eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
اهداء صد پرس چلو مرغ و سالاد و دوغ به خیریه مجمع. خدا به زندگیتون برکت عنایت کنه
تهیه شیر خشک به مبلغ پانصد هزار تومان توسط خیرین عزیز .
تهیه روغن گوسفند به مبلغ یک میلیون تومان جهت طبخ اشکنه . مخصوصا سحرها می چسبه😁😁 خدا بیامرزه اموات بانی رو....
قربانی به نیت صدقه اول ماه و اهداء گوشت آن به خیریه مجمع.
تهیه جهیزیه برای یک نوعروس نیازمند توسط خیریه مجمع
وقتی یکی از خیرین مجمع ، برای جشن تولد یک کودک نیازمند ، کادوی سه میلیون تومانی میخره😁😁😳 دمش گرم
اهداء مواد غذایی از طرف خیرین عزیز به خیریه مجمع.
یه لقمه مهربانی.... طرح سفره افطار ماه رمضان ..... با واریز سه واریزی جدید به مبلغ کل ۲/۸۵۰/۰۰۰ تومان ،. جمع کل واریزی ها به ۵/۹۵۰/۰۰۰ تومان رسید. الهی به حق این لحظات نزدیک به افطار ، از نداری، خجالت خانوادتون رو نکشید..... الهی آمین
دیشب دست خط بچگیامو بردم داروخونه، دو بسته قرص استامینوفن کدئین بهم داد!! تازه گفت خیلی هاشو ما نداریم باید برید داروخونه های معتبرتر و شبانه روزی تهیه کنید😂😀
.... 🤲 قرائت دعای ابوحمزه ثمالی 😔 مناجات خوانی و ذکر توسل ✅جمعه شب ۱۹ فروردین راس ساعت ۲۱ ⏪سخنران: حجت الاسلام خردمند ⏪ مداح: حاج محمد ابراهیمیان ✅ مجمع عاشقان بقیع اردکان @yasegharibardakan
دوره‌ همی کادر اجرایی مجمع در حمام صدرآباد...😁😁😁 دیشب... بقیه توو جکوزی جاشوون نبود... ممنون از مدیریت محترم گرمابه صدرآباد و پذیراییشون از بچه های مجمع
تهیه ۹/۰۰۰/۰۰۰ تومان بن خرید مواد غذایی در مرحله اول طرح یه لقمه مهربانی....
سفره افطار دیشب خیریه مجمع. خداوند از بانی عزیز قبول کنه انشاالله...
اهداء یک کارتن تخم مرغ به خیریه مجمع توسط یک برادر عزیز. قبول باشه
اهداء ۱۰۰ عدد مرغ به خیریه مجمع با پیگیری یکی از برادران عزیز توسط خیرین. امروز توزیع شد. ماشاالله.....
"رمان سمانه آخرین شمع را در کیک گذاشت و کمی خودش را عقب کشید و با خوشحالی روبه سمیه خانم گفت: ــ خوب شد خاله؟ ــ آره عزیزم عالی شد صغری به آشپزخانه آمد و خودش را روی صندلی انداخت و با خستگی گفت: ــ سمانه یه لیوان آب برام بیار دارم میمرم سمانه لیوان آب را جلویش گذاشت و گفت: ــ چندتا بادکنک چسبوندی ،چته پس؟ ــ به این همه تزئین تو میگی چندتا بادبادک؟؟ اصلا خودت چرا انجام ندادی؟؟تولد شوهرته مثل اینکه سمیه خانم چشم غره از به او رفت و گفت: ــ ببند این دهنتو یکم،شوهرش برادر تو هستش اگه اشتباه نکنم صغری از جایش بلند شد و عصبانیت ساختگی گفت: ــ اه شما هم فقط طرف عروستو بگیر،منم میرم یه مادر شوهر پیدا میکنم گل گلاب سمانه و سمیه خانم به غرای صغری میخندیدند و او همچنان حرص میخورد. ساعت از ۱۰ شب گذشته بود اما کمیل به خانه نیامده بود،سمانه از صبح به خانه شان آمده بود ،و همراه سمانه و صغری برای امشب که شب تولد کمیل بود جشنی تدارک دیدند،سمیه خانم کمی نگران شده بود ،کنار پنجره نشسته بود و نگاهش به در بود،و هر از گاهی به سمانه می گفت: ــ کمیل از صبح رفت تا الان نیومده؟کجاست و سمانه جز دلداری دادن حرف دیگری نداشت،صغری چندباری به باشگاه زنگ زد اما گفتن کمیل باشگاه نیست. اینبار هر سه نفر نگران منتظر کمیل شده اند،سمانه دوباره شماره کمیل را گرفت اما در دسترس نبود،از اینکه در ماموریت باشد واتفاقی برایش رخ داده لرزی بر تنش می نشیند. با صدای صغری به خودش آمد: ــ سمانه بیا به دایی زنگ بزنیم ،کمیل تا الان اینقدر دیرنکرده ــ برای چی آخه؟مگه کمیل بچه است الان میاد نگاهی به سمیه خانم انداخت که مشغول ذکر گفتن بود به طرفش رفت و دستانش را در دست گرفت و آرام فشرد: ــ دلم شور میزنه مادر ــ خاله نگران نباش عزیزم ،باور کن حتما با دوستاشه یا کاری داره تا سمیه خانم می خواست حرفی بزند،صدای گوشی سمانه نگاه هر سه را به طرف گوشی کشاند،سمیه خانم با خوشحالی گفت: ــ حتما کمیله سمانه سریع خودش را به گوشی رساند ،با دیدن اسم روی گوشی ناراحت گفت: ــ دایی محمده صفحه را لمس کرد و گفت: ــ سلام دایی ــ سلام سمانه،کجایی؟ ــ خونه خاله سمیه ــ یه آدرسی برات میفرستم سریع خودتو برسون سمانه لبخندی به صورت نگران سمیه خانم و صغری زد و کمی از آن ها دور شد و آرام گفت: ــ چی شده دایی؟کمیل چیزیش شده؟ ــ آروم باش سمانه،الان نمیتونم برات توضیح بدم،سریع خودتو برسون به این آدرس ــ دایی یه چیزی بگ...