eitaa logo
#یاس نبی۷
49 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
179 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرّحمن الرّحیم ۱۱۹ -- شکست سیاست‌های آمریکا در منطقه ی غرب آسیا و زمین گیر شدن همکاران خائن آنها در منطقه -- گسترش حضور قدرتمندانه ی سیاسی جمهوری اسلامی در غرب آسیا و بازتاب وسیع آن در سراسر جهان سلطه
🔴در احیای برجام خیری نیست بلکه خسارت محض است و در عدم احیای آن فواید بسیار است وحمله به ⁧سلمان رشدی ⁩مرتد در آمریکا، اگر: ‏۱. مستقیماً کار ایران باشد: اثبات قدرت ایران اسلامی ‏۲. کار مسلمانی "خمینی ندیده" و مستقل از ایران باشد: صدور انقلاب تا قلب دشمن ‏۳. کار خود آمریکا و انگلیس باشد: عبرت در اعتماد به غرب 💯💯‏و اما در هر سه حالت هشدار به قاتلین ⁧شهید سلیمانی است 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
🔴۷۰ درصد آمریکایی‌ها امیدی به بهبود زندگی نسل آتی ندارند ♦️نظرسنجی جدید فاکس‌نیوز نشان داد که اکثریت آمریکایی‌ها (۷۰ درصد) به شکل بی‌سابقه‌ای بر این باورند که وضعیت زندگی برای نسل آینده بهتر نخواهد شد. ♦️هشت نفر از هر ۱۰ آمریکایی، شرایط اقتصادی ملی را ضعیف می‌دانند و ۶ نفر از هر ۱۰ آمریکایی نگاه مثبتی به وضعیت درامدی شان ندارند. ♦️ هشت نفر از هر ۱۰ آمریکایی (۷۶ درصد) و رای دهندگان مستقل (۷۶ درصد) معتقدند اوضاع زندگی برای نسل بعدی این کشور وخیم‌تر خواهد بود که نسبت به دو تابستان گذشته افزایشی ۴۰ درصدی را نشان می‌دهد. 🔮کانال مرجع گفتمان @goftemansazan
قصه ی شب 🌃
سلام: انگار ذهنم را می خواند که می گويد: - مخصوصاً که هيچ کس هم حال و روز تو رو درک نمی کنه. اصلاً نمی فهمه که داری توی چه دريای پر سؤال و شکی دست و پا می زنی. اگه جرئت کنی و بپرسی، می گن وای اين بچه خراب شد. اگه نپرسی هم که... دستش را بين موهايش می کشد. - من ساعت ها با خودم فکر می کردم. يه سؤال رو سبک سنگين می کردم می چرخوندم که راحتش کنم، بلکه به جواب برسم، اما پنج تا سؤال ديگه هم از کنارش درمی اومد. پيچيده می شد. خراب می شدم. ولی يه خوبی هم داشت، اگر اون فضا رو درک نمی کرديم، اين مسير رو هم انتخاب نمی کرديم. سرش را کج گرفته، انگار دارد گذشته را از زاويه ديگری نگاه می کند. دلم می خواهد شانه را بردارم و موهايش را شانه کنم. يقه لباسش را درست کنم. وای چقدر دلم می خواهد برايش متکا بگذارم تا چشمان قرمزش را ببندد و بخوابد؛ اما او دلش می خواهد مرا آرام کند: - من گاهی از خونه می زدم بيرون و پياده چند ساعت راه می رفتم و اصلاً نمی فهميدم کجا ميرم و چرا دارم توی اين مسير می رم. گاهی هم سر به کوه می گذاشتم. چند بار شد که شب هم نتونستم بيام پايين و همون بالا موندم. مخصوصاً اون وقتايی که دربه در جواب می موندم. نفسی می کشم و لبم را جمع می کنم و می گويم: - هوای مه آلود هنوز هم هست. علی پاهايش را ستون می کند و کتاب را کنارش روی زمين می گذارد. - فضای مه آلود برای همه آدم ها هست. اگه کمک های بابا و مامان نبود، نمی دونم چی می شد. ذهنم روی دور تند بازبينی گذشته می افتد. تصاوير لحظه هايی که هر چه قدر هم سعی می کردم بی خيالش بشوم و با دوستانم باشم و هزار مشغوليت مزخرف ديگر فراهم کنم، باز هم بود. آرام می گويم: - وقتی هيچ اطلاعی از فردات و هيچ دسترسی به گذشته ات نداری، وقتی هيچ تسلطی بر چپ و راست زندگی ات نداری، وقتی کسی را نداری تا هم دم و هم رازت بشه و درکت کنه... شايد اگر من هم کنار پدر و مادرم بودم، می تونستم به راحتی علی از پيچ و خم های سخت زندگی گذر کنم، آن هم در نوجوانی که در حيرت داری دست و پا می زنی. می دانم که دارم حاصل چند سال حيرانی ام را در چند جمله ناقص می گويم. - ما آدما گاهی يه جوری می ريم و می آييم، يه جوری حرف می زنيم، انگار آينده تو مشتمونه و کاملاً مطمئنيم که فردا زنده ايم و همه کارها طبق برنامه ای که چيديم جلو می ره، اينا همش بلوفه. علی آرام زمزمه می کند: - و در به در کسی بودی که توی اين فضا دستت رو بگيره. چشمم را می بندم. در به در بودن جمله کاملی است. هم جايی ساکنی، هم ميدانی که مسافری. قبرستان که می روی زود بيرون می آيی تا حقيقت مردن را، مسافر بودن را برای خودت غير ممکن ببينی. مرگ هست اما نه برای من. بلند می شود که برود. دفترم را هم می زند زير بغلش. حرفی نمی زنم. تا می آيم اعتراض کنم می پرسد: - چيه؟ جواب می دهم: - هيچی. فکر نمی کنی بد نيست اگه اجازه بگيری! می خندد و می گويد: - چه قدر خوندن اين کتاب طولانی شده! - هم می خونم، هم فکر می کنم، هم نقد می کنم. آبروی فرهنگ در بوق کرده شان را، خودشان توی يه رمان بر باد داده اند. من مُرده اين اعتماد به نفس غربی ها هستم. علی با تعجب نگاهم می کند: - اين قدر نقد دقيق ارائه ميدی چرا دعوتت نمی کنن برای همايش های ادبی؟ - به جان خودت اگر قبول کنم. - خواهر من! درست نقد کن. می نشينم. گلويم را صاف می کنم: - خدمتتون عرض کنم که کتاب «جان شيفته» از رومن رولان، يک شاهکار ادبی فرانسوی است که به طرز عجيبی واقعيت های تمدن اروپا رو نشان ميده. با دستش ريشش را منظم می کند. دلم می خواهد. هرچه دق دلی از کلاه گشادی که غربي ها سرِ ما گذاشته اند يک جا با دو جلد توی سر علی بکوبم. مسخره ام می کند! - و شما الآن تعجب کرده ای که اينقدر شيفته آنها بودی. - علی نخونديش ببينی چه بساط بزن، بکش، تجاوزکن، بخور و ببر داشتند. می گويد: - حداقل کتاب که می خونی يه نقد نصف صفحه ای تو شبکه های مجازی بذار. اين قدر بيکار نگرد. و می رود. حال ندارم رختخوابم را بيندازم. متکّايی را که علی زير سرش گذاشته بود می گذارم زير سرم. می خواهم درباره زندگی آينده ام کمی بيشتر از هميشه فکر کنم. شايد هم خيال بافی کنم. نمی دانم در اين اوضاع ناسالم اطرافم و آه و ناله دوستانم، عقل سالمی هست که بشود به آن تکيه کرد. پلک هايم سنگین میشود
سلام: به استاد براي انجام پروژه عملی قول داده بود. بعد از اينکه گفت و گويشان تمام شد و خواست از اتاقش بيرون برود، استاد گوشی ای را به طرفش گرفت و گفت: - قبل از شما خانم کفيلی همراهش را جا گذاشت. من دارم می رم، شما بهش بده. چشمی گفت و گوشی را از استاد گرفت. پا از اتاق بيرون نگذاشته بود که گوشی توی دستش لرزيد. بی اختيار نگاه به صفحه کرد. انگار کسی کيش و ماتش کرده بود. «عزيز دل من» روی صفحه افتاد. شماره هم آشنا بود. آن قدر تکراری و آشنا که نخواهد همراهش را دربياورد و برای اطمينان مطابقت بدهد. متحير چند لحظه ای به صفحه نگاه کرد. دردی از گيجگاهش شروع شد و در تمام سرش دور زد. زنگ گوشی قطع شد و لحظاتی بعد، پيامی روی صفحه اش آمد. - عزيز دلم، قرار ساعت دو رو فراموش نکن. سفارشتو هم تهيه کردم. خوش می گذره. میام دنبالت. بای. اگر ديوار پشت سرش نبود تا کمرش را بگيرد، حتما همان وسط سالن می نشست. کمی گذشت تا از منگی درآمد. تازه فهميد چه شده است. فوران عصبانيت داشت تعادل روانی اش را به هم می زد. قدم برداشت سمت کلاس. دلش می خواست از کلاس بيرون بکشدش و بپرسد چرا؟ بی اختيار وسط سالن ايستاد. هوای سالن انگار تمام شده بود و قلبش سنگينی می کرد. گوشی توی دستش، انگار آتشی بود که داشت می سوزاندش. آن را به نگهبانی دانشگاه سپرد و دستش را گرفت زير شير آب سرد. فکر می کرد همين الان است که تاول بزند. نشست توی اولين تاکسی و برعکس مسیرش راه افتاد. اصلاً يادش نيست که چگونه پياده شد. نمی دانست چه طور از کوه بالا رفت. چه طور به پناهگاه رسيد. فقط دو ساعتی که آنجا بود، انگار روح در کالبدش نبود. شب با حالی خراب به خانه رسيد. مادر را ديد که داشت بافتنی می بافت. جواب سلامش را خسته داد. برايش شربت آورد، خوشحال شد؛ چون مغزش هيچ انرژی ای نداشت. - می خوای باهم صحبت کنيم. می خواست تنها باشد؛ اما هم به سکوت نياز داشت و هم به کسی که حرف هايش را بر شانه او بگذارد. دراز کشيد، مادر کنارش نشست و دست هايش را شانه موهای پسرش کرد. - سختی اگه نباشه، زندگی افسرده ت می کنه. چون تو هيچ انگيزه ای برای تلاش پيدا نمی کنی. خب اين وسط رنج هايی هم پيش می آد. گاهی تقصير خود آدمه، گاهی از طرف ديگرانه. می دونی مادر! مهم سختی نيست. مهم اينه که متوجه بشی منشأ اين رنج از کجاست؟ به کجای زندگيت ممکنه آسيب بزنه. اين رنج از عمل خودت بوده يا ديگران. اگر به خاطر خودته، ريشه شو شناسايی کنی و برطرفش کنی. اگر هم از طرف ديگران بوده بايد بتونی درست مديريتش کنی تا خيلی آسيب نزنه. فهميد دردی که دچارش شده را بايد تحمل کند. جای زخمی که کفيلی زده بود می سوخت. چند روزی دانشگاه نرفت. مادر از او هيچ نپرسيده بود. صحرا برای او مشغوليتی ذهنی بود که کمکم داشت در دلش جا باز می کرد. پاک کردن رد پای او، سخت بود، اما بايد اين سختی را به جان می خريد. اين چند روز، سرش مشغول افکار ريز و درشتی شده بود و مهم تر از همه شان اينکه او نمی خواست زندگی يک نسل را با يک انتخاب ناعاقلانه به تباهی بکشد. مگر نه اينکه مادر ريشه نسل است؟ ريشه فاسد ثمره ندارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سهراب خلیلی: بسم الله الرحمن الرحیم ✅ تحلیلی بر «تحدید جمعیت ،پیامدها و بحران های پیری جمعیت » 🌑 قسمت پنجم 👈حال این سوال مهم مطرح میشود که در صورت وقوع جامعه ی پیر برای ایران در آینده ،با چه بحران هایی مواجه خواهیم شد ؟ 👈با توجه به تجربه ی انتقال جمعیتی در کشور ،پیش بینی های علمی انجام شده و آینده نگری مسائل جمعیتی از دیدگاه صاحب نظران جمعیتی کشور ،پیامدهای پیری جمعیت شامل پیامدهای جمعیتی ،اقتصادی و اجتماعی _فرهنگی و از همه مهمتر سیاسی _امنیتی خواهد شد که عبارتند از: 👈 الف: پیامدهای جمعیتی ۱_بحران میزان باروری و تجدید نسل ۲_کاهش حجم کل جمعیت ملی و رشد جمعیت ملی ۳_افزایش میانه ی سنی و بحران سالمندی جمعیت ۴_افزایش مهاجرت های بین المللی 👈 پیامدهای اقتصادی ۱_کاهش جمعیت در سن کار ۲_کاهش رشد اقتصادی و رشد تولید ۳_پائین آمدن نرخ پس انداز خانواده ۴_افزایش بار مالی نسل های جوان تر ۵_افزایش بار تکفل ۶_افزایش تقاضای بازنشسته های فعلی و فشار بر سیستم تامین اجتماعی و سایر بیمه ها 👈 پیامد های اجتماعی و سیاسی ۱_شکاف نسلی در اثر بهم خوردن توازن جمعیت نسل ها ۲_جمع شدن چترهای حمایتی خانواده از سالمندان ۳_تغییرات هویتی و فرهنگی و بحران امنیتی ۴_بحران قو‌میتی و مذهبی سهراب خلیلی ۲۳ مرداد ۱۴۰۱
*﷽* *🟣 این عکس را یادتونه؟!* *🔹‌ تجمع خانواده های بیماران "اس ام ای" بود...* *🔹برخلاف سیاهنمایی های گسترده اصلاح طلبان قول آقای رئیسی زمین نموند و نخستین محموله داروی بیماران «اس‌ام‌ای» وارد کشور شد!* *دمت گرم سید ...* *لقب سید محرومان واقعا در شأنته* ┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈ 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
قصه ی شب 🌃