🇮🇷
📝#یادداشت_کوتاه | بازگشت به ریل مذاکره!
🍃🌹🍃
🔻 سخن جوزپ بورل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا که گفت «برجام بار دیگر به ریل بازخواهد گشت» را از چند منظر می توان بررسی کرد:
🔹 خوردن به در بسته: واکنش بهموقع جمهوری اسلامی در پاسخ به قطعنامه اخیر آژانس بینالمللی انرژی اتمی، این پیام را به کاخ سفید رسانده که مدل تهدید - تحریم در مواجهه با برنامه صلحآمیز هستهای ایران نتیجه مطلوبی نداشته و نیازمند تغییر مسیر و بازگشت به میز مذاکره است.
🔸 جنگ و فشار ؛ گزینه های تمام شده: برای غرب، دیپلماسی آخرین گزینه است چرا که دیگر نه توان فشار بیشتری بر ایران دارند و نه گزینه تهدید در مقابل ایران جواب می دهد.
🔹 اقتصاد، شمشیر دسته شکسته: امروز اقتصاد به شمشیر دسته شکستهای مبدل شده که دست صاحبانش را نیز میبرد؛ درگیری اوکراین و پیامدهای جهانی بهخصوص افزایش هزینه مواد غذایی و انرژی، موجب بروز بحران غذایی در اروپا و افزایش تورم در ایالاتمتحده شده و زندگی در غرب را بهشدت تحت تأثیر قرار داده است. برای جامعهای که همواره نرخ تورم زیر ۲ درصدی داشته، حدود ۴ برابر شدن تورم، رقم بسیار بالایی است و ادامه تنش با ایران احتمالاً این شرایط را برای غرب بدتر خواهد کرد.
🔺نکته مهم اینکه، هر چند نظام آماده مذاکره است ولی تجربه نشان داده است تغییر ریل سیاست خارجی غرب یک تغییر مسیر تاکتیکی و از سر ناچاری است و آنچه بلاوجه است ذوق زدگی های بدون مبنای برخی داخلی هاست.
#روشنگری
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_نهم
❥••●❥●••❥
💠 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست.
به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
💠 امشب که به تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم تا لحظهای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت.
در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.»
💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!»
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.»
💠 بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.»
با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پنجاهم
❥••●❥●••❥
💠 میدانستم آخرین هدیهای است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!»
بیاراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیطتون ساعت ۸ شب، فرصت زیارت دارید.»
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
سلام سلام
کارگاه مهارت آموزیی ویژه ی دختران گل از ۱۶سال به بالا
۱۰ مهارت زندگی که برای هر شخصی خیلی مهم و کاربردی است
جهت ثبت نام با شماره ی ⏬
۰۹۹۰۲۸۱۶۳۲۴
شروع کلاس از دوشنبه : ۱۶تیرماه
🕘ساعت : ۹ صبح
زود و سریع ثبت نام کنید و به بقیه دوستاتونم خبر بدید
حیفه از کارگاه جا نمونید
توجه توجه📣📣📣📣
و در آخر دوره ی اردوی ویژه برا شما عزیزان داریم 😳😳😳😳😳😉😉😉
با سلام و احترام
جسارتا
بنده مطالب ارائه شده توسط برادر فرح بخش را نمی توانم قبول کنم چرا که ایشان می فرمایند ما مسلمانها و ما ایرانی ها اسیر برنامه ریزی دشمن شده ایم و ما هیچگونه اقدامی در برابر فعالیت های دشمن نداریم و هیچ عکس العملی بروز نمی دهیم در صورتی که از نظر بنده این نگاه اشتباه است و این نگاه حقارت آمیز به ملت ایران را قبول ندارم شاید یک زمانی ما یعنی کشور ایران نمی توانست در برابر دشمنی های آمریکا بایستد اما هم اکنون قدرت ایستادگی در برابر آنها را به لطف الهی پیدا کرده ایم بنده با این صوت موافق نیستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۲۷۲ قرآن کریم ( آیات ۴۳ تا ۵۴ سوره مبارکه نحل )
🍃🌹🍃
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند: «اَفضَلُ العِبادَةِ قَراءَةُ القُرآنِ» برترین عبادت، خواندن قرآن است. (مجمع البیان ۱/۱۵)
🎙 استاد پرهیزگار
#ثامن | #روشنگری
🆔 eitaa.com/meyarpb
حقوق انسان در بازار مکاره اومانیسم.mp3
7.9M
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟✤
🔅 🇮🇷ثامن ۲۳🇮🇷🔅
🇮🇷 موضوع #نشست_سیاسی
سخنرانی. استادگرامی جناب آقای هدایت الله فرح بخش هادی سیاسی ناحیه بویین میاندشت
موضوع : حقوق انسان در بازار مکاره اومانیسم
#ثامن
#نشست_روشنگری
#ثامن_بویین_میاندشت
🍃🌹🍃
83.mp3
6.42M
🇮🇷
🔊 #صدای_ثامن(۸۳) | حقوق بشر آمریکایی
🍃🌹🍃
🎙مهدی عزیزی
#ثامن | #حقوق_بشر_آمریکایی
🆔 eitaa.com/meyarpb
آمریکا در مذاکره به دنبال چیست و بازی تحریم و مذاکره تا چه زمانی ادامه مییابد؟
آمریکا در مذاکره به دنبال همان چیزی است که از طریق تحریم به دنبال آن بود یعنی تضعیف کشور تحریم شونده (ایران) و نهایتا تغییر رفتار این کشور زیرا ایران در موضع انفعالی قرار دارد و در زمین آمریکا، بازی می کند. اتفاقی که این بازی آمریکا را تکمیل می کند، ترساندن مردم از شکست مذاکرات و ایجاد دوگانه «جنگ یا مذاکره» است.
همچنین بازی تحریم و مذاکره یا همان سیاست چماق و هویج آمریکا زمانی پایان می یابد که نقاط آسیب پذیر اقتصاد ایران برطرف شود و کارآمدی تحریم از بین برود؛ اتفاقی که درباره برخی تحریمها مثل تحریم واردات بنزین در اواخر دهه هشتاد رخ داد.
شرط لازم برای تحقق این موضوع که ایران به صورت جدی به دنبال خنثی سازی تحریمها نرود و کارآمدی ابزار تحریمی آمریکا حفظ شود، اقتصاد شرطی است و این نوع اقتصاد هم بدون فعالیت جریان تحریف در ایران ایجاد نمیشود. این جریان نمی خواهد در کشور این اجماع ایجاد شود که عبور از تحریم راهحل غیر اقتصادی ندارد.
👥 #نشست_بصیرتی #ثامن(۲۳)
🖇 #حقوق_بشر_آمریکایی
🖇 #تبیین #جهاد_تبیین
🍃
🎤🍃
#سوال چرا آمریکا، ایران را تحریم میکند؟
تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکا حاکم بلامنازع منطقه خاورمیانه و فعال ترین دولت خارجی در صحنه سیاسی ایران بود و کشورمان هم به عنوان مهمترین و قوی ترین متحد استراتژیک آمریکا در خاورمیانه محسوب میگردید. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ضربه سهمگینی بر تسلط آمریکا بر منطقه خاورمیانه و ایران وارد نمود و آمریکا یک متحد بزرگ و مصرفکننده مهم تسلیحات آمریکایی و یک منبع صدور نفت به اسرائیل و یک مانع بزرگ تقویت شوروی را از دست داد و منافع حیاتی او در خلیج فارس در معرض خطر قرار گرفت. به همین دلیل، آمریکا با روی کار آمدن هر دولت مستقل در کشورهای دیگر از جمله ایران چه سکولار و چه دینی، مخالف بوده و است و آن را برخلاف منافع ملی خود می داند. در مجموع، استقلال طلبی ایران و از دست رفتن منافع منطقه ای آمریکا، پیگیری منافع ملی ایران به جای هضم شدن در منافع جهانی آمریکا و احیای بعد اجتماعی اسلام در جهان، سه دلیل اصلی دشمنی آمریکا با ایران و در نتیجه، تحریم شدن کشورمان توسط آمریکاست. توضیحات بیشتر درباره این موضوع را از اینجا ببینید.
👥 #نشست_بصیرتی #ثامن(۲۳)
🖇 #حقوق_بشر_آمریکایی
🖇 #تبیین #جهاد_تبیین
🍃
🎤🍃
بررسی جنایات آمریکا4.ogg
355.5K
🔸بررسی ابعاد حقوق بشر آمریکایی
🎙نشست بصیرتی صوتی
🔰یاسر متانت/قسمت دوم
#برده_برداری
#حقوق_بشر
#آمریکا
#غرب_وحشی
#حقوق_بشر_آمریکایی
بررسی جنایات آمریکا5.ogg
142.7K
🔸بررسی ابعاد حقوق بشر آمریکایی
🎙نشست بصیرتی صوتی
🔰یاسر متانت/قسمت سوم
#برده_برداری
#حقوق_بشر
#آمریکا
#غرب_وحشی
#حقوق_بشر_آمریکایی
بررسی جنایات آمریکا2.ogg
470.3K
🔸بررسی ابعاد حقوق بشر آمریکایی
🎙نشست بصیرتی صوتی
🔰یاسر متانت/قسمت اول
#برده_برداری
#حقوق_بشر
#آمریکا
#غرب_وحشی
#حقوق_بشر_آمریکایی
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پنجاه_و_یکم
❥••●❥●••❥
بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بیوفایی از در و دیوار حرم خجالت میکشیدم که قدمهایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم.
از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا میدیدم حضرت زینب (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این زینب را ببخشد.
💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانهدانه گناهانم را گریه میکردم، او اشکهایم را میخرید و من ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر میشد.
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود.
💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت زینب (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم.
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیدهاش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود.
💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمیام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار میکنی زینب؟»
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفسنفس افتادم.
💠 باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
در این مانتوی بلند مشکی عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را عاشقانه صدا میزد.
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پنجاه_و_دوم
❥••●❥●••❥
💠عطر همیشگیاش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان برادرانهاش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!»
دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز از ترس مرد غریبهای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد.
💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده سوریه؟»
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانیاش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بیمقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای ایرانی هستید؟»
💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟»
نگاه نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بیکسیام در ایران گریه میکردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!»
💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•