بسم الله
گفتگوی صوتی هادیان سیاسی فعال کشوری
🎙سخنران: استاد گرامی جناب آقای محمد لسانی
کارشناس رسانه از موسسه سراج
🖋موضوع جلسه:
نقش آفرینان در جنگ جهانی رسانه ای علیه ایران
🕣تاریخ: شنبه ۲۸ آبان ساعت ۲۱:۳۰
🔶جلسه در کانال تحلیل صوتی ثامن در روبیکا:
https://rubika.ir/tahlil_samen
♦️معاونت سیاسی نمایندگی ولي فقيه در سازمان بسیج مستضعفین♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپ_ویدئو/جدید 😍
💫برای آرتین ....
به عشق ایران...برای میهن...
.
✨پخش کلیپ برای اولین بار✨
🎙ایلیا
.
#برای_آرتین
#برای_ایران #سردارسلیمانی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
روزی که در اصفهان محشر به پا شد
🔹️عضو ستاد مراسم اصفهان در سال ۱۳۶۱: اگر در عملیات محرم این ۳۷۰ شهید از رودخانه رد نمیشدند، بنا به قول جانشین گردان موسیبن جعفر لشکر امام حسین(ع) تعداد شهدای این عملیات به تعداد بالایی میرسید زیرا رودخانه به راه نفوذی برای دشمن تبدیل میشد و این موضوع ایثار و گذشت رزمندههای اصفهانی برای جلوگیری از نفوذ دشمنان را نشان داد.
🔹️شب قبل مراسم ۲۵ آبان سال ۱۳۶۱ با استاد پرورش که نایب رئیس مجلس بود تلفنی صحبت کردم و صبح ۲۵ آبان در مجلس اعلام کرده بود در اصفهان از جمعیت محشر به پا شده و با سخنان خود مجلس را دگرگون کرد.
👈سپاس و درود از همراهی عزیزان
🆔https://eitaa.com/roshana_esfahan
══┅═༅𖣔🌺𖣔༅═══┅
سلام:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :« #حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رمان_مذهبی
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
سلام:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رمان_مذهبی
#التماس_دعا
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
خدایا بگیر هــــر آنچه تـــــو را از ما میـــ گیـرد
نویسنده ی جوان شهید سید طاها ایمانی
نویسنده ی داستان های
عاشقانه ای برای تو
همه ی زندگی من
فرار از جهنم
نسل سوخته
جنگ با دشمنان خدا
سرزمین زیبای من
شهید سید علی حسینی(بدون تو هرگز)
و داستان نا تمامِ مردی در آینه
سید طاها ایمانی
در دفاع از حرم کریمه ی اهل بیت حضرت زینب سلام الله علیها به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و
و از این دنیای فانی پرکشید و رفت ........
ایشون در تاریخ ۱۴/ ۵ / ۱۳۹۵همزمان با سالروز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها به شهادت رسیدند
خداوندا عاقبت همه ی ما را ختم به شهادت بفرما
الــــهی آمین یا رب العالمین
متن از شهید سید طاها ایمانی
والعصر
ان الانسان لفی خسر
الا الذین امنو و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
و قسم به آن زمان، که موعد دیدار ما فرا برسد ... و چه کسی شرمسارتر از من در برابر توست؟ ... تو رحمان و رحیمی و من بنده گنهکاری که چشم به رحمت و غفرانت دارم ... که بر من ببخشای ای کریم ترین کریمان ... و ای بخشنده ترین بخشندگان ...
و قسم به آن زمان ... که من در حسرت دیدار تو هستم ... روزی که مرا از زندان نفسم برهانی ... و به حرمت بزرگی خودت، مرا بپذیری ... که این نفس خسران زده، جز امید رحمت تو چیزی ندارد ...
و مرا چنان ببر که نامی از من نماند ... و نه نشانی، که کسی بر فراز آن اشک بریزد ... که دلم می گیرد ... می گیرد از حقارتم ... و شرمنده می شوم در برابر عظمت کبریایی تو ... و عزیزان و محبوبانت ...
و می ترسم از روزی که وجود حقیرم گره بخورد به نام مقدست ... که وای از آن زمان ... که نام مرا با این همه شرم و تقصیر در کنار خوبان و برگزیده گانت ببرند ... و می ترسم از روزی که قطره شرمی باشم بر پیشانی روزگار ... که نبودم مگر اشک اندوه پسر فاطمه ...
مرا چنان ببر که نه نامی بماند نه نشانی ... شاید به حرمت بی نشانه ها در برابرت نشانی بیابم ... و این روح ناآرام با این کوله بار خالی، سکنی گیرد و آرامش پذیرد ... که خسته ام از این نفس سرکش و ناآرام ...
روحش شاد، راهش پررهرو باد...
✨#تمام_زندگی_من
قسمت_اول
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
(زمــانـــے بـراے زنـدگــے)
حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ...
هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ...
بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ...
- متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ...
مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ...
- خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ...
حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ...
یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ...
خدا صدای من رو نمی شنید ..
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
سلاااام علیکم خانمهای گل.
صبح شنبه تون بخیر و خوشی.
ان شاءالله سلامت سر زنده باشید.
ان شاءالله امروز ساعت ۹ با کلاس تفسیر قرآن کریم، در خدمتتون هستیم.
به امید دیدار رویِ ماهِ شما خوبان 💚💚
✨﷽✨
✅اسرار نهفته در عدد چهل
✍ اینکه خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در این عدد چیست، برای ما روشن نیست. البته چه بسا با توجه به ویژگی های انسان، تکرار ((چهل بار)) موجب یک ملکه ی معنوی و تعمیق یک رفتار پسندیده و قابلیت نزول فیض خاص خداوند می شود
این نکته لازم است که معنای چله نشینی بریدن از مردم و شانه خالی کردن از مسؤولیت های اجتماعی و شرعی و انسانی نمی باشد و مهم این است که انسان در میان اجتماع باشد و از خود مواظبت و مراقبت نماید و بر خود مسلط باشد چون گاهی خدمت به مردم و گشودن گرهی از کار آنها و گرفتن دست انسانی درمانده و بیچاره اثرش از ده ها چله نشینی بیشتر و عمیقتر است.
🔰عدد چهل🔰
در قرآن کریم مدت خلوت حضرت موسی(ع) را در کوه طور با خداوند چهل روز ذکر می کند: «و واعدنا موسی ثلاثین لیله و اتممناها بعشرفتم میقات ربه اربعین لیله»(1)
در روایات آمده است:
«من خلص لله اربعین یوما فجر الله ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه؛ هر کس خود را چهل روز برای خداوند خالص و پاک گرداند، خداوند چشمه های حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می سازد.(2)
و نیز در حدیثی دیگر می فرماید:
«هر کس برای نفع امت من چهل حدیث حفظ کند، خداوند او را در روز حساب
فقیه و دانشمند بر می انگیزد» (3)
انسان در چهل سالگی به کمال عقل می رسد: «اذا بلغ اربعین سنه فقد بلغ منتهاه»(4)
و خداوند در قرآن کریم در این باره می فرماید:
💥حتی اذا بلغ اشده و
بلغ اربعین سنه قال رب اوزعنی
ان اشکر نعمتک التی انعمت علی💥(5)
در روایت آمده است:
«من قدم اربعین من المؤمنین
ثم دعا استجب له؛
هر کس چهل مؤمن را در ابتدا
قرار دهد و سپس دعا نماید،
دعای او مستجاب می گردد»(6)
📚منابع:
1- اعراف، آیه 142
2- عیون اخبار الرضا(ع) ، ج 2، ص 85
3-میزان الحکمه ج4، ص 1931
4- خصال، ص 545
5- احقاف، آیه 15
6- عده الداعی، ص128
#عدد_چهل
@chavoshimehri
✨💚✨💚✨💚
سلام:
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دوم
(مـســیـحــے یـا یـهـودے)
یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت ... به خودم گفتم...
- تو یه احمقی آنیتا ... مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟ ... به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش ...
همین کار رو هم کردم ... درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم ... یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم ... و شروع کردم به انجام دادن شون ... دائم توی پارتی و مهمونی بودم ... بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم ... انگار می خواستم از خودم و خدا انتقام بگیرم ... از دنیا و همه چیز متنفر بودم ... دیگه به هیچی ایمان نداشتم ...
اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد ... سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود ... دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم ... سر و صدا و موسیقی مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید ... دیگه نفهمیدم چی شد ...
چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم ... سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم ... دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد ... حوصله هیچ کس رو نداشتم ... بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد ...
تخت کنار من، یه زن جوان محجبه بود ... اول فکر کردم یه راهبه است اما حامله بود ... تعجب کردم ... با خودم گفتم شاید یهودیه ... اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود ... من هرگز، قبل از این، یه مسلمان رو از نزدیک ندیده بودم ...
ادامه دارد...
*ان الابرار لفی نعیم*
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
سلام:
✨ #تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـوم
(خدایـــے کـہ مــے شـنـود)
مسلمانان کشور من زیاد نیستند یعنی در واقع اونقدر کم هستند که میشه حتی اونها رو حساب نکرد ... جمعیت اونها به 30 هزار نفر هم نمیرسه و بیشترشون در شمال لهستان زندگی می کنن ...
همون طور که به بالشت های پشت سرش تکیه داده بود ... داشت دونه های تسبیحش رو می چرخوند ... که متوجه من شد ... بهم نگاه کرد و یه لبخند زد ... دوباره سرش چرخوند و مشغول ذکر گفتن شد ... نمی دونم چرا اینقدر برام جلب توجه کرده بود ...
- دعا می کنی؟ ...
- نذر کرده بودم ... دارم نذرم رو ادا می کنم ...
- چرا؟ ...
- توی آشپزخونه سر خوردم ... ضربان قلبش قطع شده بود...
چشم های پر از اشکش لرزید ... لبخند شیرینی صورتش رو پر کرد ...
- اما گفتن حالش خوبه ...
- لهجه نداری ...
- لهستانیم ولی چند سالی هست آلمان زندگی می کنم...
- یهودی هستی؟ ...
- نه ... تقریبا 3 ساله که مسلمان شدم ... شوهرم یه مسلمان ترک، ساکن آلمانه ... اومده بودیم دیدن خانواده ام...
و این آغاز دوستی ما بود ... قرار بود هر دومون شب، توی بیمارستان بمونیم ... هیچ کدوم خواب مون نمی برد ...
اون از زندگیش و مسلمان شدنش برام می گفت ... منم از بلایی که سرم اومده بود براش گفتم ... از شنیدن حرف ها و درد دل های من خیلی ناراحت شد ...
- من برات دعا می کنم ... از صمیم قلب دعا می کنم که خوب بشی ...
خیلی دل مرده و دلگیر بودم ...
- خدای من، جواب دعاهای من رو نداد ... شاید کلیسا دروغ میگه و خدا واقعا مرده باشه ...
چرخیدم و به پشت دراز کشیدم ... و زل زدم به سقف ...
- خدای تو جوابت رو داد ... اگر خدای تو، جواب من رو هم بده؛ بهش ایمان میارم ...
خیلی ناامید بودم ... فقط می خواستم زنده بمونم ... به بهشت و جهنم اعتقاد داشتم اما بهشت من، همین زندگی بود ... بهشتی که برای نگهداشتنش حاضر بودم هر کاری بکنم ... هر کاری ...
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
4 شب و 5 روز اقامت
رفت و برگشت ریلی
هتل دوستاره کیفیت عالی
منو بوفه سلف سرویس
هر نفر 2/400/000 هزار تومان
🌸🍀🍀🍀🍀🌸
سلام نفری ۲۴۰۰ میلیون تومان.با قطار، ریلی
همه جا هم میبرن(کربلا.نجف.وادی السلام.کاظمین.تل زینبیه.باغ امام صادق(ع) راهنما و مداح کاروان دارن
تو هتل سوییتی هست ورستوران غذای ایرانی همراه با میوه
اصل بانیان این کاروان قم هست وتوسط گروه جهادی اداره میشه
اعزام از فردا تا پایان آذر ماه 4شب و 5 روز(انتخاب تاریخ با شما)
شماره تماس
پایگاه ام الایمه(ع) خواهران یزدانشهر.
خانم حسینی: 09907341108
👌درد دل رهبر عزیزمان
امام خامنه ای
با من و شما که مدعی انقلابی بودنیم.
ایشان با حزنی عجیب ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :
❗️... ﻏﺼّﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ، ﻣﻦ اصلا نمی ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻏﺼّﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻏﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﻨﻢ .
❗️ﺑﺤﻤﺪﺍلله ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺍﻭ ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭانند !
❗️ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ... ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ !...
❗️ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﻨﻢ ، ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍینکه ﭼﺮﺍ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺭا ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ، ﻧﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ، ﻧﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ...
❗️ﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺩﻧﺪ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﺍئمه ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﺯﺩﻧﺪ ، ﺣﺎﻻ ﻃﻮﺭﯼ ﻣﺸﯽ می ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﺮﺍﺋﯿﻞ ﻭ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺳﯿﺎ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ ...
❗️ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻒ ﺑﺰﻧﻨﺪ ... !
❗️ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻣﺨﺘﻠﻔﻨﺪ ؛ ﺑﻌﻀﯿﻬﺎ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺑﻌﻀﯿﻬﺎ ﮐﯿﻨﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺑﻌﻀﯿﻬﺎ ﮔﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﻭ ﯾﮏ ﮐﯿﻨﻪ ﺷﺨﺼﯽ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺤﺮﻭﻣﯿﺖ ﺍﺯ ﻓﻼﻥ مسئوﻟﯿﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ مثلا ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ، ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ، ﻣﻮﺿﻌﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺿﺮﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ...
❗️ ﻭ ﺍﯾﻦ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﺼّﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ...
❗️ﺣﺎﻻ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮐﻒ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﯼ ﮔﻞ ﺯﺩﻩﺍﯼ !
❗️ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺮﺍ ﺯﺩﯼ ؟ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ .؟ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﺸﮑﻠﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ..؟ ﺑﮕﺮﺩ ﻣﺸﮑﻞ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻦ !
❗️ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﺮﺽ ﮐﻨﻢ ، ﺑﺸﺎﺭﺗﻬﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻤﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
❗️ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﭘﺲ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎﻧﺪ ....
❗️ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ، ﻫﻤﻪ ﺍﻧﻘﻼﺑﻬﺎ ، ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮﻫﺎ ، ﻫﻤﻪ ﺟﺮﯾﺎنهاﯼ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ، ﻫﻢ ﺭﯾﺰﺵ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ ...
❗️ﺭﯾﺰﺵ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﯾﺶ ...
❗️ﺷﻤﺎ ﺑﻪ تاریخ ﺻﺪﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻏﺮﺑﺖ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﻏﺮﺑﺖ ﻋﻠﯽ، ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ؟
❗️ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ . ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﺳﻼﻡ ، ﺟﻨﺎﺏ ﻃﻠﺤﻪ ﻭ ﺟﻨﺎﺏ ﺯﺑﯿﺮ ﻭ ﺟﻨﺎﺏ ﺳﻌﺪﺑﻦﺍﺑﯽ ﻭﻗّﺎﺹ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ...
❗️ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ؛ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻋﻠﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻧﺪ ... ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﯾﺰﺷﻬﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ... ﺍﻣﺎ ﺭﻭﯾﺶ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ ؟
❗️ﺭﻭﯾﺶ ، ﻋﺒﺪﺍلله اﺑﻦ ﻋﺒّﺎﺱ ﺍﺳﺖ ؛ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﺍﺑﯽ ﺑﮑﺮ ﺍﺳﺖ ؛ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ ... ﻣﯿﺜﻢ ﺗﻤّﺎﺭ ﺍﺳﺖ ...
❗️ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﻭﯾﺸﻬﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪﻧﺪ !
❗️ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻫﺮﺟﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻧﻬﺎﯼ ﺟﻨﮓ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻋﺒﺪﺍلله اﺑﻦ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .
❗️ﻫﺮﺟﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﺑﻮﺩ .
❗️ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ، ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍلله اﺑﻦ ﻋﺒﺎﺱ ، ﻣﺜﻞ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﺍﺑﯽﺑﮑﺮ - ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺭﺟﺎﻝ - ﻧﻪ ﯾﮑﯽ ، ﻧﻪ ﺩﻩ ﻧﻔﺮ ، ﻧﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
❗️ﺍﻣﺎ : «ﺍﻟﻢ ﺗﺮ ﮐﯿﻒ ﺿﺮﺏ ﺍلله ﻣﺜﻼ ﮐﻠﻤﺔ ﻃﯿﺒﺔ ﮐﺸﺠﺮﺓ ﻃﯿﺒﺔ ﺍﺻﻠﻬﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﻓﺮﻋﻬﺎ ﻓﯽ ﺍﻟﺴﻤﺎﺀ »
❗️ﺭﯾﺸﻪ ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﯿﻦﻃﻮﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ : « ﺗﺆﺗﯽ ﺍﮐﻠﻬﺎ ﮐﻞّ ﺣﯿﻦ ﺑﺎﺫﻥ ﺭﺑّﻬﺎ » ﺭﻭﯾﺶ ﺟﺪﯾﺪ ﻫﺴﺖ.
*ﺍﻟﻠﻬﻢﻋﺠﻞﻟﻮﻟﯿﮏﺍﻟﻔﺮﺝ*
👈سپاس از همراهی عزیزان.
🆔https://eitaa.com/joinchat/2639790170Ca53fab4355
🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد...
✍آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود ، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها ، حق و باطل را اشتباه میكنند .
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند :
منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد .
پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی میشنوند يا همه ؟
حضرت فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش میشنود» .
پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت میكند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟
حضرت فرمودند : ابليس آنها را رها نمیكند ، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك میشوند .
📚كمالالدين و تمام النعمة ، ج ۲ ، ص ۶۵۰ .
⭕️فوری/دستگیری عوامل تروریستی شهادت مدافعان امنیت اصفهان
🔹در پی رصد اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان (عج) سازمان اطلاعات سپاه حضرت صاحب الزمان (عج) استان اصفهان، عوامل تیم تروریستی حمله به مدافعان امنیت شناسایی و دستگیر گردیدند.
🔸این تیم متشکل از اراذل و اوباش درجه یک استان، دارای سابقه قضایی و وابستگی به جریان نفاق که با تهیه سلاح جنگی در شامگاه ۲۵ آبان اقدام به شهادت دو نفر از بسیجیان و یک نفر از نیروهای فراجا نمودند.
🔹در بازرسی از منازل این افراد بمب های کپسولی دست ساز و انواع سلاح سرد و گرم کشف گردید.
🔸 جا دارد از همکاری مردم شهید پرور و دستگاههای همکاری کننده در این خصوص تقدیر و تشکر نماییم.
#خبرگزاری_بسیج_اصفهان
@Basijnews_isf
🇮🇷
📝#صرفا_جهت_اطلاع | خروج همه اعضای سعودی اینترنشنال از انگلیس ممنوع شد
🍃🌹🍃
🔻در پی درخواست برخی کارکنان سعودیاینترنشنال برای همکاری با دستگاه اطلاعاتی و احتمال فرار برخی دیگر از آنان، دولت انگلیس تا اطلاع ثانونی خروج همه آنها از این کشور را ممنوع کرد.
🔺یک عضو این شبکه که برای همکاری با دستگاه اطلاعاتی ایران ابراز تمایل کرده میگوید که در جلسات اخیری که در شبکه برگزار شده، همه اعضا از شکست پروژه ضدامنیتی وحشتزده شده و گفتهاند که همه هزینههای عربستان سعودی بدون نتیجه بوده است.
#پایان_مماشات | #ثامن | #لبیک_یا_خامنه_ای
🆔http://rubika.ir/meyar_pb
🆔http://eitaa.com/meyarpb