و سعید نتوانست ادامه بدهد
روح الله شماره سعید را گرفت،اما بوق اشغال میزد، دوباره و دوباره گرفت، ولی وصل نمیشد.
روح الله پیام داد: همونجا باش،سعی کن با تماس با مهندس نوری بفهمی ماهی ها چشون شده، اصلا بگومهندس حضوری بیاد باغ و از نزدیک ببینه و اگر لازمه آزمایشی چیزی انجام بشه،بگو انجام بدن، من فردا میرم اداره، مرخصی میگیرم و بعد خودم را میروسنم روستا..
فاطمه که خیره به حرکات سریع روح الله بود جلو امد و گفت: چی شده روح الله؟! ماهی ها چی شدن؟!
روح الله روی مبل کنار اوپن نشست نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که سرش را به پشتی مبل تکیه میداد، چشمانش را بست و گفت: ماهی ها همه مردن، بدون دلیل... یکی از حوضچه ها هم ترک برداشته، اگر ترکش عمیق بشه، اون قسمت باغ میره زیر آب و خرابی بار میاره، باید زودتر بریم روستا...
فاطمه پشتش را به روح الله کرد و قطره اشک کنار چشمش را گرفت تا روح الله متوجه ناراحتی او نشود.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_ششم 🎬:
شراره داخل اتاق شد، امروز هیچ کس خانه نبود، پس بهترین موقعیت برای انجام کارهایی که مدتها در ذهنش جولان میداد، بود.
در اتاق را قفل کرد و به سمت تختش رفت و خودش را روی تخت انداخت، همانطور که با نگاه شیطانی اش به سقف خیره شده بود، موکل شیطانی اش را زیر لب صدا زد.
بعد از لحظاتی، بوی تعفنی در فضا پیچید و شراره به سرعت از روی تخت بلند شد و صاف سر جایش نشست، در همین حال احساس گرمای شدیدی کرد و شراره خوب می فهمید در خدمت موکلش است اما چون شراره دیدن موکلش برایش خوشایند نبود از او خواسته بود که دیگر هیچ وقت چهرهٔ او را نبیند.
شراره همانطور که نفسش را بیرون میداد گفت: هر شرطی که برایم گذاشتی انجام دادم، هم ارتباط با مردی نامحرم گرفتم و هم باعث جدایی یک زوج شدم، حالا نوبت توست که به عهدت وفا کنی..
قهقه ای شیطانی در فضا پیچید و صدایی بم و بلند گفت: امر کن ،هر چه بگویی انجام میدهم.
شراره آب دهانش را قورت داد و همانطور که چشمانش پر از غضب بود با لحنی قاطع گفت: من می خواهم سعید بمیرد، من می خواهم فاطمه بمیرد، تو باید به هر طریق شده این دوتا را بکشی تا روح الله مال من بشه، باید کمک کنی که نظر روح الله را به خودم جلب کنم می فهمی؟!
موکل شیطانی باز قهقه ای زد و گفت: من تمام تلاشم را می کنم و خوب می دانی که قدرتم آنقدر هست که بتوانم خواسته هایت را برآورده کنم اما شرطی دارد و باید قولی به من دهی...
شراره اوفی کرد و گفت: من که به تمام خواسته های شما تن دادم و الانم هم سراپا در خدمتت هستم و در اختیار تو هستم، دیگر شرط و قول معنایی ندارد.
موکل با صدای بلندتری گفت: باید روح الله را منحرف کنی، باید باعث شوی او هم به سمت ما بیاید، تو باید روح روح الله را در بند خود کنی تا اینقدر به درگاه خدا سجده نکند ..
شراره خنده ای بلند سر داد و گفت: فکر کردم چه شرطی می خواهی بگذاری، تو عشق من را در وجود روح الله جاری کن،آنوقت بقیه کارها با من، روح الله را یکی مثل خودم میکنم، اما باید از سد فاطمه و سعید بگذرم...باید..
ساعتی بود که شراره خود را داخل اتاق حبس کرده بود که ناگهان خبری در گوشش پیچید: مادرت پشت درخانه است...
شراره با دستپاچگی از جا بلند شد، به سرعت لباس خانه پوشید،به طرف کمد لباس کنار تخت رفت، ادکلن روی قفسه را برداشت و دو پیس داخل اتاق زد تا بوی تعفن از بین برود و خودش را به در رساند، قفل در را باز کرد و سریع خود را روی تخت انداخت، ملحفه را رویش گرفت به طوریکه هر کس او را می دید فکر میکرد ساعت هاست که خوابیده، چشمانش را بست و حسی شیرین بر جانش نشسته بود انگار تمام دنیا به کامش شده..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
چه جالب!!
دانشمندان ادعا میکنند که ۱ درصد از هسته زمین را طلا تشکیل داده..
شاید فکر کنین این ۱ درصد خیلی زیاد نباشه.
اما اگر شما این ۱ درصد طلا را بتونین استخراج کنید، قادر خواهید بود سطح کره زمین را تا ارتفاع ۵۰ سانتیمتر ، از طلا بپوشونین!😳
🔘https://eitaa.com/yasegharibardakan
جمعه شب های پاک....
سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان
مناسبت : چاووش فاطمیه
جمعه ۱۴۰۲/۰۹/۰۳ از اذان مغرب همراه با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء
امام جماعت : حجه الاسلام قانعی
قرائت قرآن
قرائت زیارت عاشورا
آموزش مداحی
سخنران : حجه الاسلام محمودی
( از ساعت ۱۸:۴۵ )
همراه باقرائت ادامه زیارت آل یاسین و ذکر توسل و سینه زنی
مکان : خیابان شهید مطهری جنوبی ، مجتمع بیت الزهرا ء س ، مجمع عاشقان بقیع اردکان
روابط عمومی مجمع
https://eitaa.com/yasegharibardakan
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️من خدا رو قبول ندارم!
💥خدایی که نمیبینید رو چجوری میپرستید؟
⁉️آدمی که عقل و وجدان داره چه احتیاجی به خدا و قرآن و ... داره؟
عارفانه
نبضی که بود از رگِ خواب آرمیدهتر
از شوقِ دستِ یار، جهیدن گرفت باز
#صائب_تبریزی
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
دوستان عزیز سلام.
حاج آقای حداد پور در کانالشون ، انتشار رمان جدید و امنیتی رو شروع کردند.
واقعا عالیه
تا بحال پنج قسمت رو انتشار دادند👇
قسمت های یک تا پنج رمان #حیفا۲
🔺قسمتاول
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14368
🔺قسمت دوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14371
🔺قسمتسوم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14388
🔺قسمتچهارم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14402
🔺قسمتپنجم
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14424
https://eitaa.com/yasegharibardakan
!🌱
یَا کَثِیرَ الْخَیْرِ #مادر
https://eitaa.com/yasegharibardakan
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو ای عشق وای تمام وجودم...
#امام_زمان_عج
https://eitaa.com/yasegharibardakan