eitaa logo
#یاس نبی۷
50 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
179 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ی شب 🌃
سلام: 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ _لااله الاالله... بعضی چیزا رو نمیشه گفت. _نوموخوام... اینو میذارم شرط ضمن عقدم..که نتونی زیرش بزنی..🙁 _ولی برخلاف انسانیته،مردونگیه..!! نه... نمیتونم.. ریحانه_ اینکه از حال دل آقامون خبر داشته باشم کجاش برخلاف انسانیته..؟ اینکه دلم بخاد کمک حالش باشم بنظرت بده؟! یوسف_ نه اصلا بد نیست!. فقط به مرور میشه به من.. همین میشه یه نقطه کدر تو زندگیمون!! ریحانه_ یعنی حرف زدنت، و رو زیر سوال میره؟! یوسف، در دلش، به ، آفرین گفت. نگاهی پرمهر، به خانمش کرد.سکوت کرد.اما پاسخ سوالش مثبت بود. ریحانه_ خب.. وقتی سکوت میکنی.. تو خودت میریزی.. نگران میشم.. سکوتت منو بهم میریزه! فکر میکنم شدم برات دردسر😔 یوسف گرسنه بود... پیشنهاد داد که به رستورانی بروند. ریحانه هم موافقت کرد.مسیرش را به سمت رستوران سنتی تغییر داد.. باید آنقدر حرف میزدند که هر دو قانع میشدند. ریحانه تماسی با مادرش گرفت که نگران نشوند. که شام را بیرون باهم صرف میکنند. یوسف_ من همه چیزو بهت میگم.. اما یه جاهایی رو نه.. نمیشه! _شما که تسلیم بودی😅 ریحانه اش بود... حرف حرف خودش بود. اما یوسف این را قبول نداشت. زیر بار نمیرفت. مرد بود. به برمیخورد که مدام چشم بگوید. باید به او میفهماند که حرفش لجبازی است. و یوسف بهیچوجه زیر بار نمیرود. 😠✋ جدی شد. _لجبازی نکن. وقتی میگم نه.. یعنی نه.! _باشه..قبول..پس، شرطم رو عوض میکنم..🙁 یوسف_ باشه. بگو.. ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادم کوی یار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
سلام: 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ یوسف_ باشه.. بگو ریحانه... مدام درفکر بود. دوست داشت از دوش همسرش بردارد. _مراسم عقد و عروسیمون باتو..اما دوست دارم رو من بدم.. از تالار تا خنچه عقد و آرایشگاه و... خلاصه همه چی.. _شرطهات یه جوریه.. دلیلت چیه.! ریحانه ناراحت شد. دوست نداشت از لحاظ مالی مردش را به زحمت بیاندازد. _خب.. خب.. دلیلم رو بذار بعدا بگم. 😒 _الان بگو.. باید بدونم _میترسم بگم... 😔 یوسف نگاهی کرد... که یعنی باید بگویی.. باید بدانم... ریحانه میترسید.. نمیدانست چطور جمله بندی کند.. چطور به همسرش بفهماند.. که دوست ندارد به بیافتد..❤️😔 _ما هرکاری کنیم برا زندگی خودمونه.. شیراز که رفتیم میخایم خونه کرایه کنیم. عوض میشه... من دوست ندارم تو رو به زحمت بیاندازم😔 به رستوران رسیدند.. سفره خانه ای زیبا، جایی دنج 🌳و باصفا⛲️ و طبیعتی بکر🎍.نیمکتی کوچک دونفره...را درنظر گرفتند. نشستند... ریحانه مشغول دیدن طبیعت بکر سفره خانه بود. اما یوسف... در فکر بود.. شک داشت.. از طرفی مردانه اش بود.. از طرفی حرف بانویش بود.. اما.. دوست داشت برای همسرش سنگ تمام بگذارد.. که همیشه در باشد.. او که اش را میبخشید.. مراسم هم بدون هیچ جشنی بود.. زندگی را ساده دوست داشت.. اما نمیخاست چیزی برای بانویش کم بگذارد..😔 لحظاتی بود، ریحانه او را صدا میکرد.. اما یوسف غرق در فکر بود. باصدای ریحانه، سرش را بالا گرفت.. _یوسف... یوسف.. با توام.. کجایی.. چرا جواب نمیدی؟! 🙁 یوسف چهار زانو نشست. _چی میخوری..؟! اینجا دیزی هاش معرکه ست.. بگیرم.!؟😊 _جدی..؟ باشه بگیر.پایه ام..!☺️ مرد گارسونی، میان تخت ها رد میشد. تا سفارش مشتریها را ببرد. یوسف صدایش کرد. سفارشش را گفت. به محض رفتن آن مرد، ریحانه گفت: _چیشده... تو فکر چی هسی.؟!🙁 _باشه شرطت قبول.. ولی اگه جایی داشتیم چی!؟😐 _شما مطمئن باش.. هرجا مخالف نظرت بود. 😊 _باشه.. 😊 _تو این فکر بودی که نکنه نظر من بالاتر از نظرت بشه..؟! وقتی روز اول گفتی .. من میدونستم منظورت چیه.. چقدر ساده بود... کلام بانویش.باذوق لبخند پهنی زد.با دندان لبش را گرفته بود، که ضایع نشود،که لبخندش حرف دلش را لو ندهد،اما موفق نمیشد.. جالب بود که حرف دلش را خوانده بود.. جالب بود چقدر حرفی را که دوست داشت به زبان بیاورد را او به زبان آورده بود. ذکر روی زبانش جاری شد..🙏 بالبخند گفت: _مراسم رو کی بگیریم؟! ٢٧ رجب بهتره یا چهارم شعبان.!؟ _خیلی زوده به کارامون نمیرسیم..!😳 _کارخاصی نداریم همه رو یه هفته ای میشه انجام داد. _ولی من جهیزیه ام نصفه س..! ☹️ ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💞 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم کانالی برای احیاء فرهنگ عفاف و حجاب و جهت جلوگیری از ناهنجاری های جامعه به خصوص کشف حجاب های رخ داده در سطح شهرستان نجف آباد که موجب نگرانی مومنین و متدینین شده است از تاریخ۱۴۰۱/۱۰/۳ فعالیت خود را جهت رفع این آفت بزرگ جامعه، با روش های قانونی و شیوه های اقناع اندیشه نسبت به حسن وجود عفاف و حجاب در بین مردم شریف شهرمان فعالیت خود را آغاز کرده است. لطف کنید به آیدی زیر تمام گزارشات خود را جهت رفع ناهنجاری های شهرمان نجف آباد ارسال نمایید. @Atayekhoda نکات قابل توجه این کانال زیر نظر مراجع قضایی مشغول به فعالیت می باشد لذا لازم است جهت پیگیری و رفع مسائل حاد و خاص موارد زیر در رصد ها حتماً رعایت شود: آدرس دقیق مغازه/عکس از کشف حجاب ها / ان شاءالله با اتحاد مردمی و پیگیری های خود، فضای جامعه را برای ایجاد آرامش فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی بهتر می کنیم. توجه توجه دوستان و عزیزان حتماً گزارش خودرو های کشف حجاب شده را با پلاک و رنگ خودرو و نوع خودرو و ساعت و مکان رخداد واقعه ارسال کنید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 لینک کانال را به دوستان و مومنین معرفی کنید تا با هم به این بی حجابی ها و بی قانونی ها پایان دهیم.👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2540437778C479e7e3544
کار زیبای فروشنده قمی آفرین مسلمان👏👏 @madare0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| چشمها سخن میگویند... 🖼 نقاشی شنی پرتره‌ به مناسبت ۱۹ دی سالروز شهادت فرمانده کل نیرو زمینی سپاه پاسداران، شهید احمد کاظمی 💠 https://eitaa.com/roshana_esfahan
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @masume8  ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌ ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
♨️ صدو سی امین جلسه گفتگوی زنده تصویری گروه بصیرتی اهل البصر: 🌏سخنران : استاد گرامی جناب دکتر احمد نظارتی زاده استاد و پژوهشگر دانشگاه موضوع : بررسی فرهنگ و تمدن اسلامی از دیدگاه مستشرقین (دیروز و امروز) زمان: سه شنبه ۲۱ دی ساعت ۲۰:۳۰ 🎥پخش لایو جلسه در کانال اهل البصر روبیکا: https://rubika.ir/ahlolbasar |
قصه ی شب 🌃