eitaa logo
#یاس نبی۷
52 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
178 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
برادر مرتضی.aac
9.92M
توصیه مهم برادر مرتضی به بر و بچه‌های انقلابی استان اصفهان حتما بشنوید.... https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: ✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نامه ۶۰۰ زن پزشک به دختران نوجوان: قوی‌تر شدن ما دشمنان را عذاب می‌دهد 🔹جمعی از زنان پزشک، دندانپزشک و داروساز در نامه‌ای از دختران نوجوان سرزمین‌مان خواستند که برای آبادی ایران تلاش کنند. 🔹در نامه آمده: «ما در دانشگاه‌های همین کشور درس خواندیم، پزشک شدیم. جراح، چشم‌پزشک، دندان­پزشک و... کشیک‌های طولانی را از سر گذراندیم، دور از خانه و خانواده‌هایمان دردهای مردان و زنان را درمان کردیم. 🔹دارو و واکسن ساختیم، استاد دانشگاه شدیم، مقاله نوشتیم، در کنفرانس‌های بین‌المللی شرکت کردیم و البته هیچ‌کجا را برای بودن و بالیدن، امن‌تر و آزادتر از سایه‌ی پرچم میهنمان نیافتیم. 🔹می‌گفتند دختر ایرانی ناتوان مانده است. ما در دانشگاه درس می‌دادیم، آنها می‌گفتند دختر ایرانی محدود شده است. ما مقاله‌هایمان را در کنفرانس‌های جهانی ارائه می‌دادیم، می‌گفتند زن ایرانی حق پیشرفت ندارد. ما در کنار همه‌ی این‌ها مادر بودن را انتخاب می‌کردیم، می‌گفتند مادری را به زن ایرانی تحمیل می‌کنند. 🔹می‌خواهند نگذارند که تو، ما و هزاران زن قوی و بالنده‌ دیگر را ببینی. می‌دانی، آن‌‍‌ها هر روز از توان خودشان ناامیدتر می‌شوند. اما روی اراده‌‌ تو حساب باز کرده‌اند. می‌دانند که اراده‌ شگفت‌انگیز دختر ایرانی، ریشه در شجاعت و ظلم‌ستیزی‌ و آزادی‌خواهی‌اش دارد. 🔹فقط یک راه برایشان مانده که معنای آزادی و ظلم‌ستیزی را تحریف کنند. آنقدر که نیروی اراده‌ تو، چرخ اهداف پلید آن‌ها را بچرخاند. یقین دارم که تسلیمشان نمی‌شوی. تو مثل هزاران هزار دخترِ دیگرِ ایران، قوی و آزاداندیش می‌مانی. تو غوغا می‌کنی و ایران را همچنان قوی، مستقل، امن و آزاد نگه می‌داری». https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
♨️ صدو هجدهمین جلسه گفتگوی زنده تصویری گروه بصیرتی اهل البصر: موضوع : سواد رسانه و جنگ افزارها 🌏سخنران این جلسه : استاد گرامی جناب آقای روح الله مومن نسب موسس و دبیرکل جبهه انقلاب اسلامی در فضای مجازی و رییس مرکز آموزش مجازی زمان: سه شنبه ۲۶ مهر ساعت ۲۰:۳۰ این برنامه با همکاری ناحیه فلاورجان برگزار می گردد 🎥پخش لایو جلسه در کانال اهل البصر روبیکا: https://rubika.ir/ahlolbasar |
1_1785539306.pdf
2.48M
🛑پی دی اف کامل روزنامه اصفهان زیبا را مطالعه کنید؛ 👈 صفحه دوم: همه چیز را به گردن رسانه ها نیندازیم؛ مسئولیت رسانه ها در تشدید یا کاهش بحران. ☑️ اصفهان زیبا، رسانه آگاهی بخش: https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو دهنی محکم حاج قاسم سلیمانی به کسانیکه با حرفهای کلیشه ای بدنبال برسمیت شناختن بدحجابی و بی‌حجابی هستند 🔹شهید حاج قاسم سلیمانی: بر محفوظ بودن دختر خودمان حریص باشیم اما بر ولنگاری جامعه بی‌تفاوت باشیم؟ که کسی جرات نکند در جامعه امر به معروف و نهی از منکر بکند! 👈 قابل توجه اونایی که مدام، یه تیکه ناقص از صحبت های سردار دلها درخصوص دختران بی حجاب نقل میکنند و از کلام آن شهید والامقام، سواستفاده میکنند. رحمت و رضوان پروردگار متعال بر روح مطهر حاج قاسم عزیز🌷 🔴به پویش بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🔴در جنگ فیزیکی وقتی یک نفر از ما تیر می‌خورد، یعنی یک نفر کم می‌شویم اما در وقتی یک نفر از ما تیر می‌خورد فقط یک نفر از ما کم نمی‌شود، بلکه آن یک نفر به دشمن اضافه می‌شود. امروز با جنگ شناختی روبرو هستیم. امروز مشکل داریم. امروز مشکل داریم. https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
📰پیام تهدیدآمیز و محرمانه ایران به پایتخت‌های اتحادیه اروپا 🔹ایران این هفته به طور خصوصی به دیپلمات‌های اتحادیه اروپا هشدار داد تا تحریم‌ها علیه تهران را کنار بگذارند چراکه این اقدام ممکن است روابط اروپا با تهران را قطع کند. 🔹به گزارش پولیتیکو، جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا روز چهارشنبه نامه مشابهی را از حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه ایران دریافت کرد که به رویت این رسانه رسیده‌ است. چندین دیپلمات اروپایی تایید کردند که این پیام را از سوی ایران دریافت کرده‌اند. 🇮🇷 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
کشف انواع سلاح و تجهیزات از اغتشاشگران در اصفهان 🔹️فرمانده سپاه صاحب‌الزمان(عج) استان اصفهان: انواع سلاح‌ و تجهیزات از اغتشاشگران در اصفهان توسط سازمان اطلاعات سپاه کشف شد. 🔹️این تجهیزات شامل انواع سلاح‌های سرد، کوکتل مولوتوف، میخ‌های چند پرچ و چند وجهی و اسلحه دست ساز با فشنگ ساچمه‌ای از افرادی که مشغول آتش زدن و راه بندان و درگیری با نیرو‌های انتظامی و بسیج بودند، کشف شده است. 🔹️این افراد با تفنگ‌های دست‌ساز ساچمه‌ای و تیراندازی‌های بی‌هدف به سمت مردم به دنبال پروژه کشته‌سازی و تحریک افکار عمومی بودند. https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
👈 رژیم صهیونیستی در حالی این روزها تلاش می کند با ژست حمایت از ایران از اغتشاشگران حمایت می کند که در نسخه عربی سایت وزارت خارجه این رژیم اشغالگر از واژه های مجعول (خلیج) و (خلیج عربی) استفاده کرده است البته این پایان ماجرا نیست 👈زیرا در صفحه رسمی وزارت خارجه این رژیم چند روز قبل پوستری منتشر شد که در آن پرچم تجزیه طلب های خوزستانی به عنوان یک دولت عربی منتشر شده است 🇮🇷 🇮🇷 •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: ✍️ 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده:
🔶چه افرادی آب زرشک استفاده کنند ؟ 🔸1- افرادی که غلظت خون بالا دارند 🔸2- افرادی که موهایشان نازک است 🔸3- افرادی که زیاد سیگار می کشند ‼️برای عزیزانتون بفرستید. 💕 🌸🍃💕 ━━━━━━━💫━━━
قصه ی شب 🌃
سلام: ✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
🖼 جزئیاتی از بازداشتی‌های اغتشاشات 🔹بازداشتی‌هایی که تحت تاثیر هیجان‌زدگی در خیابان‌ها حاضر شده بودند اما نقشی در آتش‌افروزی و اعمال خشونت‌آمیز نداشتند با دادن تعهد آزاد شده‌اند. https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
sahife 46 - استکبارستیزی 5 C.pdf
10.2M
📚 ایران، هدف‌است. 🔹گفتاری از حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین پیرامون ابعاد و زوایای فتنه‌های‌فرهنگی ۴۶ https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
345K
جواب سئوال به صورت صوتی ادامه سئوال قبلی سلام و عرض ارادت آقا سید عزیز ممنونم استفاده کردم از بیانات شیوا و درست جنابعالی، بله بنده هم ، هم نظر با شما هستم منطق اهل بیت علیهم السلام همینه که فرمودید البته مسئله ی مهم تری که حتما باید مورد توجه قرار گیرد اینه که اعتماد عمومی به نظام و انقلاب مورد خدشه قرار نگیره ، و نیروهای انقلابی و جوانان مطالبه گر سرخورده نشن و حاشیه ی امن و فرار از مسئولیت پذیری و پاسخگویی برای مسئولین خطاکار به وجود نیاد و در آخر اینکه این صحبت ها هیچگونه بار مسئولیت قوه قضاییه را کم نمیکنه مخصوصا در ارتباط با مفاسد اقتصادی دولت قبل مثل ابهام در سرنوشت چند تن طلا ، اختلاس در صندوق ذخیره فرهنگیان، و ده ها مورد که حتی طرفداران آقای روحانی و احمدی نژاد هم مورد سوال و مطالبه شان هست
♦️ عارف بالله حضرت آیه الله ناصری(رحمت الله علیه): 💠 تمام امید آقای خامنه ای ،امام زمان(علیه السلام)است،و از احدی پروا ندارد 💠 ایشان گرفتار خواصی است که نمیفهمند! و قدرایشان را نمی‌دانند!!! 💠 بنده معتقدم مقام رهبری تنهاست تمام گرفتاری ها بر قلب ایشان وارد میشود اما قلب ایشان را امام زمان ( علیه السلام )نگه داشته است 💠خدا میداند که ایشان ««موید من عندالله »»است 💠ما موظفیم همانگونه که اسلام و قرآن را تبلیغ میکنیم رهبری را هم تبلیغ کنیم 💠در آینده اتفاقاتی می‌افتد هر چیزی پیش آمد ،هرصحبتی یا حرفی شد ،شما تلاش کنید از رهبری جدا نشوید 💠من بین خودم و خدای خودم برای این حجتی دارم از رهبری جدا نشوید https://eitaa.com/joinchat/2627469312Ce79e470920
تحولات چشمگیری در حوزه آب اصفهان رقم خواهد خورد 🔹️فرماندار اصفهان: دولت سیزدهم برای حل مشکلات آب اصفهان دارای برنامه‌ای زمان‌بندی شده است و گام‌های مؤثری نیز در این خصوص برداشته شده که در آینده نزدیک شاهد تحولات چشمگیری در حوزه آب خواهیم بود. 🔹️انتظار داریم دستگاه‌های اجرایی به شرق اصفهان (شهرها و روستاهای بخش مرکزی) بالاخص شهر زیار و برخی از روستاها توجه ویژه‌ای داشته باشند و راهکارهای برون رفت از مشکلات مردم را بیابند و در راستای رفع آن‌ها بکوشند. @Basijnews_isf