eitaa logo
#یاس نبی۷
49 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
179 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام: ديگر رسيده ايم. قبل از پياده شدن می گويد: - حواسم باشد بحث رنگين کمان مان نصفه نماند. قبل از پياده شدنم می گويم: - اما من همه رنگ هايش را دوست ندارم. نمی دانم می شنود يا نه. دنبال حلقه آمده ايم و نمی خواهم که حلقه بشود اسباب زحمتم. وقتی حلقه کوچک و ظريفی انتخاب می کنم، رد می کند، بايد توجيهش کنم؛ صبورانه ايستاده تا نظرم عوض شود. مغازه های بعدی حلقه ظريف و طلايی رنگی به دلم می نشيند؛ اما قبل از اينکه نشانش بدهم می گويم: - می دونيد عيب حلقه های بزرگ چيه؟ تيزتر از آن است که ترفندم را نفهمد. با لبخند می گويد: - کدوم رو انتخاب کرديد؟ تمام مقدمه هايی را که توی ذهنم چيده ام حذف می کنم و رک می گويم: - راستش من دوست دارم حلقه ام هميشه دستم باشه. حلقه های سنگين و بزرگ خيلی ها رو ديدم، حلقه شون رو گاهی دست نمی کنند چون کلافه شون می کنه. خُب چه کاريه، اين هم قشنگه، هم ظريف. حلقه تکی که توی جا انگشتری جلوه نمايی می کند را نشان می دهم. طلا فروش می آورد. سبک است و شيک. مصطفی حرفی نمی زند و می گذارد به دل خودم. سرويس هم همانجا بر می داريم. - تمام معادله های معمول رو به هم می زنيد. سرويس پر از توپ های کوچک فيروزه ای است. رنگ آبی و طلايی جلوه قشنگی پيدا کرده است. می گويم: - معادله ها رو آدم ها خودشون می نويسن و بعد هم به جامعه تحميل می کنن. مهم اينه که آدم خودش مجهول معادله قرار نگيره. درِ ماشين را برايم باز می کند. وقتی می نشينم دستش را بالای سقف می گذارد و خم می شود. بعد از مکث کوتاهی می گويد: - من شيفته همين معادله نويسی تون هستم. ولی جداً بانو من مجهول ايکس هستم يا ايگرگ؟ منتظر است تا جواب بدهم. نگام را می دزدم و می گويم: - شما چند مجهولی هستيد. نگاه عميقی می کند که باعث می شود سرم را پايين بيندازم. قد راست می کند و در را می بندد. پيش خودم فکر می کنم که همه انسان ها هم معلوماند، هم مجهول. می شود با معلومات به راحتی حل مجهول کرد. فقط متحيرم از جنگ و دعواهايی که کار راحت را سخت می کند. مصطفی سوار نمی شود و من رد قدم هايش را می گيرم که بر می گردد سمت طلا فروشی و بعد از مدتی دوباره با پاکتی در دست از مغازه بيرون می آيد. سوار که می شود، پاکت را می گذارد روی چادرم و می گويد: - ببينيد همين بود يا نه؟ اول پاکت حلقه و سرويس را باز می کنم هر دوتايش هست. پاکت بعدی را باز ميکنم و جعبه کوچکی را در می آورم. ساکتم و دوست دارم اجازه بدهم ذهنم هرچه می خواهد حدس بزند؛ اما او هم ساکت مانده که اين کار مصطفی يعنی چه؟ بر می گردم و نگاهش می کنم. چشم از خيابان بر می دارد و نگاه و لبخندی که چرا بازش نمی کنيد؟ جعبه را باز می کنم. دستبندی که نگين های فيروزه دارد. از کجا مکث چند ثانيه ای مرا روی ويترين ديده بود؟ می گويد: - رنگ فيروزه ای رنگين کمان را که دوست داريد؟ بقيه اش مهم نيست. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
سلام: همراهش زنگ می خورد. نگاه به صفحه اش که می کند لبخندی پر صدا می زند و گوشی را مقابلم می گيرد. عکس علی است بالای کوه. می گويد: - شما جواب بده. می زنم روی بلندگو و علی بلافاصله می گويد: - مصطفی! خودتی! زنده ای؟ می خندد. لبم را می گزم. می گويم: - علی تو داداش منی يا آقا مصطفی. کم نمی آورد و می گويد: - اِ اِ هنوز هيچی نشده مفتّش شدی؟ مصطفی بلند می گويد: - آی آی برادر زن با خانمم درست صحبت کن. عی می گويد: - اِ؟ روی بلندگوئه؟ هيچی ديگه می خواستم ببينم زنده ای که می بينم حالا که با هم کنار اومديد. من برم کنار ديگه. بلندگو را قطع می کنم و می گذارم کنار گوش مصطفی. با دست چپش می گيرد و می گذارد کنار گوشش و می گويد: - علی تو الآن حافظ صلحی يا قاتل خوشی؟ بلندگو نيست راحت باش. چه می گويد علی که مصطفی فقط می خندد و تک کلمه جواب می دهد: - باشه. به هم می رسيم. درست صحبت کن. علی ميکشمت. ساقدوش خائن. و خنده ای که بند نمی آيد. کلا چيزی دستگيرم نمی شود از حرف هايشان. صحبتشان که تمام می شود می گويد: - بايد برادران زنم را عوض کنم. - هنوز هيچی نشده؟ - ای خانمم، اگه می دونستی که چه قطعنامه ای عليه من صادر کرده ن. برادر يعنی همين علی و سعيد و مسعود. تمام سلول های بدنم احساس شادی می کنند. کارخانه قند دايی ام تغيير مکان می دهد و در وجود من راه اندازی می شود. اين حالتم از حس قوی مصطفی پنهان نمی ماند. - البته من خودم هم درخدمتم. دربست. تو راهی هم سوار نمی کنم. می ايستد کناری و مهمان می کند به بستنی. بعد ليستی در می آورد که: - حالا بريم سراغ کدامشون؟ سرم را می چرخانم به سمتش: - کدام چی؟ ليست را نشانم می دهد و می گويد: - کدام يک از اين گزينه ها. ورقه را تا می زنم و می گويم: - ليست رو مادر دادن؟ - مادر و خواهرای بزرگوار و عمه و خاله. ديشب توی خانه ما بحث داغ خريد بود. اين را پنج به علاوه يک نوشته! لازم الِاجراس. می خندم. همه کارهای جدّی را با شيرينی و لطايف الحيل آسان می کند. قرار می شود ساعت بخريم و برای رو کم کنی پنج به علاوه یک بقيه موارد را بررسی می کنيم. ساعت مرا که می خرد زير بار خريد ساعت برای خودش نمی رود به استناد اينکه نياز ندارد. اصرار بی فايده است. کمی به ساعتی به برايش پسنديده ام خيره می شوم. - اين ساعت رو می بينيد؟ و با انگشت نشانش می دهم. سر خم می کند و می گويد: - نقره ای صفحه سفيد را می گيد؟ خيلی قشنگه! انگشت اشاره ام را جمع می کنم و می گويم: - خُب راستش دوست داشتم اين ساعت روی دست شما باشه. بالاخره گاهی دلتون تنگ می شه، نگاهی، يادی. ابرويی بالا می اندازد و می گويد اگر رفع دلتنگی با يک ساعت امکان پذيره حاضرم کارگر همين مغازه بشم. در مغازه را باز می کند و صبر می کند تا اول من بروم داخل. خلق و خويش مثل مسعود است. استدلال هايش به علی رفته. آرامش سعيد را القاء می کند. اين ها را امروز و ديروز فهميدم تا رفع بقيه مجهول ها. لبخند می زند و حساب می کند. خوشحالم که از صبح تا حالا راحت کارها انجام شد. فقط مانده گرسنگی ام که مادر زنگ می زند. حال و احوال و راهی می شويم. مرا می رساند و می رود تا فردا صبح. اما فردا نمی گذارند يک دل سير بخوابم! از صدای مادر بيدار می شوم. چشم باز می کنم و نيم نگاهی به در می اندازم. قامت مادر را جلوی در می بينم. پاهايم را جمع می کنم و نيم خيز می شوم. با خنده می گويد: - عروس پف آلو و خواب آلو پاشو. اين مصطفی جانت ما رو کشت. چشمانم هنوز دوست دارند بخوابند. خم می شوم و همراه را بر می دارم، روشنش می کنم. - اول صبح چکار داشت؟ - عاشق جان! با هم قرار می ذاريد بعد فراموش می کنی؟ بيا صبحونه بخور، بعد اگر خواستی غصه هم بخور. تا مادر می رود ولو می شوم توی رختخواب. خيالم راحت است که ديگر صدايم نمی کند. چشمانم بسته است، اما خوابم پريده. خيالم از دور و بر مصطفی دورتر نمی رود. ديروز را بارها مرور کرده ام و هر بار هيجان خاصی وجودم را گرفته است. اما باز هم می آيد و تمام ذهنم را پر می کند. - اِ ليلاجان پاشو مادر، الآن می آد بنده خدا! می نشينم و پتو را دور خود می گيرم. - خوابم می آد مامان! من شوهر نمی خوام. ای خدا شروع شد! همراهم زنگ می خورد و شماره مصطفی می افتد. خيز بر می دارم و به خاطر عجله ام بی اختيار تماس وصل می شود. فرصت نمی کنم گلويی صاف کنم. قلبم تپش می گيرد. - سلام بانو! صبح بخير. - سلام. تشکر. - اوه اوه چه خواب نازی هم بوده. قطع کنم تا نپريده بخوابيد. هر چه گلويم را صاف می کنم. فايده ای ندارد. - نه، نه خوبه. ديگه بايد بلند می شدم. کم پيش می آد تا اين ساعت بخوابم. هم زمان سرم را بالا می آورم و به ساعت نگاه می کنم. يازده است. وای چه آبرو ريزی غليظی! مثل قير ريخته است و ديگر نمی شود جمعش کرد. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅️ تورم ماهانه ۳ دهک کم‌درآمد ۱۴ تا ۱۷ درصد کاهش یافت 🔹در خردادماه امسال آثار شوک تورمی ناشی از حذف رانت ارز ۴۲۰۰ تومانی در آمار تورم پدیدار شد. در نتیجه این سیاست، تورم ماهانه دهک اول (کم‌درآمدترین قشر جامعه) به ۱۹٫۵ درصد افزایش یافت. 🔹تورم ماهانه دهک دوم و سوم هم در خردادماه به ترتیب به ۱۷٫۹ و ۱۶٫۶ درصد رسید. 🔹گزارش‌های مرکز آمار بیانگر آن است که در ماه‌های بعد از خرداد، تمام شوک تورمی ناشی از حذف رانت ارز ۴۲۰۰ تومانی برای اقشار کم‌درآمد تخلیه شده است. 🔹در شهریورماه تورم ماهانه دهک‌های اول، دوم و سوم به ترتیب به ۲٫۱، ۲٫۲ و ۲٫۲ درصد رسید که نسبت به خردادماه کاهش‌های ۱۷٫۴ واحد درصد، ۱۵٫۷ واحد درصد و ۱۴٫۴ واحد درصد داشته است.
🔴 | عامل شهادت معاون اطلاعات سپاه ‌سیستان و بلوچستان به هلاکت رسید 🔻عامل شهادت معاون اطلاعات سپاه سلمان سیستان و بلوچستان که یک تک تیرانداز بود و به صورت هدفمند اقدام به شلیک کرده بود به هلاکت رسیده است.
‍۱. اتوبوس وسط ميدان صبحگاه توقف كرد... شيشه جلو پر از جاي گلوله بود! راننده ميانسالي بيرون پريد و توي سروصورتش زد... پيراهن راننده پر از خون بود. مرتضي او را تكان داد: -چي شده حرف بزن! -...بريدن... كوموله... س س ر... ۲. بسيجي و پاسدار به سينه مي كوبيدند... اتوبوس مي لرزيد... چندنفر چندنفر پياده شدند درحاليكه روي دست آنها جنازه هاي لاغر و نحيف بي سر ديده مي شد...جنازه ي بي سر چهارده نوجوان را پايين آوردند! -كوموله. ..دموكرات... ضد انقلاب. .. ۳. كافراي خدانشناس، نرسيده به پيرانشهر، دره ي شيطون، راه رو بستن... عزيزاي مردمو پياده كردن... اونا هم از روي صداقت از ديدار و عشقشون به جبهه و خوندن سرود براي شما گفتن. گريه امانش را بريد... -همه رو تير بارون كردن... بحث شون شد كه صورت نوجوونا ريش نداره عراق نمي خره! ۴. فرماندشون گفت سرها رو نگه مي داريم تا صورت شون خراب بشه، نمي فهمن ريش داره يا نه! ... كتاب تپه جاويدي و راز اشلو سرگذشت شهيد مرتضي جاويدي اثر اكبر صحرایی برگی از کتاب "تپه جاویدی و راز اشلو" ✍️ وحید یامین پور 🆘 @Roshangari_ir
@ahlolbasarدادخواه فتنه.m4a
15.21M
صوت:🔥یکصد و پانزدهمین جلسه از سلسله نشستهای پخش زنده سه شنبه ها گروه بصیرتی اهل البصر ✅ موضوع : زمینه های فتنه با رمز مهسا 🎙کارشناس : محمدحسین دادخواه ایتا و روبیکا @ahlolbasar
امینی5.pptm
17.56M
| پرده نگار آموزشی بررسی تکنیکهای اقناعی رسانه ها در جریان اغتشاشات مربوط به مرگ مهسا امینی ▪️ مهمترین تکنیک ها و فنون اقناعی رسانه های داخلی و خارجی برای به میدان آ.ردن افکار عمومی در این فایل بررسی شده است. 🚩 مناسب برای شبکه روشنگران فرهنگی https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 تیزر اجتماع حماسی بانوان مهدوی برگزار می شود ➖ مراسم شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) و بیعت با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) همراه با محکومیت هنجارشکنی و توهین به مقدسات و حجاب ⏰سه شنبه 12 مهرماه 1401 ساعت 15:30 ➖مکان:اصفهان، گذر فرهنگی چهارباغ ، روبروی مدرسه امام صادق علیه‌السلام 💯نشر دهنده این پوستر باشید 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
♦️توییت قابل توجه و عبرت آموز مهدی فخیم زاده بازیگر،تهیه کننده و کارگردان شهیر کشورمان. ♦️اینجاست که تفاوت یک پیر دنیا دیده با جوانکهای تازه به دوران رسیده مشخص می شود.
مهدی فخيم زاده: من را تهدید میکنید؟ خانواده ام را‌ تحت فشار قرار میدهید؟! برای چه؟! برای اینکه به نظام لگد بزنم؟! آنقدر با شرف هستم که به سفره ای که از آن نمک خورده ام بی حرمتی نکنم با تمام مشکلات، وطنم را و انقلاب خمینی را دوست دارم
14.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تحت نظر | اشراف اطلاعاتی و شناسایی لیدرهای آشوب و اغتشاشات در اصفهان لیدر های آشوبگر زیر ذره بین نهادهای امنیتی