eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان عزیز مجمع از ساعت شیش و نیم به بعد بازه امشب. اگر کسی میخواد کوله پشتی اربعینش بیاره ، بیاره. مشخصاتتون هم داخلش باشه تا بعد از پایان مراسم اربعین، بهتون برگردانیم. ممنون
4_6034920571232323352.mp3
2.85M
🎐✨🎐✨🎐✨🎐✨🎐✨🎐 🎼 دلش را راضی از ما کن خدایا ظهورش رو تو امضا کن خدایا 🔊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🎭 یه راه میانبر😊👌🏻، برای اینکه زودتر ، بتونیم صفات بد اخلاقی‌مون رو ترک کنیم! 😁
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در عوض پیشنهاد داد: «حاج خانم اگه اجازه میدید، مجید و الهه خانم با هم صحبت کنن!» مادر برای کسب تکلیف نگاهی به پدر انداخت و پدر با سکوتش، رضایتش را اعلام کرد. با اشاره مادر از جا بلند شدم و به همراه هم به حیاط رفتیم و پس از چند لحظه، آقای عادلی و مریم خانم هم آمدند. مادر تعارف کرد تا روی تخت مفروش کنار حیاط نشستیم و خودش به بهانه نشان دادن نخل‌ها، مریم خانم را به گوشه‌ای دیگر از حیاط بُرد تا ما راحت‌تر صحبت کنیم. با اینکه فاصله‌مان از هم زیاد بود، ولی حس حضورمان آنقدر بر دلمان سنگینی می‌کرد که هر دو ساکت سر به زیر انداخته و تنها طنین تپش قلب‌هایمان را می‌شنیدیم، ولی همین اولین تجربه با هم بودن، آنچنان شیرین و لبریز آرامش بود که یقین کردم او همان کسی است که آن شب در میان گریه‌های نماز مغرب، از خدا خواسته بودم، گرچه شیعه بودنش همچون تابش تیز آفتاب صبح، رؤیای خوش سحرگاهی‌ام را می‌درید و تهِ دلم را می‌لرزاند و باز به خیال هدایتش به مذهب اهل تسنن قرار می‌گرفتم. هر چند با پیوند عمیق و مستحکمی که به اعتبار مسلمان بودن بین قلب‌هایمان وجود داشت، در بستر همین دو مذهب متفاوت هم رؤیای خوش زندگی دست یافتنی بود. نغمه نفس‌هایمان در پژواک پرواز شاخه‌های نخل ها در دامن باد می‌پیچید و سکوتمان را پُر می‌کرد که او با صدایی آرام و لحنی لبریز حیا شروع کرد: «من به پدرتون، خونواده‌تون و حتی خودتون حق میدم که بابت این اختلاف مذهبی نگران باشید. ولی من بهتون اطمینان میدم که این موضوع هیچ وقت بین من و شما فاصله نندازه!» صدایش به آرامش لحظات صحبت کردن با پدر نبود و زیر ضرب سر انگشت احساسش می‌لرزید. من هیچ نگفتم و او همچنانکه سرش پایین بود، ادامه داد: «بعد از رضایت خدا، آرامش زندگی برای من مهمترین چیزه. برای همین، همه تلاشم رو می‌کنم و از خدا هم می‌خوام که کمکم کنه تا بتونم اسباب آرامش شما رو فراهم کنم.» سپس لبخندی زد و با لحنی متواضعانه از خودش گفت: «من سرمایه‌ای ندارم. همه دارایی من همین پولی هستش که باهاش این خونه رو اجاره کردم و پس‌انداز این مدت که برای خرج مراسم کنار گذاشتم. حقوق پالایشگاه هم به لطف خدا، کفاف یه زندگی ساده رو میده.» سپس زیر چشمی نیم نگاهی به صورتم انداخت، البته نه به حدی که نگاهش در چشمانم جا خوش کند و بلافاصله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «به هر حال شما تو خونه پدرتون خیلی راحت زندگی می‌کردید...»که از پسِ پرده سکوت بیرون آمدم و به اشاره‌ای قدرتمند، کلامش را شکستم: «روزی دست خداست!» کلام قاطعانه‌ام که شاید انتظارش را نداشت، سرش را بالا آورد و نگاهش را به نقطه‌ای نامعلوم خیره کرد و من با آرامشی مؤمنانه ادامه دادم: «من از مادرم یاد گرفتم که توکلم به خدا باشه!» و شاید همراهی صادقانه‌ام به قدری به دلش نشست که نگرانی چشمانش به ساحل آرامش رسید و لبخندی کمرنگ صورتش را پوشاند. به اتاق که بازگشتیم، بحث جمع مردها، حول کسب و کار و اوضاع بازار می‌چرخید که با ورود ما، صحبتشان خاتمه یافت و مادر دوباره مشغول پذیرایی از میهمانان شد که عمو جواد رو به پدر کرد: «حاج آقا! بنده به خاطر کارم باید امشب برگردم تهران. خُب می‌دونید راه دوره و برای ما این رفت و آمد یه کم مشکله.» پدر که متوجه منظور عمو جواد شده بود، دستی به محاسن کوتاهش کشید و با لحنی ملایم پاسخ داد: «ما راضی به زحمت شما نیستیم. ولی باید با برادرهاش هم صحبت کنم. شما تشریف ببرید ما خبرتون می‌کنیم.» و با این جمله پدر، ختم جلسه اعلام شد. .......🍃 ✍نویسنده:
🔴 ورود شیطان! ✅روایت شده که روزی شخصی با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نشسته بود. مردی آمد و شروع کرد به آن شخص ناسزا بگوید. آن شخص از او روی برگرداند و توجهی نکرد، اما او ناسزا گفتن خود را شدت بخشید. 🔹آن شخص هم خشمگین شد و دشنام های او را پاسخ داد. 🌺در این هنگام رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) برخاست و روانه شد. 🔻آن شخص از جای بلند شد به دنبال ایشان رفت و گفت: یا رسول الله! چرا تا زمانی که آن مرد مرا دشنام می داد حرفی نزدی و نشسته بودی و چون من پاسخ دادم، برخاستی؟! 🌺حضرت فرمود: ای مرد! تا زمانی که تو پاسخ نمی دادی و سکوت کرده بودی، فرشته ای آمده بود و از جانب تو جواب او را می داد... 🔥چون تو خشمگین شدی، فرشته رفت و شیطان وارد شد. با آمدن شیطان،من از جای برخاستم. ❄️❄️❄️🔷🔷🔷❄️❄️❄️ 📒به نقل از: تفسیر کشف الاسرار، رشیدالدین میبدی، ج 2
🖤 ناله های فراق 🖤 ▪️مراسم سوگواره اربعین حسینی ▫️سخنران: 🔺️ حجت الاسلام علیرضا تراشیون 🔹️کارشناس تربیتی حوزه کودک و نوجوان ▫️مداح: 🔺️ حاج محمد ابراهیمیان اردکانی 📅 شب اربعین ، صبح و شام اربعین 🕣 ساعت ۱۹:۳۰ 🏢 مجمع عاشقان بقیع اردکان ❌ با رعایت تمام پروتکل های بهداشتی برگزار خواهد شد. 💠 روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان ایتا  |  تلگرام |  اینستاگرام @yasegharibardakan
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 وقتی محمد خبر را از زبان مادر شنید، خنده‌ای بلند سر داد و در میان خنده با صدایی بریده گفت: «انقدر مامان این پسره رو دعوت کرد و بهش شام و نهار داد که بیچاره نمک‌گیر شد!» ابراهیم پوزخندی زد و با حالتی عصبی رو به مادر کرد: «گفتم این پسره رو این همه حلوا حلواش نکنین! انقدر ناز به نازش گذاشتین روش زیاد شد!» که این حرفش، اعتراض شدید لعیا را برانگیخت: «حالا هر کی میومد خواستگاری عیب نداشت! اونوقت این بنده خدا روش زیاد شده!» و ابراهیم با عصبانیت پاسخ داد: «ببینم این از تهران اومده اینجا کار کنه یا چشم چرونی؟!!!» از حرف تندش، قلبم شکست که مادر اخم کرد و تشر زد: «ابراهیم! خجالت بکش! تو خودت چند بار باهاش سرِ یه سفره نشستی، یه بار دیدی که به الهه چشم داشته باشه؟ هان؟» ابراهیم چشم گشاد کرد و با صدایی بلند طعنه زد: «من نمی‌دونم این پسره چی داره که انقدر دلتون رو بُرده؟!!! پول داره؟!!! خونواده داره؟!!! مذهبش به ما می‌خوره؟!!!» پدر مثل اینکه از حرف‌های ابراهیم باز مردد شده باشد، ساکت سر به زیر انداخته بود و در عوض مادر قاطعانه جواب داد: «مگه مذهبش چیه؟ مگه زبونم لال، کافره که اینجوری می‌گی؟!!! مگه این مدت ازش لاقیدی دیدی؟!!! اگه پدر و مادر بالا سرش نبوده، گناه که نکرده! گناه اون صدامِ ذلیل مرده‌اس که این آتیش رو به جون مردم انداخت! روزی رو هم که خدا می‌رسونه! جوونه، کار می‌کنه، خدا هم ان شاء‌الله به کار و بارش برکت میده!» اما ابراهیم انگار قانع شدنی نبود و دوباره رو به مادر خروشید: «یعنی شما راضی می‌شی خواهر من بره تو یه خونه اجاره‌ای زندگی کنه؟ که تازه آقا بشه دوماد سرخونه؟!!!» و این بار به جای مادر، محمد جوابش را داد: «من و تو هم که زندگی‌مون رو تو همین خونه اجاره‌ای شروع کردیم! تازه اگه این بنده خدا پول پیش و اجاره میده، ما که مفت و مجانی زندگی می‌کردیم!» و سپس با لحنی قاطع ادامه داد: «من که به عنوان برادر راضی‌ام!» جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ابراهیم را بست و عطیه با لبخندی پشت حرف شوهرش را گرفت: «من که چند بار دیدمش، به نظرم خیلی آدم خوبی میاد!» و لعیا هم تأیید کرد: «به نظر منم پسر خوبیه! تازه من خودم دوران دبیرستان یه دوست داشتم که با یه پسر شیعه ازدواج کرد. الان هم با دو تا بچه دارن خوب و خوش زندگی می‌کنن! یه بارم نشده که بشنوم مشکلی داشته باشن.» ابراهیم که در برابر حجم سنگین انتقادات کم آورده بود، قیافه حق به جانبی گرفت و با صدایی گرفته از خودش دفاع کرد: «من میگم بین این همه خواستگار خوب و مایه دار که مثل خودمون سُنی هستن، چرا انگشت گذاشتین رو این پسر شیعه؟» و این گلایه ابراهیم، بلاخره حرف گلوگیرِ پدر را به زبانش آورد: «به خدا منم دلم از همین می‌سوزه!» که مادر بلافاصله جواب داد: «عبدالرحمن! ابراهیم جوونه، یه چیزی میگه! شما چرا؟ شما که ریش سفید کردی چرا این حرفو می‌زنی؟ هر کسی یه کُفوی داره! قسمت هر کی از اول رو پیشونیش نوشته شده! اگرم این وصلت سر بگیره، قسمت بوده!» که در اتاق باز شد و عبدالله آمد و با ورودش، ابراهیم دوباره شروع به نیش زدن کرد: «آقا معلم! تو که رفیق گرمابه و گلستونش بودی چرا نفهمیدی چی تو سرشه؟» عبدالله که از سؤال بی‌مقدمه ابراهیم جا خورده بود، با تعجب پرسید: «کی رو میگی؟» و ابراهیم طعنه زد: «این شازده دوماد رو میگم!» عبدالله به آرامی خندید و گفت: «خود الهه هم نفهمیده بود، چه برسه به من!» و ابراهیم با گفتن «آخِی! چه پسر سر به زیری!!!» پاسخ عبدالله را به تمسخر داد و رو به مادر کرد: «خُب مامان، ما دیگه زحمت رو کم کنیم!» سپس نگاهی به من کرد و با لحن تلخی کنایه زد: «علف هم که به دهن بزی شیرین اومده! مبارک باشه!» و با اشاره‌ی دست، لعیا را هم بلند کرد و در حالی که دست ساجده را می‌کشید، خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن ابراهیم، گفتگوها خاتمه یافت و محمد و عطیه هم رفتند. .....🍃 ✍نویسنده:
4_6039424170859694248.mp3
3.38M
👈مراقب باش جا نَــمونیــا.... 🔹بعضی وقتها، اونقدر مشغول خودت و زندگیت میشی، که یادت میــره؛ یه مسئولیت سنگین بر عهده ات هست. توی شلوغی های، زندگی گم نشیــا👆 @YasegharibArdakan
سلام . امشب از ساعت شیش و نیم ، هر کی می‌تونه تشریف بیاره مجمع. برادر و خواهر.. خواهرا دوطبقه و پله ها رو نظافت کنن و برادرا قسمت برادرها رو.... سعی کنید فرزندان کوچیکتون رو نیارید. منتظرتونم.
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 مادر خسته و کلافه از مجادله‌ای که با ابراهیم کرده بود، روی کاناپه دراز کشید و در حالی که سر شکمش را فشار می‌داد، ناله زد: «نمی‌دونم چرا یه دفعه انقدر دلم درد گرفت!» پدر بی‌توجه به شِکوه مادر، تلویزیون را روشن کرد و به تماشای اخبار ساعت چهار بعدازظهر نشست، اما من نگران حالش، کنار کاناپه روی زمین نشستم و گفتم: «حتماً از حرف‌های ابراهیم عصبی شدی.» و عبدالله به سمت‌مان آمد و گفت: «ابراهیم همینجوریه! کلاً دوست داره ایراد بگیره و غُر بزنه!» سپس به صورت مادر خندید و ادامه داد: «مامان! غصه نخور! اگه خدا امری رو مقدر کنه، احدی نمی‌تونه مانعش بشه!» از فرصت استفاده کردم و تا عبدالله با حرف‌هایش مادر را آرام می‌کرد، به آشپزخانه رفتم تا برای مادر شربت عرق نعنا درست کنم، بلکه دردش آرام بگیرد. لیوان را که به دستش دادم، هنوز داشت گِله حرف‌های نامربوط ابراهیم را به عبدالله می‌کرد. از یادآوری حرف‌های تلخ و تند ابراهیم، دلم گرفت و ساکت در خودم فرو رفتم که عبدالله صدایم زد: «الهه جان! می‌خوام برای شاگرد اول کلاس جایزه بخرم. تو خوش سلیقه‌ای، میای با هم بریم کمکم کنی؟» بحث‌های طولانی و ناخوشایند بعدازظهر، حسابی رمقم را کشیده بود، با این حال دلم نیامد درخواستش را رَد کنم. نگاهی به مادر انداختم که نگرانی‌ام را فهمید و با لبخندی پُر محبت گفت: «حالم خوبه! خیالت راحت باشه، برو!» با شنیدن پاسخ مادر، از جا برخاسته و آماده رفتن شدم. به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیرِ منتهی به ساحل کج کرد. با تعجب پرسیدم: «مگه نمی‌خوای هدیه بخری؟» سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخندی مهربان گفت: «چرا! ولی حالا عجله‌ای نیس! راستش اینجوری گفتم که با هم بیایم بیرون، باهات حرف بزنم! حالا موقع برگشت میریم یه چیزی می‌خریم.» می‌دانستم که می‌خواهد در مورد آقای عادلی و تصمیمی که باید در موردش بگیرم، صحبت کند، اما در سکوت قدم می‌زد و هیچ نمی‌گفت. شاید نمی‌دانست از کجا شروع کند و من هم نمی‌خواستم شروع کنم تا مبادا از آهنگ صدایم به تعلق خاطری که در دلم شکوفه زده بود، پی ببرد. در انتهای مسیر، آبی مایل به سبزِ خلیج فارس نمایان شد و با بلند شدن بوی آشنای دریا، عبدالله هم شروع کرد: «الهه! فکراتو کردی؟» و چون سکوتم را دید، خندید و گفت: «دیگه واسه من ناز نکن! ما که با هم رودرواسی نداریم! با من راحت حرف بزن!» از حرفش من هم خندیدم ولی باز هم چیزی نگفتم. با نگاه عمیقش به روبرو، جایی که دریا خودش را روی ساحل می‌کشید، خیره شد و ادامه داد: «الهه جان! مجید پسر خیلی خوبیه! من خودم قبولش دارم! تو این چند ماهه جز خوبی و نجابت چیزی ازش ندیدم! مردِ آروم و صبوریه! اهل کار و زندگیه!» هر چه عبدالله بر زبان می‌آورد، برای من حقیقتی بود که با تمام وجود احساس کرده بودم، هرچند شنیدن دوباره این نغمه گوش‌نواز، برایم لذت بخش بود و ساکت سر به زیر انداخته بودم تا باز هم برایم بگوید: «الهه! وقتی اون روز تو خواستگاری داشت با بابا حرف می‌زد، من از چشماش می‌خوندم که مرد و مردونه پای تو می‌مونه!» از شنیدن کلام آخرش، غروری شیرین در دلم دوید و صورتم را به لبخندی فاتحانه باز کرد که با دست اشاره کرد تا روی نیمکتِ کنار ساحل بنشینم. ....... ✍نویسنده:
🖤 ناله های فراق 🖤 ▪️مراسم سوگواره اربعین حسینی ▫️سخنران: 🔺️ حجت الاسلام علیرضا تراشیون 🔹️کارشناس تربیتی حوزه کودک و نوجوان ▫️مداح: 🔺️ حاج محمد ابراهیمیان اردکانی 📅 شب اربعین ، صبح و شام اربعین 🕣 ساعت ۱۹:۳۰ 🏢 مجمع عاشقان بقیع اردکان ❌ با رعایت تمام پروتکل های بهداشتی برگزار خواهد شد. 💠 روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان ایتا  |  تلگرام |  اینستاگرام @yasegharibardakan
نکات بهداشتی مراسم اربعین مجمع: فاصله گذاری اجتماعی الزامی است. هم قسمت برادران ، هم قسمت خواهران. از یک دهم فضای مجمع برای حضور مستمعین استفاده خواهد شد. لذا به محض تکمیل فضای مجمع، از ورود افراد اضافه جدا جلوگیری خواهد شد. دربهای مجمع از ساعت ۱۹:۰۰ باز و شروع مراسم از ساعت ۱۹:۳۰ خواهد بود. لذا عزیزانی که مقید به حضور در فضای جلسه هستند باید زودتر حاضر شوند. از ماسک در طول مراسم مجمع ، الزامی است و از ورود افراد بدون ماسک جدا جلوگیری می شود. # کیسه های مستعمل کفش ، هر شب معدوم و برای شب بعد، کبسه جدید در نظر گرفته شده است. پیشنهاد میگردد از کیسه کفش شخصی خود در طول این سه شب استفاده کنید. # استفاده از آبسردکن عمومی و سرویس بهداشتی عمومی ممنوع است و آب سردکن ها و سرویس بهداشتی مجمع پلمپ و قابل استفاده نخواهد بود.
دستها و نظارت بر استفاده از ماسک ، در ورودی های برادران و خواهران مجمع انجام خواهد شد. # بر اساس تأکید مکرر وزارت بهداشت ، پزشکان و ستاد مبارزه با کرونا ، از حضور کودکان ، سالخوردگان و عزیزانی که دارای بیماری زمینه ای مثل دیابت ، قلب و فشارخون هستند ، جدا خودداری کنید. خانواده های محترم اطفال و کودکان خود را به مراسم نیاورید. مگر اینکه کودک شما از ماسک استفاده کند. # بر اساس پروتکلهای بهداشتی در طول این سه شب ، آشپزخانه و آبدارخانه مجمع تعطیل خواهد بود و در صورت وجود بانی، پذیرایی به صورت توزیع آب معدنی کوچک در درب ورودی مجمع انجام خواهد شد. # به اطلاع عزیزانی که توفیق حضور در جلسه را ندارند میرساند مراسم کامل این سه شب به صورت لایو و زنده در فضای اینستاگرام ، گپ و آپارات پخش خواهد شد. # جهت حفظ بهداشت و سلامت مستمعین ، هر گونه پذیرایی و توزیع نذورات بین مردم ، به ویژه توسط خواهران اکیدا ممنوع است.
پیشنهاد میکنم حتما این سه جلسه پای صحبت‌های حاج آقا تراشیون بنشینید.
🔶دانلود فایلهای صوتی مراسم عزاداری شب اربعین حسینی در مجمع عاشقان بقیع اردکان 📆۱۶/مهر ماه/۱۳۹۹ 👤سخنران: حجت الاسلام 🗣مداح: 🆔 @YasegharibArdakan
sokhanTarashion-Part1-ShabArbaein99.mp3
8.05M
بخش اول 🎤حجت الاسلام 🔺مراسم عزاداری شب اربعین حسینی۱۳۹۹(۱۴۴۲ه.ق) 🆔 @YasegharibArdakan
sokhanTarashion-Part2-ShabArbaein99.mp3
7.87M
بخش دوم 🎤حجت الاسلام 🔺مراسم عزاداری شب اربعین حسینی۱۳۹۹(۱۴۴۲ه.ق) 🆔 @YasegharibArdakan
sokhanTarashion-Part3-ShabArbaein99.mp3
10.08M
بخش سوم 🎤حجت الاسلام 🔺مراسم عزاداری شب اربعین حسینی۱۳۹۹(۱۴۴۲ه.ق) 🆔 @YasegharibArdakan
sokhanTarashion-Part4-ShabArbaein99.mp3
3.46M
بخش چهارم و 🎤حجت الاسلام 🔺مراسم عزاداری شب اربعین حسینی۱۳۹۹(۱۴۴۲ه.ق) 🆔 @YasegharibArdakan
Mostofi.mp3
7.14M
شاعر آیینی اردکان 🎤جناب آقای 🔺مراسم عزاداری شب اربعین حسینی۱۳۹۹(۱۴۴۲ه.ق) 🆔 @YasegharibArdakan