*﷽؛*
🔴دنیا با سلبریتیهایی که با امنیت مردم بازی میَکنند چه میکند؟
🔹هاکان شوکور اسطورهی فوتبال ترکیه، پس از خداحافظی با دنیای حرفهای وارد سیاست شده و بهعنوان نامزد آک پارتی وارد مجلس ترکیه شد. اما پس از کودتای نافرجام متهم به ارتباط با جماعت گولن شد.
🔹اگر چه او به آمریکا گریخت، اما اموالش مصادره شد و اکنون راننده تاکسی (اوبر) است تا مخارج خانوادهاش را تامین کند.
🔹هیچ کشوری در موضوع امنیت خود با کسی شوخی ندارد، حال وظیفهی ما در قبال سلبریتیها و وبلاگرهای خائن چیست؟
•┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قافله عزاداری همزمان با ۲۸ صفر
🔹فردا ساعت ۸ صبح از پل بزرگمهر به سمت گلستان شهدای اصفهان
#رحلت_پیامبر
#28صفر
#امام_حسن_مجتبیعلیهالسلام
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
*﷽؛*
🔴وعده رئیس جمهور عملی شد
در بیست و چهارمین سفر استانی به چهارمحال و بختیاری بعد از حضور رئیسی در منطقه محروم لبد، رئیسجمهور بلافاصله دستور ساخت مدرسه در شهرک رهبری لبد بخش بازفت شهرستان کوهرنگ را داد؛ حالا بعد از گذشت ۳ ماه همزمان با شروع سال تحصیلی مدرسه شهید باهنر توسط وزیر آموزش و پرورش افتتاح شد.
•┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
برای خواهرم #نرگس_ربیعی دانشجویی که اغتشاشگران و اصلاحطلبان باعث شدند چشمش برای همیشه زیباییهای پاییز را نبیند
سلام:
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_سوم
سنگ بزرگ تری پرت می کنم که می گيرد با خنده می گويد:
- نه خدا وکيلی ليلا! اون جوکه هست که: زنه به شوهرش می گه خوش به حال حضرت حوا...! شوهر بيچاره ش از همه جا بی خبر می پرسه چرا؟ زنه می گه چون شوهرش آدم بود!
مسعود جوّ سؤال را به هم زده است؛ اما علی حواسش هست. کمی که می گذرد می گويد:
- زن و مرد شايد تو شکل خلقتی و يا نقشی که دارن با هم تفاوت هايی داشته باشن، اما جايگاهشون پيش خدا و نتيجه نهايی مقام و درجه يکسان دارن. حالا يکی نقش پدر داره، يکی نقش مادر.
سعيد می گويد:
- خيلی اشتباهه که با زن ها طوری برخورد شده که خودشون رو زيردست مرد نشون می دن.
بعد اشاره می کند به جمع دخترانی که پشت سر من هستند و گاهي صدای خنده شان می آيد.
- چرا بايد اينجوری بپوشند و جلب توجه کنند؟ چون فکر می کنند ما پسرها بايد اون ها رو انتخاب کنيم. محلشون اگه نذاريم احساس سرخوردگی می کنند.
و سری به ناراحتی تکان می دهد. علی کنار چادر من را گرفته و دارد خاکش را می تکاند:
- چرا ما مردها نمی پرسيم نگاهتون به مرد چيه اما شما می پرسيد؟ من هر چی کتاب تاريخی و سيره خوندم اصلاً نديدم امامای ما تفاوت خلقتی بين زن و مرد قائل باشند. همون قدر که يه مرد جايگاه داشته، زن هم جايگاه داشته. همون قدر که يه مرد بايد درست باشه يه زن هم... اصلاً نگاه خدا يکسانه.
- هيچی ديگه... اگه قبلا می گفتيم زن چايی بيار، حالا زن می گه مرد پول بده، کلفَت بگير، پوشک عوض کن، آب حوض بکش. کارش که تموم می شه می گه برو بمير.
علی می گويد:
- خدا يه قصد و غرضی از خلقت داشته، دو جنس زن و مردش هم هدفمند بوده. آدميزاد مثل همه چی که گند می زنه زده تمام اين مناسبات رو به هم ريخته.
- اوهوم... کاش من يک زن بودم! نگو خدا اول بابا آدم رو خلق کرد تا فضاسازی کنه دلش تنگ بشه بعد بهش مامان حوا رو می ده که بگه چه قدر ناز داره، به کَس کَسونش نمی دم... چند مدت صبر کردم اگر آدم بودی يه گنجينه دارم می دم نگهش داری.
علی می گويد:
- چه عجب بالاخره يک حرف خوب زدی!
سعيد می گويد: بحث محبت و رشد روحی هم توی زن خيلی جلوتر از مرده.
مسعود می گويد:
- فعلاً که خانم های محترم خودشون اينطور فکر نمی کنن. بريم يه مطب پيدا کنيم.
- واا چرا؟
در جوابم می گويد:
- می خوام تغيير جنسيت بدم، من طاقت اين همه تحقير رو ندارم. تازه احساس شخصيت کرده بودم، اما حالا که فهميدم فقط نان آور و آشغال بر خونه ام و نوکر و غلام حلقه به گوش و آب حوض کش و نفقه بده هستم، از مرد بودن پشيمان گشته ام!
سعيد دستش را می کشد و می گويد:
- لازم نکرده تو يکی تغيير جنسيت بدی.
مسعود می نشيند.
- باشه چون گفتی، وگرنه تصميمم جدی بود.
- تو آدم که نشدی. بعد از تغيير جنسيت هم حوا نمی شی...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
سلام:
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_چهارم
گاهی اينقدر رسم و رسومات دست و پاگير می شوند، که پشيمان می شوی. به نظرم بايد از زندگی محوشان کرد. کاری که دقيقاً ريحانه و علی با آن در حال کشتی گرفتن هستند. برای خودم طرح و برنامه می ريزم که از اين سدّ عظيم چه طور رد بشوم. ناخودآگاه در کنار هراسی که از همان آينده در دلم نشسته است، برای آينده برنامه ريزی می کنم.
قول دادم برايشان مرصّع پلو با سالاد درست کنم. بسم الله می گويم و مشغول می شوم. گوشی ام را روشن می کنم تا گوش کنم. ياد مصطفی می افتم که امروز بايد آمده باشد. توی اين مدت دوسه باری مادرش زنگ زده و يک بار هم روضه گرفته بود. مادر رفت و من نرفتم. نمی خواستم با رفتنم تلقی جواب مثبت ايجاد کنم. هنوز متحيرم بين همه نکات مثبت و ترس هايم. فرصت برای اشتباه هم قائل نمی شوم. اگر قرار است که بشود، بايد درست و راست بشود. اگر هم نه که نه. اصلاً مثل رمان های خيابانی دوست ندارم که پستی و بلندی و هيجان زندگی ام به خاطر دعواها، سوءظن ها و اشتباهات بسيار و تکراری باشد و مثل آن ها من ساعت ها بگريم، او هم سر به خيابان بگذارد و فرت و فرت سيگار بکشد. از تصوير مصطفای پريشان سر کوچه سيگار به دست، خنده ام می گيرد که صدايی می گويد:
- سلام... اين غذا که با نشاط درست بشه خوردن داره.
هنوز جواب سلام را درست نداده ام که می رود سمت همراهم و می گويد:
- خدايی اش داشتی سخنرانی گوش می دادی يا به مصطفی... عه عه! ببخشيد آقا مصطفی فکر می کردی؟
دويدن خون توی صورتم را حس می کنم. سرم را پايين می اندازم و مشغول خرد کردن خيارها می شوم. دستش می رود سمت کاهوها. با دسته چاقو می زنم روی دستش. دستش را پس می کشد. تکيه می دهد به صندلی و زل می زند به صورتم:
- باشه باشه.
و از غفلت من استفاده می کند. کاهو را بر می دارد و عقب می کشد. ناخنک زدن های کودکيمان را حالا هم دوست دارم. اوج محبت بچه هاست به وجود مادر و تمامی احتياجشان به حضور او. ناخنکی می زند به غذايی که تمام و کمالش از محبت بر می آيد. بالاخره رفت و آمدها، انتخاب ها، خريدها، پختن ها و چيدن ها، اگر از کوزه محبتی نتراويده باشد، بدون طعم و دورريختنی می شود.
وحالا علی نيامده بود ناخنک بزند. می خواست پيغامی بدهد که با پشت دستی ای که خورد، همتش بر باج گرفتن افتاد. بلدم با نگاهی تمام همّ وغمش را جابه جا کنم. علی برادر من است... هر چند که اين مدت کاری کرده که بگويم: «علی وکيل وصی مصطفی است در خانه ما.»
***
از آن روز که خبر آمدن مصطفی را داده تا حالا که سه روز گذشته، اخم و تَخم کرده تا جواب بدهم. ريحانه با علی هم جرّ و بحث کرده. به خاطر من دو زوج قهرند و دو خواهر و برادر.
سکوت خانه را مادر می شکند:
- علی برو ريحانه رو بيار برای شام...
و سکوت علی. می روم داخل اتاقم تا مادر سراغ من نيايد برای چرايی سکوت عزيز کرده اش، اما مادر دنبالم می آيد و اين يعنی که هيچ کس مثل مادر بچه هايش را نمي شناسد. در را می بندد و من چشمم را.
- بشينم؟
دستم را به نشانه بالای اتاق نشان می دهم.
- اختيار داريد سرورم، تاج سرم.
- ديگه زبون نريز که من نپرسم. حواسم هست.
مادرها هميشه حواسشان هست و حواس پرت نشان می دهند. سخنران راديو هم می گفت که يکی از گزينه های تربيتی بچه ها غفلت است. تمام خطاهايی که نديد گرفته می شود تا حيای بين مادر و بچه از بين نرود. درحاليکه مادر بيشتر از آنکه به فکر خودش باشد، غصه فرزند خطاکار را می خورد که اگر نفهمد چه کرده تا ثريا ديوارش کج بالا می رود. هرچند ما بچه ها در خيال خودمان آنقدر مواظبيم که مادر و پدر نفهمند و آبرو هميشه در کاسه بماند. همان هم باعث می شود خيلی وقت ها ترک خطا کنيم. اما مادر اين بار نشان می دهد که می خواهد بداند، پس می ماند. مقابلش می نشينم. امان نمی دهد که حرف بی ربط بزنم.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
سلام صبح بخیر
برنامه ی کتابخوانی طرح اندیشه اسلامی در قرآن
امروز ساعت 4عصر
مکان مسجد شهدا
کتاب خیلی جالب و پر محتوای دوستان وقت بزارید و تشریف بیاورید