سلام:
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_یکم
نگاهم را می دوزم به اسم نويسنده ها. اين طور شايد بهتر بشود ريسک کرد. کتاب ها را برمی دارم. قيمتش را که می بينم از خريدش منصرف می شوم. از قفسه ها رو برمی گردانم و چشمی در مغازه می چرخانم. مسعود که دارد مخ فروشنده را می خورد. علی ته مغازه مقابل قفسه کتاب های تاريخی گير افتاده است و سعيد هم ميز و صندلی وسط مغازه را قرق کرده با چند تا کتابی که مقابلش چيده است. چه با حوصله هم دارد انتخاب می کند!
نمی توانم بين کتاب هايی که انتخاب کرده ام، گزينش کنم. همه اش را می خواهم. تمام کتاب ها را برمی گردانم توی قفسه ها و دست خالی می روم ته مغازه. کنار علی که می ايستم سر برمی گرداند. نگاهم را می دوزم به کتاب ها. می گويد:
- پيدا کردی؟
- اوهوم!
- پس چرا برنداشتی؟ دير می شه؟
شانه ای بالا می اندازم و لب و لوچه ام را مظلومانه جمع می کنم:
- هيچی. من کتاب نمی خوام.
دستش را که به قفسه بالا برده پايين می آورد و می گويد:
- چی شده؟ کسی چيزی گفته؟
- نه نه. خيلی گرونه. دلم نيومد.
عکس العمل حمايتی اش همان است که حدس می زدم.
- نه بابا! برو بردار. چه کار به پولش داری.
- هرچی شما خريديد می خونم ديگه چه فرقی داره.
دستش را می گذارد روی شانه ام و برمی گرداند به سمت ورودی مغازه.
- برو زودتر بردار. حساب و کتابش به تو ربطی نداره. فقط زود. به اون سعيد بی خيال هم بگو اينجا خونه خاله ش نيست.
می روم. حالا که پول به من ربط ندارد، دوست داشتنی هايم را بغل می زنم و می آورم. جمعا با تخفيف هايی که گرفتيم شد: صد و پنجاه هزار تومن.
جای مبينا خيلی خالی بود. چند باری تماس می گيريم تا صحبت کنيم، اما فايده ندارد. پيام می دهم:
- «زيارت اگر بی دوست باشد پر از ياد دوست است و اگر با دوست باشد پر از محبت دوست. ياد و محبتت هر دو بوده و هست. بيزارم از فاصله ها...
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_دوم
فاصله درخواست های نَفس با استدلال های عقلم که در ذهنم می رود و می آيد، آنقدر کوتاه و نزديک شده که نمی توانم تشخيص بدهم. بروی، کيف می کنی، بمانی، کيفی ديگر. بخواهی، يک خوشی دارد و نخواهی، خوشی ديگر! فقط می دانم زوری که می آورد و صحنه هايی از شيرينی اش که مقابلت به رژه درمی آيند و آبی که از لب و لوچه ات راه می اندازد، برای لحظه ای کوتاه است و زود تمام می شود. تو می مانی و حسرت معصوميتی که از دست رفته است. اما استدلال ها و التماس هايی که عقل بيچاره به عنوان چاره و راه حل ارائه می دهد، اگرچه پدر درآور است و مجبور به صبرت می کند، اما خُب، شيرينی پايدار و ماندگاری دارد.
شايد اين ها نتيجه خواندن دست نوشته های علی باشد. به ديوار تکيه می دهم و دفترش را بالا می آورم تا بخوانم:
«سطح جامعه بالا کشيده. همه چيز تغيير کرده، اگر اسمی «جان» پسوندش بود، نشانه علاقه ای عميق نيست.
تفکيک بين جنس زن و جنس مرد برای عصری بود که مردها همه مردانگی شان را سر اداره زنشان نشان می دادند. نه الآن که مردانگی به خط
توليد بمب اتم رسيده و سفر به کره ماه و جهانی شدن همه چيز. شما اما اگر بخواهيد چون گذشته مردانگی کنيد، من می پذيرم و همه دارايی ام را نابود می کنم.»
متنی بود که صحرا برايش ايميل زد و اين آخرين ايميلی بود که از صحرا خواند.
يعنی اينکه در ظاهر تعريفش کنم و تنها جسمش را ببينم، در ظاهر، او باشد و در باطن، صد تصوير از غير او در دل و ذهنم دور بزند، اينکه
دست او در دستم باشه و چشمم به هم جنس خودش، اينکه در گوشی ام او را «عزيز دلم» ثبت کنم و در غياب او صدتا عزيز دل داشته باشم، اين
که او را نه برای خودم که سرويس همه بخواهم، مردی است؟
چشم بسته بود و لب گزيده بود تا فرياد نزند. آنکه بمب اتم می سازد و کره ماه می رود مرد است، اما آن که يک زندگی سالم را طلب می کند،
نامرد. اين را خود غربی ها هم قبول ندارند. کافی است چند صفحه از رمان هايشان را بخوانی تا تنهايی و بی کسی بشريت را درک کنی. هر چه اراده کرده اند برای آسايش شان ساخته اند: ماشين هايی که می شورد، می سابد، می پزد، می جود، زشت را خوشگل می کند، دور را نزديک می کند! پس چرا با اين حال، باز هم از زندگی راضی نيستند و از خودکشی و ديگرکشی دست برنمی دارند!؟
ديگر نمی خواست دلش بسوزد. اين چند روز آنقدر رفته بود و آمده بود که سنگريزه های کوه هم می شناختندش. در تنهايی کوه، فکرهايش را
فرياد زده بود. آخر هم برای خلاصی خودش و صحرا ايميلش را برای هميشه معدوم کرده بود.
کثرت پيام ها کلافه اش کرده بود، بايد کاری می کرد تا هم خودش و هم او را راحت کند. وقتی گوشی اش را پرت کرد وسط خيابان، آزاد شده
بود انگار. دستش را کرد توی جيبش و راه افتاد به سمتی که بايد می رفت
بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بیانیه_گام_دوم ۱۲۱
دولت جمهوری اسلامی باید مرزبندی خود را با آنها با دقت حفظ کند ،
از ارزش های انقلابی و ملی خود ،
یک گام هم عقب نشینی نکند .
از تهدیدهای پوچ آنان نهراسد
و در همه حال عزت کشور و ملت خود را در نظر داشته باشد
و حکیمانه و مصلحت جویانه و البته از موضع انقلابی
مشکلات قابل حل خود را با آنان حل کند .
درمورد آمریکا حل هیچ مشکلی متصور نیست ،
و مذاکره با آن جز زیان مادی و معنوی، محصولی نخواهد داشت.
بسم الله
🔈برنامه هفتگی گفتگوی صوتی تحلیل سیاسی هادیان سیاسی فعال کشور
🎙سخنران: استاد گرامی جناب دکتر سیامک باقری
دکترای روابط بین الملل
عضو هیئت علمی دانشگاه شهید محلاتی
🖋موضوع جلسه:
وضعیت سنجی مذاکرات هسته ایی
🕤زمان: دوشنبه ۳۱ مرداد ساعت ۲۱:۳۰
مکان:کانال تحلیل صوتی هادیان سیاسی
https://rubika.ir/tahlil_samen
معاونت سیاسی نمایندگی ولي فقيه در سازمان بسیج مستضعفین
🔺عصر جدید عزاداری تلویزیونی
◽️در حالی که سالهاست ویژهبرنامههای محرم تلویزیون، به ۳ دسته کلی سخنرانی، پخش گزیده مداحی یا روضهخوانی و گفتگو با کارشناس مذهبی منحصر شده، «حسینیه معلی» شبکه سه، محرم امسال سر برآورد و پدیده شد. برنامهای که در همین چند شب پخش، با استقبال مناسبی مواجه شده و تا حد زیادی دیده شده است.
◽️ «حسینیه معلی» اگرچه ضعفهایی دارد، اما برنامهای خوشساخت و سروشکلدار است که حاشیه نمیرود و در هر قسمت، سیر و تنوع مناسبی دارد. مهمتر از همه این که در ترکیب روضه و مداحی با استعدادیابی، موفق عمل میکند؛ ترکیبی که اگرچه به شکلی کمابیش مشابه در تلویزیون عراق هم اجرا شده، اما برای مخاطب ایرانی تازه است.
◽️ در حالی که هر ایده جدید، اگر با دست فرمان غلطی اجرا شود، نتیجهای بد به همراه دارد، اما «حسینیه معلی» از آزمون واکنش تماشاگر که بهترین راه تشخیص موفقیت این دست نوآوریهاست، سربلند بیرون میآید. این برنامه در عین برخورداری از مخاطب قابل توجه، واکنشهای منفی کمی برانگیخته و همین، مهمترین علت موفقیت آن است.
@roshana_esfahan
@ahlolbasarخوش چشم.mp3
13.08M
صوت:🔥نشست مجازی
موضوع : آخرین تحولات مذاکرات رفع تحریمی
کارشناس : دکترسیدمصطفی خوش چشم
#جهاد_تبیین
#ثامن
#نشست
ایتا و روبیکا
@ahlolbasar
*﷽*
*🟣 فقط برای یک لحظه فکرکنید که اگر این اتفاق در ایران میافتاد ؛ رسانههای غربزدهی ما ، چه میکردند...!👇🏻*
*👈🏻خبر فاجعهبار برای اروپا؛ گاز ۶۰ درصد گران میشود ...*
🔹شرکت گازپروم اعلام کرد قیمت گاز در اروپا به ۲۵۰۰ دلار در هر هزار مترمکعب رسیده و اگر تحریمهای غربی همچنان تولید و صادرات این شرکت را محدود نگه دارند، این رقم در زمستان از ۴۰۰۰ دلار میگذرد.
🔹اوکراین یکی از مسیرهای صادرات گاز به اروپا را بسته و شرکت گازپروم هم عرضه گاز از خط لوله نورد استریم ۱ را تا ۲۰ درصد پایین آوردهاست.
tn.ai/2759124
*👈🏻 لطفا نشر دهید ...*
┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈
*🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷*
*﷽*
*🟣 یک رفتگر انگلیسی با ارزشتر از شاه ایران!😳*
گزارش خیلی محرمانه #ساواک دربارهی اظهارات سرتیپ بازنشسته سیفالله ضرابی دربارهی #شاه در خارج از کشور :
به طوری که یک نفر مسافر ایرانی که تازه از #لندن به #تهران آمده اظهار داشته: سرتیپ بازنشسته سیفالله ضرابی که مدتی است در لندن اقامت نموده، بین ایرانیان مقیم #انگلستان و حتی خارجیهایی که با او آشنا هستند، چنین شایع نموده است: شاه ایران در خارج، خصوصاً انگلستان اعتباری ندارد. یک رفتگر انگلیسی ارزشش از شاه بیشتر است. شاه به هیچوجه به فکر ملت نیست. پولها و مکنت خود را به عناوین مختلف از #ایران خارج مینماید. هر وقت به #اروپا یا خارج مسافرت مینماید، جز خوشگذرانی و عیاشی منظور دیگری ندارد. من (سرتیپ ضرابی) عار دارم که در خارجه خود را #ایرانی معرفی نمایم؛ حتی حاضرم در انگلستان، شاغل پستترین کارها باشم و نگویند
که یک نفر ژنرال ایرانی هستم. ۴۱/۶/۲۴
#پهلوی_بدون_روتوش
*👈🏻 لطفا نشر دهید ...*
┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈
*🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷*
بسم الله الرّحمن الرّحیم
#بیانیه_گام_دوم
در پایان از حضور سرافرازانه و افتخار انگیز و دشمنشکن ملت عزیز در بیست و دوم بهمن و چهلمین سالگرد انقلاب عظیم اسلامی تشکر می کنم
و پیشانی سپاس بر درگاه حضرت حق می سایم .
سلام بر حضرت بقیه الله ارواحنا فداه ،
سلام بر ارواح طیبه ی شهیدان والامقام و روح مطهر امام بزرگوار
و سلام بر همه ی ملت عزیز ایران
و سلام ویژه به جوانان
دعا گوی شما
سید علی خامنه ای
۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۷
*﷽*
*🟣آل سعود بدون روتوش*
*۳۴سال حبس برای یک فعال زن در عربستان*
*استوری*
*#دومینوی_حقیقت*
*﷽*
*🟣 از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۱، ارتش آمریکا طیف وسیعی از علف کشها را در بیش از ۴.۵ میلیون هکتار از ویتنام استفاده کرد.*
*🔹برنامه آمریکا، با نام رمز عملیات «رنچ هند»، از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۱ بیش از ۲۰ میلیون گالن سموم علف کش مختلف را بر روی ویتنام، کامبوج و لائوس اسپری کرد.*
*🔹بعدها ثابت شد که این سم باعث مشکلات جدی سلامتی، از جمله سرطان، نقایص مادرزادی، بثورات پوستی و مشکلات شدید روانی و عصبی، در میان مردم ویتنام شده است .*
*جنایتهای بی شمار آمریکا ...*
#استعمار_بدون_روتوش
┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈
🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽*
*🟣 خداحافظ نفتِ مفت ...*
*⭕️ هزینه پر کردن هر باک ماشین در انگلیس معادل ۵ میلیون تومان شد!*
#فقر_سوخت 🤦🏻♂️
┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈
🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
*﷽*
*🟣 انگلیس بیش از ده هزار شهروند سگنما داره ...؛ وای چقدر متمدنن!😍😏*
*تمدن نکبت*
#استعمار_بدون_روتوش
┈┈••❀🍃💠🍃❀••┈┈
🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
سلام دوستان عزیز
شرمنده که دیشب قصه ی شب بارگزاری نکردم
😞😞
واقعا نرسیدم
حلال کنید🙏🙏
سلام:
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_سوم
افشين را در دلش سرزنش کرده بود. به خودش مغرور شده بود و دقيقاً از همان زاويه به زمين گرم خورده بود. حالا هم به التماس افتاده بود تا
نفهمی اش را جبران کند.
بعضی وقت ها رو می کرد به آسمان و می گفت: سخت می گذرد. اين جنگ گاهی نابرابر هم می شود. بيا يک طرف را بگير و کمک کن که نيفتم.
صحرا به مرز جنون رسيده بود. هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد؛ هر بار لای جزوه ای، توی کيفی، از طريق دوستی، نامه ای می
رساند، اما او کار را راحت می کرد. از همان نامه اول رفت سراغ مادر. يادش است داشت حلوا می پخت. حتماً نذر کرده بود که عطرش او را کشيد
سمت آشپزخانه.
صبر کرد تا کار مادر تمام شود. هرچه مادر حال و احوالپرسی کرد، نتوانست درست جواب بدهد. نامه را گذاشت توی دستش و گفت:
- نمی دونم چيه؟ نمی خوامم بدونم.
و رفت.
نامه سوم يا چهارم را که داد، مادر طاقت نياورده بود و آمده بود توی اتاق به هم ريخته شان. نشسته بود. پسرها بازار شام راه انداخته بودند. شايد
مادر داشت فکر می کرد که تمام وسايل شان را بريزد تو گونی و بفروشد و چهار تا بستنی بخرد بدهد ليس بزنند. اين ها را چه به کنکور دادن و درس خواندن!
صندلی ميز را چرخاند. با احتياط از بين بازار شام رد شد و نشست. ديگر وسايل را نگاه نکرد. آرام گفت:
- ميخواهی صحبت کنيم؟
حرفی نداشت که بزند جز:
- نه...
دلش برای چه می تپيد؟ اين که معصوميتش در خطر است؟ يعنی او را بره مظلوم در بين گرگ ها ديده بود؟
- می خوای برم با دختره صحبت کنم؟
مادر چقدر معصومانه فکر می کرد:
- نه.
- می خوای با پدرت صحبت کنی؟ ممکنه چند روز ديگه بره، الآن که هست صحبت کن...
قاطعانه گفت:
- نه...
مادر که رفت کتاب را کوبيد توی ديوار و دراز کشيد. پتو را روی سرش کشيد تا از همه دنيايی که اطرافش هست جدا بشود؛ اما از افکارش
نتوانست رها شود. نمی شد. عرق کرد زير پتو، اما پتو که دنيای ديگر نيست تا آزاد شود از وضعيت کنونی. يک ورقه برداشت و برای صحرا نوشت:
- «سطح جامعه تغيير کرده، همه چيز بالا و پايين شده... با اين حال و روزی که راه انداخته ايد و هيچ چيز حريم و حرمت ندارد، ديگر اگر کلمه
«زن دوم»، «زن سوم»، «زن چهارم» برای يک مرد به کار رود، نشانه بدی نيست. رابطه هايی است متناسب با وضعيت دختران امروزی که دائم به
مردان التماس می کنند تا آن ها را ببينند و به يک نفر قانع نيستند. به قول شما يک توانمندی است. توانمندی به حلال. حرامش برای همه توجيه
دارد اما حلالش زشت است؟ دنيای وارونه همين است...»
نوشته را دوباره خواند و بعد هم ورقه را پاره کرد. چه سؤال سختی بود اينکه زنان همه طلب چرا مردان يکه طلب می خواهند؟
استاد تماس گرفته بود که برود دانشگاه. فکر کرد حتماً برای شروع پروژه جديد است. در اتاق استاد را که باز کرد باور نمی کرد که کفيلی آنجا
باشد. باور نمی کرد به استاد رو انداخته باشد. باور نمی کرد که به استاد گفته باشد او پيشنهاد ضمنی به صحرا داده و رهايش کرده است.
استاد پيامش را رساند و حرف هايی زد و رفت تا نيم ساعت ديگر بيايد. صحرا مانده بود و او و هوايی که تنفسش دشوار بود.
- ببخش که مجبور شدی... دلم مجبورم کرد. هيچ راه ارتباطی برام نذاشتی. انقدر نگرانت می شم که سر به خيابون می ذارم.
دستش را اگر جلوی دهانش نمی گرفت، حرف هايش را بدون مزمزه رها می کرد. به جای خالی استاد نگاه کرد.
- هرجور که تو بخوای، من همون می شم. خودت هم ديدی که توی اين مدت قيد خيلی چيزها رو زدم.
نبايد بگذارد وقت را او اداره کند.
- خانم کفيلی من اصلاً برايم مهم نيست که شما اون روز با افشين بوديد يا اين که الآن هم با جوادی و سهرابی و ملکی می ريد تئاتر و کلاس
شعرخوانی تان با گروه فلان است. شما آزاديد و به خاطر من آزاديتون رو پنهان نکنيد. فقط يه سؤال گوشه ذهنمه، اگر جواب بديد مرخص می شم:
چرا منی رو که مثل شما نيستم طالبيد؟