#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_سه
فرودگاه امام خمینی...
با حاج کاظم و تیم حفاظتش وارد فرودگاه شدیم.. حاجی به تیم حفاظتش گفت «از منو عاکف فاصله بگیرید.» اوناهم فاصله گرفتند و از چندمتر عقب تر حرکت میکردن تا همه چیز طبیعی جلوه کنه.
هیچ کسی خبر نداشت داره چی میگذره، وَ چه اتفاقاتی داره زیر پوست این پرونده می افته. بعضیا خیال میکردند افشین عزتی خائن هست، بعضیا هم خیال میکردند خادم. از بالا تا پایین به جر رهبری و امینشون که این پیام و بهشون رسوندن، همه سردرگم بودن. تمام رسانه های ایران مشتاق این لحظه بودن.
وقتی بچه های ما خبر دادند عاصف و خانوم افشار وارد سالن شدند، به یکی از بچه ها یه گوشی ریزی دادم تا برسونه به عاصف و بعد از اینکه گذاشت داخل گوشش با هم ارتباط بگیریم. رفتم روی خط عاصف... گفتم:
+عاصف صدای من و داری!
_بفرمایید آقاعاکف.. درخدمتم.
+رسیدن بخیر.
_ممنونم آقا.
+دکتر در چه وضعیتیه؟
_داریم نزدیک پله برقی میشیم.
چندثانیه بعد دیدم معاون وزیر خارجه و همچنین معاون وزیر در امور غرب آسیا «خاورمیانه» وَ دکتر افشین عزتی و... دارن از پله برقی میان پایین. خبرگزاری های رسمی کشور و عکسان خبری داشتند عکس میگرفتند. صداوسیماهم اومده بود برای گزارش و... !
یه هویی چشمم خورد به عاصف عبدالزهرا که از پشت سرشون داشت با فاصله می اومد، اما فورا برگشت بالا.
علیرغم اینکه بخاطر مشکلات زندگیم و بیماری همسرم، به اضافه ی خستگی جسمی بابت کارهای شبانه روزی اصلا حوصله هیچ کسی رو نداشتم، اما از این حرکت عاصف که یه هویی برگشت بالا خندم گرفت.. حاجی که این صحنه رو دید، با تعجب بهم گفت:
_تورو حضرت عباس نگاه کن، پله برقی داره میاد پایین، سوارش میشه دوباره بر میگرده میره بالا!! شده شبیه مستربین !!
دستم و بردم سمت گوشم، گوشی ریزی که داخل گوشم بود کمی فشارش دادم رفتم روی خط عاصف... بهش گفتم:
+ عاصف صدای منو داری؟؟
_جانم آره.
+چرا برگشتی بالا؟
_حاجی چرا بهم نگفتی در تیررس دوربین ها هستم و کلی خدم و حشم آوردید اینجا تا عکس بگیرن از این اُزمیت نکبت.
خندم گرفت از حرف عاصف. حاجی بیسیمش و که دست مسئول دفترش بود گرفت، رفت روی خط عاصف، بهش گفت:
«عاصف خان، خوشم میاد بچه زرنگی .. ایول الله پسر.. آفرین.»
وقتی افشین عزتی و مسئولین وزارت خارجه رسیدند جلوی جمعیت، پدر افشین عزتی رفت گردنش گل انداخت، مادرش زار میزد اشک میریخت، افشین هم پسر و دخترش و بغل کرد و کلی میخندید. معاون رییس سازمان انرژی اتمی هم حضور داشت. از طرفی مسئولین وزارت خارجه هم با لبخندهای قهرمانانه سیاسی و دیپلماسی داشتن با افشین از بین عکاسان و خبرنگارها عبورمیکردند.. حاج هادی به محض اینکه میرسه جلوی جمعیت فورا راهش و کج میکنه و میره یه سمت دیگه !!
یه تیم حفاظت برای افشین عزتی تدارک دیده بودم تا از بین جمعیت و عکاسان و خبرنگاران ردش کنند. تیم حفاظت و توجیه کرده بودم که به هیچ عنوان نباید اجازه بدن افشین عزتی با رسانه ها و خبرگزاری ها صحبت کنه، حتی در حد یک سلام کردن.
افشین و خانوادش و تحت الحفظ تا بیرون سالن فرودگاه در یک قسمت خاص وَ خلوت حفاظت شده هدایت کردیم و 8 تا ماشین ضدگلوله شاسی بلند از تیم تشریفات اداره رو آماده کرده بودیم تا عزتی وَ خانوادش رو طبق هماهنگی هایی که از قبل کردیم، سوار دوتا از خودروها کنند! بقیه خوردوها پوشش بود و جهت رد گم کنی، تا افشین و به یک جای امن منتقل کنیم.
به هیچ عنوان از داخل ماشین نمیشد بیرون و نگاه کرد به جز راننده و سرنشین کنارش که از بچه های خودمون بودند! بین صندلی عقب و جلو، شیشه های کاملا دودی و سیاه کشیده شده بود.
یک ساعت بعد/ طبقه دوم ساختمان امنیتی الف 1000/ نزدیک به اداره...
اگر یادتون باشه این ساختمون، همون جایی هست که نسترن و برای رد گم کنی از اون باگ، بردیم به اونجا! یعنی همون ساختمون مربوط به جلسه سری رییس تشکیلات با سران قوا و مقامات ارشد حکومتی و لشکری و امنیتی و...!
منتقل کردن دکتر عزتی به این ساختمون بنا بر صلاحدید و تصمیم رییس بود که باید این دانشمند اتمی پس از ورود به ایران به ساختمون الف 1000 منتقل میشد. حدود یکساعت بعد، دکترعزتی و خانوادش با یک اسکورت کامل وَ دقیق به اون خونه امن انتقال داده شدن.
وقتی وارد ساختمون شدن، اول خانواده افشین و فرستادیم بالا خدمت رییس تا هم و ببینن، بعد من و عاصف و حاج کاظم و دکتر افشین عزتی با آسانسور رفتیم بالا.
با دوتا از بچه های بخش رسانه ای ضدجاسوسی هماهنگ شده بودیم تا از استقبال حاج آقای (....) و حاج هادی رییس بخش ضدجاسوسی از افشین عزتی کلیپ 20 ثانیه ای تهیه بشه و بدیم به خبرگزاری ها و رسانه، تا برای انتشار روش کار کنند.
ریاست و حاج هادی استقبال گرمی از افشین عزتی کردند. هم دیگرو در آغوش گرفتند... حاج آقای ( .... ) با افشین روبوسی کرد و بهش خوش آمد گفت.