جایی که هست عرض ارادت به راحتی
باز است در بروی رعیت به راحتی
لب وا نکرده میدهد او حاجت مرا
پس میروم بدون خجالت به راحتی
نگذاشته که لنگ بمانم تمام عمر
این است رسم اهل سخاوت به راحتی
با خرده نان سفره او عشق میکنم
وقتی که هست منشا برکت به راحتی
من با حسن با شاهی دنیا رسیده ام
آقا شدم ز دولت حضرت به راحتی
یا محسن بحق حسن کار من گرفت
گفتم حسن رسید اجابت به راحتی
جنت تمام،جلوه این قبر خاکی است
بین بقیع رو شده جنت براحتی
در اصل کربلا حرم دوامام ماست
عطر حسن رسیده ز تربت به راحتی
زیر عبا زره به تنش داشت در نماز
در مجتباست معنی غربت به راحتی
***
عاشق آن است که در فکر هنر داشتن است
فکر دلدادگی و سینه سپر داشتن است
عشق در کوچهی معشوق گذر داشتن است
همهی آرزویم چند پسر داشتن است
حیف گرمای وجودم که به سردی بخورد
بگذار اُمِ بنین نیز به دردی بخورد
صبر کن تا سرِ ما نیز به پایی برسد
صبر کن نالهی ما هم به نوایی برسد
صبر کن وعدهی فرمان خدایی برسد
صبر کن معرکهی کرب و بلایی برسد
پسرانم به فدای نخی از معجرِ تو
سر عباس رشیدم به فدای سر تو
از خدا خواسته بودم که فَنایی برسد
نالهی ام بنین نیز به جایی برسد
من نگفتم که اگر کرب و بلایی برسد
سر قربانی من نیز به پایی برسد
گفتی عباس به ارباب برادر گفته
وسط معرکه بر فاطمه مادر گفته
وقت آن است که اعجاز کنی بار دگر
سفرهی روضهی خود باز کنی بار دگر
درد دلهای خود اِبراز کنی بار دگر
روضهی علقمه آغاز کنی بار دگر
گفتی آن لحظه که در علقمه کردند کَمین
از روی اسب علمدارِ من افتاد زمین
نور چشمان ترم، وای علمدارم وای
سایهی روی سرم، وای علمدارم وای
غیرت الله حرم، وای علمدارم وای
بچه شیرم، پسرم، وای علمدارم وای
آه گفتی وسط علقمه با آن هِیبت
از بلندی به زمین خورد، ولی با صورت
حضرت ام البنین سلام الله علیها
#حضرت_سکینه_س_مدح_و_مرثیه
با وضو سمت قبله رو کردم
نذر تو شعری آرزو کردم
هرچه روح القدس حواله کند
نظر لطف اگر سه ساله کند
از شکوهت مدام بنویسم
شعر با احترام بنویسم
گفتمت کوه، باز کم گفتم
به همان شیوهی خودم گفتم
خواندمت نور، بیش از آن هستی
برتر از وصف شاعران هستی
دختر و خواهر ولی خدا
همه جا یاور ولی خدا
عصمت الله، دختر معصوم
سینهات مهبط تمام علوم
آینه زادهای و آینهای
اِسماً و رسماً عین آمنهای
در دلِ ما بروبیا داری
عطر و بوی حسین را داری
نوهی فاتح حنین تویی
آنکه دل برده از حسین، تویی
متقن است این حدیث، صد در صد
دوست دارد حسین بیش از حد_
خانهای را که تو در آن هستی
عشقِ بابا، سکینه جان هستی
دختر ماه و آفتابی تو
دستپرودهی ربابی تو
مستحق نوازش عباس
ذکر نامت نیایش عباس
به حیایت کسی ندارد شک
زینبی در قوارهای کوچک
عمه سنجاق بر سرت میزد
بوسه از روی معجرت میزد
وارث اقتدار فاطمهای
مظهری از وقار فاطمهای
در گلویت طنینِ غُرَّنده
خطبهات تند و تیز و برنده
خطبهات تیغ ذوالفقارت شد
کوفه از مرد و زن دچارت شد
خطبهات شد مفتح الابواب
مرحبا شیرْدخترِ ارباب
دیدنی بود نُطق حیدریات
جلوات علیِ اکبریات
همه دیدند انقلابت را
نور جاریِ در حجابت را
روسریِ دگر نیاز نشد
گره معجر تو باز نشد
مدح ناب تو را روایت گفت
از بزرگیات، از عفافت گفت
روزگاری شُدید عازم حج
خبر آمد که در مراسم حج
گرم تکبیر، غرق در صلوات
موقع رمی تک تک جمرات
ریگ از دست خستهات افتاد
کی به مکروه، نفْس تو تن داد؟
نفْس پاک تو کی بهانه گرفت؟
خاتمت کفر را نشانه گرفت
"وابتلاکم بنا ی تو روضهست
بُغضِ در گفتههای تو روضهست
لحن نامحرمان عذابت داد
شمر با ناسزا جوابت داد
با دلی غرق درد و غم رفتی
بین بزم شراب هم رفتی
آب پیش رباب می خوردند
پیش چشمت شراب میخوردند
سرِ در بین تشت را دیدی
هر چه آنجا گذشت را دیدی
بی جهت گیسویت سپید نشد
"خیزران خسته شد، یزید نشد"
✍ #علیرضا_خاکساری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_سکینه_س_مدح_و_مرثیه
تابیده است از دو نظر بر تو آفتاب
هم دختر حسینی و هم دختر رباب
هرچند "آمنه"ست و "امینه"، ولی حسین
نام تو را سکینهی خود کرده انتخاب
دربارهی مقام بلند تو گفتهاند:
ممسوس در خداست شبیه ابوتراب
در هر دوعالم از سر ارج و بها تو را
شد "فخرةالنسا" لقب از "سیدالشباب"
از آن زمان که راویهی "شیعتی" شدی
دیگر برای شیعه گوارا نبوده آب
در کربلا و کوفه و شام و مدینه هم
شد قوت غالب تو فقط غصه و عذاب
درد تو را شنیدهام از سهلساعدی
داغ تو را گرفتهام از مجلس شراب
آتش گرفت سینهی دشمن برای تو
حتی دل یزید شد از داغ تو کباب
"بس کن که نالهات جگرم را کباب کرد!"
این حرف را شنیدهای از فاطمه بهخواب
رویش سیاه باد و دودستش بریده باد
هرکس که دستهای تو را بسته با طناب
هرچند گریه پلک تو را زخم کرده است
هرچند رأس رفته به نی، برده از تو تاب
یک رکعت از نوافلت اما قضا نشد
گیرم هزاربار رسیدی به اضطراب
با ما بگو که زینب مضطر چکار کرد؟
وقتی که سُم اسب گرفت از گلش گلاب...
ای روضهخوانِ واقعهی کربلا! بگو؛
با اشک خود چگونه بهپا کردی انقلاب
سرهای غیرتی سر نی سنگ خوردهاند
تا دشمن از شما نتواند برد حجاب
ای بشکند دهان قلمهای روزگار
وقتی کم است نام تو در این همه کتاب
شأن تو باشکوهتر از حرفهای ماست
هرکس دروغ بسته به تو خانهاش خراب!
باشد دعای خیر تو تعجیل در فرج
زیرا دعای خستهدلان هست مستجاب...
✍ #مجتبی_خرسندی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_سکینه_س_مدح_و_مرثیه
تو یادگارِ زینب و صوتِ حزینهای
چون مادرت رباب، تو هم بی قرینهای
پیرِ تمام گریهکنانِ مدینهای
از بسکه غرقِ ذات خدایی، «سکینهای»
هفتادوچند سال، سکوتِ تو حرف داشت
بی شک حسین، دست به قلب تو هم گذاشت
از کودکی روایت تو اعتبار داشت
شاگرد زینبی و کلامت وقار داشت
هر خطبهٔ تو طنطنهٔ ذوالفقار داشت
زینب کنار خویش، شبیه تو یار داشت
در ذات حق، چنان علی اکبر فنا شدی
مستغرق جمال و جلال خدا شدی
تعظیم در برابر تو کرده آفتاب
یک لحظه هم رخ تو نبوده است بی حجاب
روز وصال، از طرف آلِ بوتراب
تو دادهای به دست اباالفضل مَشک آب
در هر کجا کنار علمدار بودهای
مشگلگشای کار علمدار بودهای
وقت وداع، بوسهٔ آخر به تو رسید
ارثیههای کوچه و مادر به تو رسید
از آن همه بدن، تنِ بی سر به تو رسید
رگهای نامرتب حنجر به تو رسید
تو با گلوی پارهشده همسخن شدی
با ضرب تازیانه جدا از بدن شدی
✍ #قاسم_نعمتی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_ عسکری _ع_شهادت
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم
جایی که فرزندت در آنجا روضه خوان باشد
دريايي از درد و غريبي موج خواهد زد
پای حسن هرگاه جایی درمیان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
سقف مزارت هم زمانی آسمان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
وضعت میان خانه چون زندانیان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
خونِ دلت از کنج لبهایت روان باشد
آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که
گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد
سخت است تشنه باشی و لبهای لرزانت
حتی برای آب خوردن ناتوان باشد
* *
هنگام برخورد لبت با کاسهی آب است
وقتِ گریز روضههای خیزران باشد
✍ #محمدعلی_بیابانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
بیا و سر بـه روی سینـهام بگذار، مهدیجان
شـرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهــدیجان
بیـا تــا سیــر بینــم وقـت رفتن، ماه رویت را
که میباشد مرا این آخرین دیـدار، مهدیجان
در ایـام جوانــی سیــــر گردیـــدم ز جـان خـود
زبس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدیجان
ازآن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم، گذاری چهـره بر دیـوار، مهدیجان
از آن میسوزم ای نور دوچشم خود، که میبینم
تو بهــر گریـه کردن هـم نـداری یـار، مهدیجان
غـم تــو بیشتــر باشـــد ز غمهــای پــدر، آری
اگر چه دیـدهام مـن محنت بسیار، مهدیجان
تـو بایــد قرنهــا در پـــردۀ غیبت کنــی گریــه
بُود هـر روز روزت مثـل شــامِ تــار، مهدیجان
تو باید قرنها چون جد مظلـومت علـی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دستِ «میثم» را
کـه بـر جـرم و گناه خـود کنـد اقـرار، مهدی جان
✍استاد #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
زهر افتاده به جان جگرم ، مهدی جان
لرزه افکنده ز پا تا به سرم مهدی جان
.
به لب خشک پدر جرعه ی آبی برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
.
قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد
کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان
.
لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود
وقعه ی کرب و بلا در نظرم مهدی جان
.
قدح آب روان تا به لبم شد نزدیک
عطش اهل حرم زد شررم مهدی جان
.
بشکند دستی که با بغض علی سیلی زد
به رخ عمه ی نیکو سیرم مهدی جان
.
تا درخشید رخ ماه تو یاد آوردم
سر نورانی هجده قمرم مهدی جان
.
زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب ؟
خون قلبم چکد از چشم ترم مهدی جان
.
به دعای سحر گریه کنان جدم
برسد روز ظهورت پسرم مهدی جان
همانگونه که دلتنگم برای، کربلا، آقا
همان مقدار میسوزم، زهجر سامرا، آقا
توتنها میروی، مارا ببر همراه خود، یک شب
زسرداب مقدس، تانجف تا نینوا، آقا
کنارمزجع پاک امام عسگری خوب است
زیارت نامه خواندن ازتو و، گریه زما، آقا
کنارجد تو هادی، بابایت حسن، اری
صفا دارد که با زهرا شود دل همنوا، آقا
به نرجس مادرت سوگند، دارم آرزو روزی
کهدر مدح حکیمه عمهات گویم ثنا آقا
همانجا یاد باید کرد یاد عمهی سادات
اسیری را، غریبی را، یتیمی تو را آقا
اسیریو غریبی چاره دارد، ای گل زهرا
توخود براشک چشمان یتیمان کن دعا، آقا
مینویسم به دست لرزانم
آب در دست ماه میلرزید
دردلخویش با خودش میگفت
یادجد غریب میارزید
با لب خشک و دام عطشانش
یاد سو سوی اختران میکرد
ظرف آبو صدای، دندانش
یاداز چوب خیزران میکرد۲
یاد میکردبادلی خونی از
راس جدش میان تشت طلا
چونکه تبعید را به غربت دید
گشت گریان زدام شام بلا
ناگهان یاد دختران افتاد
وای از ریسمان بسته به دست
یک طرف دست سیده سجاد
یک طرف هم به پیشبندو پست
درگلستان سامرا یاده
غنچه های خرابه ای افتاد
طعم زندان سرد را که چشید
یاد زندان کوفه میافتاد
همه غم های کوفه مشام از
پیش چشمان او چو باد وزید
مجلس آرایی عبیدالله
مجلس آرایی زنان یزید
چشم بیگانهی بی پروا
شم ناموس کبریا ز عزا
شم بی معجری زن هاو
آستین هاکه بود جای حجاب
کشته سامرا درآن سکنات
یاد مقتول کربلایی بود
یادشمشیرو نیزه و خنجر
هنجره پاره ماجرایی بود
نالهی مادری به گوش هایش
خزلوک بنیه یا مظلوم
ذبحوک من القفا پسرم
قتلوک بنیه یا مظلوم
از ابتدای گدا بودنم گدای توام
غلامزاده ام و نوکر سرای توام
.
ز کودکی فقط از کوچه ی تو رد شده ام
غریبگی نکن اینقدر ! آشنای توام
.
مرا بزرگ نکن ! کوچکت شدم کافی ست
طلا برای چه وقتی که خاک پای توام ؟!
.
به آفتاب قیامت چه کار دارم من ؟!
هزار شکر که در سایه ی عبای توام
.
دخیلم و به ضریح جدید بسته شدم
برای هیچ کسی نیستم برای توام
.
پرم شکسته پر دیگری تفضل کن
هوایی سحر گنبد طلای توام
.
به کربلا و مدینه به کاظمین قسم
گدای در به در شهر سامرای توام
.
چقدر خوب که پای شماست نوکریم
خوشم که سفره نشین امام عسکریم
.
به آب خشکی لب های تو شرر زده است
تمام حرف دلت را دو چشم تر زده است
.
شبیه فاطمه دستار بر سرت بستی
چه زهر بود که آتش به فرق سر زده است ؟!
.
تمام صورت و دشداشه ی تو خاکی شد
زمانه بر رخت از کربلا اثر زده است
.
تمام حجره برایت گریز سوختن است
غمی به روی دلت سقف و فرش و در زده است
.
کسی به پیش نگاهت زن تو را که نزد ؟!
درِ سرای تو را کِی چهل نفر زده است ؟
.
نه چشم های نوامیس تو به مردم خورد
نه هیچ کس به نوامیس تو نظر زده است
.
نه تازیانه به دست کسی ست در کوچه
نه دختران تو را موقع گذر زده است
.
نه هیچ کس به گلوی تو خنجری انداخت
نه هیچ کس به سر دخترت سپر زده است
.
اگرچه شهر غریبی ولی کفن داری
نرفته ای ته گودال پیرهن داری
آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئنا که تا خدا نرسد
بهتر است اینکه زیر خاک رود
آن سری که به سامرا نرسد
عطرِ سرداب را نفهمیده
آنکه بر “سُرَّ مَن رَا …نرسد
چشم برخاکِ آن اگر بکشیم
آسمان هم به گرد ما نرسد
سامرا رفته ها به من گفتند
هیچ جایی به کربلا نرسد
از کفن کردنی دوباره بخوان
تا که روضه به بوریا نرسد
با حسینیم با حسن هستیم
ما گدای دوتا حسن هستیم
نام ما را که از قدیم نوشت
از گدایان این حریم نوشت
تا خدا حال و روز ما را دید
بعدِ نام حسن کریم نوشت
تا که پیش تو درد دل کردیم
نام ما را خدا کلیم نوشت
دل ما را اسیر کرد آنکه
بال جبریل را گلیم نوشت
رفته بودیم مشهد و آقا
باز هم روزی عظیم نوشت
سامرا واجبیم , امام رضا
نه کبوتر که یا کریم نوشت
با حسینیم با حسن هستیم
ماگدای دوتا حسن هستیم
این طرف صحن صاحب کرم است
آن طرف یک غریب بی حرم است
این طرف هرچه هست زائر هست
آن طرف بی چراغ بی علم است
این طرف احترام می بینی
آن طرف ناسزا که دم به دم است
سامرا شد خراب فهمیدم
چقدر روضه ها شبیه هم است
مادری اند هر دوتا آقا
موسپید است هر که غرق غم است
پیش هر دو به گریه می شنوی
روضه ی پهلویی که محترم است
باحسینیم با حسن هستیم
ما گدای دوتا حسن هستیم
کاش پلکت کمی تکان بخورد
به زمین ورنه آسمان بخورد
پسرت آمده است تا جگرت
زخم کمتر از این و آن بخورد
ظرف آبی به دستهایش تا
پدر آبی نفس زنان بخورد
می خورد ظرف هی به دندانت
چه کند آب نیمه جان بخورد
خوب شد کودکت ندیده لبت
ضربه از چوب خیزران بخورد
روی پیشانی ات فقط چین است
آه اگر سنگ بی امان بخورد
**
عمه مانده است زیر هر ضربه
که مبادا به دختران بخورد
دختران تشنه اند و با خنده
لقمه ی خویش را سنان بخورد
با حسینیم با حسن هستیم
ما گدای دوتا حسن هستیم
دلم هوای تو کرده هوای آمدنت
صدای پای تو آید صدای آمدنت
بهار با تو بیاید به خانه ی دل ما
سری به خانه ی ما زن صفای آمدنت
هنوز مانده به یادم که مادرم می خواند
زمان کودکی ام قصه های آمدنت
حساب کردم و دیدم که با حساب خودم
تمام عمر نشستم به پای آمدنت
چقدر وعده ی وصل تو را به دل بدهم
چقدر جمعه بخوانم دعای آمدنت
نیامدی و دل من شکست آقا جان
چه نذرها که نکردم برای آمدنت
سرم فدای تو یا ایهاالعزیز بیا
بیا تمام جهان خونبهای آمدنت
خورشید آل فاطمه ، ای بی نشان سلام
آقای دل شکسته ، امام زمان سلا
این روزها ، هزار و دو چندان شکسته ای
اصلاً کجای روضه ی بابا نشسته ای
رخت سیاه داغ پدر می کنی تنت
قربان ریشه های نخ شال گردنت
آماده می کنی کفن و تربت و لحد
یا ایها العزیز ، خدا صبرتان دهد
گویا دوباره بی کسُ و بی یار و خسته ای
این روزها ، کنار دو بستر نشسته ای
انگار غصه دار جراحات سینه ای
گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای
گاهی به فکر زهرا ، دل پُر شراره ای
گاهی به فکر قصه ی آن ، گوشواره ای
یک بار، بر سَرِ پدرِ دیده بسته ات
یک بار، پیش مادر پهلو شکسته ات
آن مادری که ، بال و پرش درد می کند
هم کتف و شانه و کمرش درد می کند
دو و ماه و نیم گفت و شنودش اشاره شد
چادر نماز نیمه شبش پاره پاره شد
دو ماه ونیم کار حسن موشکافی و
دو ماه و نیم بازوی مادر غلافی و