6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥#استوری | امامخامنهایمدظلهالعالی: ... رزق سال کشور را در شبهای فاطمیه میگیرم.
🍃🌹🍃
#فاطمیه | #ثامن | #لبیک_یا_خامنه_ای
🆔http://rubika.ir/meyar_pb
🆔http://eitaa.com/meyarpb
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چـهــل و سـوم
(مـتــاسـفـم)
بی صدا ایستادم یه گوشه ... نمازش که تموم شد، بلند شد و رو به من گفت ...
- برای قبول دعوتم، اینقدر هم عجله لازم نبود ...
و خندید ...
با شنیدن این جمله، تازه به خودم اومدم ... زبانم درست نمی چرخید ...
- شما مسلمان هستید آقای هیتروش؟ ... پس چرا اون روز که گفتم مسیحی هستید، چیزی نگفتید ...
همون طور که سجاده اش رو جمع می کرد و توی کاور میذاشت با خنده گفت ...
- خوب اون زمان هنوز مسلمان نشده بودم ... هر چند الان هم نمیشه گفت خیلی مسلمانم ... هنوز به خوندن نماز عادت نکردم ... علی الخصوص نماز صبح ... مدام خواب می مونم ... تازه اگر چیزی از قلم نیوفته و غلط نخونم ...
اون با خنده از نماز خوندن های غلط و عجیبش می گفت ... و من هنوز توی شوک بودم ... چنان یخ کرده بودم که کف دستم مور مور و سوزن سوزن می شد ...
- خدایا! حالا باید چه کار کنم؟ ...
- خانم کوتزینگه ... مهمانی تولدی که براتون گرفتم رو قبول می کنید؟ ... من واقعا علاقه مندم با پسر شما و خانواده تون آشنا بشم ...
توی افکار خودم غرق شده بودم که صدام کرد ... مبهوت برگشتم سمتش و نگاهش کردم ...
- حال شما خوبه؟ ...
به خودم اومدم ...
- بابت این جواب متاسفم اما فکر نمی کنم دیگه بتونم برای کسی همسر خوبی باشم ...
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چـهــل و چــهـارم
(مـــرد کـوچـک)
- اشکالی نداره ... من چیز زیادی از اسلام و شیوه زندگی یه مسلمان بلد نیستم ... شما می تونید استاد من باشید ... هنوز نواقص زیادی دارم ولی آدم صبوری هستم ... حتی اگر پاسخ شما برای همیشه منفی باشه ... لازم نیست نگران من باشید ... من به انتخاب شما احترام می گذارم ...
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
- خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟ ...
شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد ... منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ...
- آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟ ...
خندید ...
- برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو...
با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد ...
- سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ...
اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود ...
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چیزی نیست
چندتا سپاهی و بسیجی هستن که برای امنیت من و شما برای تمامیت أرضی کشورشون برای دینشون و ناموس ایرانی انقد تو سرما موندن تا یخ زدن کاش یکم به جای اینترنشنال و من و تو یکم به حقیقتها پی میبردیم تفکر و تعقل نعمت بزرگیه امیدوارم از این نعمت بی نصیب نباشیم اینا همونایی هستن که این روزها تا اسمشون(سپاهی،بسیجی)میومد یه عده از خدا بی خبر میخواستن تکه تکه شون کنن تا دنیا دنیاست این بچه های سپاهی و ارتشی و بسیجی هدفشون همون هدف ایام انقلاب و جنگِ همون غیرت همون تفکر همون سماجت...
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چـهــل و پــنــجـــم
(جــشــن تــولــد)
بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت ...
- ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه ...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم یه طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
لروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت ...
- منم همین طور ... هر چند هنوز نتونستم کاملا شراب رو ترک کنم ... اما اگر بخورم، حتی یه جرعه ... نماز صبحم قضا میشه ...
هر دوی ما با تعجب برگشتیم سمتش ... من از اینکه هنوز شراب می خورد ... و پدرم از اینکه فهمید اونم مسلمانه ... و بعد با حالتی بهم زل زد که ترجیح دادم از پنجره بیرون رو نگاه کنم ...
موقع بدرقه تا دم در دنبالش رفتم ... خیلی سعی کردم چیزی نگم اما داشتم منفجر می شدم ...
- شما هنوز شراب می خورید؟ ...
با چنان حالتی گفت، من عاشق شرابم که ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب ...
- البته همون موقع هم زیاد نمی خوردم ... ولی دیگه ...
یه مکث کرد و دوباره با هیجان گفت ...
- یه ماهه که مسلمان شدم ... دارم ترک می کنم ... سخت هست اما باید انجامش بدم ...
تا با سر تاییدش کردم ... دوباره هیجان زده شد ...
- روحانی مرکز اسلامی بهم گفت ذره ذره کمش کنم ... ولی سعی کنم نمازم قطع نشه و اول وقت بخونم ... گفت اگه این کار رو بکنم مشکل شراب خوردنم درست میشه ...
راست می گفت ... لروی هیتروش، کمتر دو ماه بعد، کاملا شراب رو ترک کرده بود ...
ادامه دارد...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••