eitaa logo
اشعار - روضه
132 دنبال‌کننده
4 عکس
0 ویدیو
21 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس...
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام نون و قلم دست من قلم دادی دم تو گرم که براین شکسته دم دادی زیاد از سر من بود هرچه کم دادی هر آنچه بود!به تو تاکه رو زدم دادی به یمن منبر تو شیعه ام مسلمانم اگر رییس تویی جزو زیر دستانم کبوترم!شده ام باز هم هوایی تو رسیده ام بخدا من ز آشنایی تو حسینی ام ز روایات کربلایی تو به سینه سنگ تو دارم منم فدایی تو دلم خوش است که تا مرز نور می بری ام خوشم که شیعه ای از شیعیان جعفری ام برو به منبر و تصویری از غدیر بساز برای نشر ولای علی سفیر بساز هزار مجتهد از مردم فقیر بساز زُراره یا که مفضل ابوبصیر بساز مقام مرجعیت بین عالِمان داری تو نور جلد به جلد بحارالانواری ز یارب تو رسیده است فیض یا رب ما علی علیِ لب تو رسیده برلب ما گره به نام تو خورده ست کل مذهب ما به حکم تو شده گریه عیار مکتب ما شب است و برسر خاکت نشان نداری تو غریب مانده ای و روضه خوان نداری تو خبررسید که دَرسَت دوباره خلوت شد دوباره روزی آقای شهر غربت شد خدا کند که بمیرم به تو جسارت شد به پیش چشم همه با تو تند صحبت شد عصای دست تو را پا زدند و خندیدند تو زیر گریه زدی آمدند و خندیدند نبینم از در این خانه شعله دم بزند غریبه ای وسط خانه ات قدم بزند نماز نیمه شبت را کسی به هم بزند به ناسزا به غرور تو رنگ غم بزند تو دست بسته ای و کوچه کوچه تنهایی بفکر شرم علی پیش روی زهرایی بزرگ طایفه را بی هوا زمین نزنید امام مفترض الطاعه را زمین نزنید کشان کشان جلوی بچه ها زمین نزدید مقابل همگان هرکجا زمین نزنید به هر طرف نکشیدش که دردسر دارد که داغ عمه خودرا براین جگر دارد
هیاهویی به پا گشت و ، میان شهر طوفان شد مناجاتت به هم خورد و ، بساط غم فراوان شد شده تکرار تاریخ و ، نصیب کعبه آتش شد امان از این مدینه ، باز هم همدست شیطان شد تو را ترساند از آتش ، فراموشش شده انگار به عشق خادمِ درگاه تو آتش گلستان شد ندارد شهر زهرایی ، که یار رهبرش باشد دوباره دست بستن شیوه ی دنیا پرستان شد پیاده ، پا برهنه ، پیر مردی در پی مرکب تمام عالم بالا ، ازین غصه پریشان شد نوایت گاه وا اماه بود و ، گاه وا جداه بگو یاد چه افتادی چرا چشم تو گریان شد تو را بردند از آن کوچه ای که مادرت افتاد دلیل روشنی دارد اگر زانوت لرزان شد چه آورده سرت این روزگار بی مروت ها چه دردی داشتی آقا ، چرا با زهر درمان شد میان خانه ای که سوخته تا آخر عمرت به پا هر روز و هر شب روضه شام غریبان شد تو گریه می کنی جور دگر این آخر عمری بر آن جسمی که بی سر شد ، بر آن جسمی که عریان شد چه می شد گر نبود آن شب میان کربلا زینب همین که سر جدا شد بی حیایی ها دو چندان شد
قسم به غربت خاكي كه فوق تفسير است هواي شعر براي بقيع دلگير است نفس كشيدن بين غبارها سخت است سرودن از حرم بي مزارها سخت است چگونه شعر بگويد دلي كه مي‌گيرد الا بقيع! چرا شاعرت نمي‌ميرد قرار نيست تو را بي سبب بهانه كنم ولي بگو كه دلم را كجا روانه كنم كبوتري كه در اين خانه لانه داشته است در آستان رضا آشيانه داشته است چگونه باخبر از آن سراي درد و غم است دلش خوش است كه نامش كبوتر حرم است بقيع، سامره و كربلا و مشهد نيست در اين سرا خبري از رواق و گنبد نيست بقيع مثل نجف نيست تا كه مهمانش به راحتي بنشيند ميان ايوانش ولي بقيع، بهشتي‌ست با چهار مزار بقيع مژده سالي‌ست با چهار بهار چهار مظهر غربت، چهار تن مظلوم چهار قبر غريب از چهارده معصوم فقط ميان بقيع است اين قرار و تمام به يك سلام شوي زائر چهار امام ولي نه، آه دلم ناتمام مانده هنوز به سينه حسرت عرض سلام مانده هنوز سلام از عمقِ دلِ ديده‌اي كه پُر ابر است به مادري كه بدون حرم، نه بي قبر است اگر سلام تو آتش به سينه‌ات افروخت از آن دري‌ست كه روزي ميان آتش سوخت مرا ببخش! نمي‌خواهم آتشت بزنم چگونه گويم از آن روز، خاك بر دهنم ز هرُم شعله‌ي در ياس را كه پژمردند در آن هجوم علي را به ريسمان بردند ميان تلخي آن صحنه‌ي غبارآلود شكست قامت مرد و مدينه شاهد بود از آن غروب غم‌انگير چند سال گذشت كه باز خاطره‌ي كوچه از خيال گذشت مدينه همدم اندوه دودمان علي‌ست و باز شاهد مردي ز خاندان علي‌ست... ...كه باز آمده آتش در آستانه‌ي او هزار شكر كه محسن نداشت خانه‌ي او رسيده‌اند كه از باغ، لاله را ببرند امام صادق هفتاد ساله را ببرند تصورش چقدر سخت مي‌شود اي واي بزرگ طايفه در كوچه مي‌دود اي واي كسي نگفت مگر پيرمرد بردن داشت؟! تن نحيف مگر تازيانه خوردن داشت؟! ميان گريه‌ي آرام او بلند نخند به دست بي رمقش لااقل طناب مبند ميان سينه‌ي او روضه‌ي مدينه به‌پاست طنين روضه‌اش از «واي مادرش» پيداست عزيز فاطمه را بي اراده مي‌بردند همه سواره و او را پياده مي‌بردند دويد و از نفس افتاد پشت آن مركب دويد و از نفس افتاد گفت يا زينب اگرچه رفت ولي قامتش خميده نبود به ني مقابل چشمش سَر بُريده نبود اگرچه رفت ولي سلسله به شانه نداشت به جاي جاي تنش رد تازيانه نداشت... ✍ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
اگرچه بر همه عالم گره گشا بودم میان موج مصیبات مبتلا بودم همیشه غفلت اصحاب، دردِسرساز است به وقت فتنه چه بی یار و آشنا بودم کنار منبر من مکتب جدید زدند در آن غبارِ زمان، چشمۀ هدی بودم حقیقت همه قرآن میان قلب من است منم که بر همۀ خلق رهنما بودم شبی که از همه سو ریختند در خانه فقط به یاد غریبیِ مرتضی بودم قیام داشتم و ناگهان زمین خوردم سحر که غرق مناجات با خدا بودم اگرچه شکر خدا دختری نسوخت ولی به یاد شام غریبان کربلا بودم سرم برهنه، شبانه کسی ندید چه شد به یاد شام و نظرهای بی حیا بودم کمی ز روضۀ گودال بر سرم آمد به گیسوان پریشان چو در نوا بودم نخورد یک نوک نیزه به پیکرم اما به یاد قاری بالای نیزه‌ها بودم ✍ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
فقیر بذل نگاه تو یا ولی الله اسیر زلف سیاه تو یا ولی الله به انتظار پناه تو یا ولی الله نشسته بر سر راه تو یا ولی الله تویی کریم کریمان و ذوالکرم هستی تو سرپناه من و خانواده‌ام هستی حدیث فضل تو اذکار هرشب شیعه همیشه نام قشنگ تو بر لب شیعه تویی رئیس بلاعزل مذهب شیعه الا امیر و علمدار مکتب شیعه! به لطف کرسی درس تو جعفری شده‌ام من از دعای شما بوده حیدری شده‌ام تو عشق هر دل بی تاب عاشقی مولا اصول دینی و قرآن ناطقی مولا و ماورای تمام حقایقی مولا تویی که پیر و مراد نوابغی مولا دو دست خالی من هم دخیل احسان‌ات سرم فدای تو و "جابر بن حیان" ات خوشابه حال دلی که فقط اسیر تو شد اسیر و سائل و مسکین و مستجیر تو شد خوشا به حال کسی که "ابوبصیر" تو شد میان آن همه، شاگردِ سربه زیر تو شد هر آن که سوی تو آمد اداره‌اش کردی کسی که زائرتان شد "زراره" اش کردی ششم ستاره‌ی دنباله‌دار زهرایی ششم مربی فقه و اصول دنیایی دلیل خلق زمین بلکه آسمان‌هایی تو که مقرب محبوب حق تعالایی فقط نه جانِ جهان و جهانِ جان هستی هماره مرجع تقلید شیعیان هستی بیا و پای دلم را به خانه‌ات وا کن "حضور می‌طلبم سینه را مصفا کن" ز شوق، دیده‌ی من را شبیه دریا کن تنور خانه‌ی خود را سپس مهیا کن حلال مهر شما قطره قطره‌ی خونم خلیل نار تو هستم، ز نسل "هارونم" همیشه عطر حضورت در این حوالی هست و با روایت تو عشق و شور و حالی هست سحر، حسینیه، جایت همیشه خالی هست به یاد روضه‌ی تو در دلم ملالی هست برای زائر خود سایبان نداری که... کنار تربت خود روضه‌خوان نداری که... شبی که خانه‌ات آقا پُر از خطر شده بود شبی که قلب حزینت پر از شرر شده بود شبی که مادر مظلومه نوحه‌گر شده بود شبی که دشمنت از بام حمله‌ور شده بود تو رو به قبله و گرم خدا خدا بودی میان نافله‌ات غرق ربنا بودی به زیر سایه‌ی شعله اگر که مویت سوخت به یاد گونه‌ی سرخی دوباره رویت سوخت به جبر، فرصتِ کوتاهِ گفتگویت سوخت شبیه تشنه‌لبِ کربلا گلویت سوخت سر برهنه، بدون عصا کجا رفتی ؟؟ به دست بسته ولیِّ خدا کجا رفتی؟؟ میان کوچه رسیدی به زحمت افتادی "کشید بند طناب و به سرعت افتادی" کنار مرکب دشمن به شدت افتادی عزیز حضرت زهرا به صورت افتادی ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد صدای ناله‌ی جانسوز مادرت امد چه کرده با دلت آقا جفای پی در پی شکنجه و تبعات بلای پی در پی تمسخر همه و ناسزای پی در پی هجوم درد و غم و غصه‌های پی در پی ز خون کنج لبت یاد باغ لاله کنم دوباره یاد زمین خوردن سه ساله کنم سه ساله گفتم و نام رقیه‌جان آمد سه ساله گفتم و لکنت بر این زبان آمد همین‌که حضرت زهرا به روضه‌مان آمد صدای ناله‌ی جانسوز روضه‌خوان آمد: فراق شاپرکی را سراغ دارم که... دو گوش دخترکی را سراغ دارم که ... ✍ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
دارد میان هیئت خود گریه می‌کند با اهل بیت عصمت خود گریه می‌کند با داغ هتک حرمت خود گریه می‌کند دارد برای غربت خود گریه می‌کند آتش گرفت خانه‌اش اما سپر نداشت بینِ چهار هزار نفر یک نفر نداشت مشعل‌به‌دست‌ها وسط خانه ریختند یک عده بی حیا وسط خانه ریختند تا اینکه بی هوا وسط خانه ریختند اموالِ خانه را وسط خانه ریختند بین نماز بود و مجالش نداده‌اند حتی امان به اهل و عیالش نداده‌اند بین هجوم بی خبر و یاد مادر است دیوارهای شعله‌ور و یاد مادر است تنها میان درد سر و یاد مادر است افتاده است پشت در و یاد مادر است شکر خدا خمیده به دیوار بر نخورد بال و پرش به تیزی مسمار بر نخورد این پیرِ سالخورده عصا بر نداشته آرام‌تر هنوز عبا بر نداشته نعلین خویش را به خدا بر نداشته شیخِ حرم عمامه چرا بر نداشته او را کشان کشان وسط کوچه می‌کِشند در پیش این و آن وسط کوچه می‌کِشند آتش مسیر رفتن او را گرفته است طفلی ز ترس دامن او را گرفته است چه بد طناب گردن او را گرفته است راه نفس کشیدن او را گرفته است از بس دویده، خسته شده، بی رمق شده این پیرمردِ غمزده خیس عرق شده گیرم خمیده در بر انظار رفته است پای برهنه از سر بازار رفته است گیرم به پای هر قدمش خار رفته است با دستِ بسته مجلس اغیار رفته است شکر خدا که پیرهنش پا نخورده است در زیر چکمه‌ها دهنش پا نخورده است می‌گفت بین ازدحام: آه عمّه جان افتاده بود یاد خیام؛ آه عمّه جان آه از نگاه مردم عام؛ آه عمّه جان از ماجرای بزم حرام؛ آه عمّه جان دستش به روی خاک به سردی گرفته شد بار دگر محاسن مردی گرفته شد... ✍ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
صدا زدم سر سجاده ی دعا، زهرا چرا که هست به ما حجتِ خدا زهرا همین‌که ناله زدم یاد روضه‌ها، زهرا میان شعله، درِ خانه سوخت، یا زهرا به روی آتشِ برخاسته میان حریم قدم زدم که بدانند أنا ابنُ ابراهیم تمام شهر به ما ظلم بی عدد کردند به یکدگر سر این ظلم‌ها مدد کردند چرا عبای مرا زیر پا لگد کردند؟! چقدر با منِ شیخ الائمه بد کردند رفیق‌های پُر از ادعا کجا بودند؟! زمان واقعه، شاگردها کجا بودند؟! شدم زمان تهاجم عذاب، مثل علی زمانه بر سر من شد خراب، مثل علی غمم به سینه شده بی حساب، مثل علی دو دستِ بسته میانِ طناب، مثل علی چقدر مثل علی ماتمم شد اما نه فقط زدند مرا با لگد، زنم را نه به پشت اسب، شبانه دوانده‌اند مرا به روی خاک به کینه کشانده‌اند مرا شبیه آینه بودم، شکانده‌اند مرا به یاد داغ رقیه رسانده‌اند مرا مرا میان گذرگاه، کو به کو بردند چقدر داد کشیدند و آبرو بردند اگرچه سوختم از غصه، خون جگر نشدم به آتش غم فرزند، شعله‌ور نشدم عذاب، با غم جان‌کندنِ پسر نشدم کنار کاظم خود، مثل محتضر نشدم به یاد داغ و عزای حسین نوحه کنید تمام عمر برای حسین نوحه کنید خودم اسیر شدم، خواهرم اسیر نشد کسی به نیت نیزه‌زدن اجیر نشد چنان حسین کسی زیر دشنه، پیر نشد نصیب پیکر من تکه‌ای حصیر نشد زدند بعد کشاکش برای پیرهنش هزار و نهصد و پنجاه ضربه بر بدنش ✍ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هرچه از درد و بلا بر سر حیدر افتاد داد بیداد که یک روز به جعفر افتاد یا رب این "شعله" چرا ول کن این طایفه نیست؟! باز از خیمه گذشت و روی این در افتاد سجده‌اش خورد به هم، بس که تکانش دادند سر سجاده‌ی خود با دل مضطر افتاد با عصا هم بدود باز زمین می‌افتد بی عصا رفت و به هر کوچه مکرر افتاد پس کجایند دراین واقعه شاگردانش؟ پیش چشمان همه حرمت منبر افتاد تا زمین خورد صدا زد ز جگر: وا اُمّاه پشتِ در یاد زمین‌خوردن مادر افتاد مادرش خورد زمین، خورد زمین، خورد زمین جلوی چشم علی، فاطمه با سر افتاد فضه آمد کمکش ورنه مصیبت می‌شد فضه با دیدن او پهلوی کوثر افتاد گریه‌ی غربت زن قاتل شوهر باشد پس عجب نیست بگوییم که حیدر افتاد آخر روضه‌ی ما حرف حسین است حسین دشنه با حنجر خشکیده‌ی او در افتاد وَلیُ الله به یک ضربه تنش برگشته گذر شمر به این ناحیه آخر افتاد کینه‌اش با دوسه تا ضربه به پایان نرسید آن‌قَدَر زد روی تل یکسره خواهر افتاد بانوک چکمه تنش این سو و آن سو می‌شد بانوک نیزه سرش این ور و آن ور افتاد آنکه درسجده فقط پای خدا می‌افتاد وقتِ قتْلِ علی اکبر شد و بدتر افتاد ✍ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
کس از دل امام غریبم خبر نداشت با او مدینه هم سر یاری دگر نداشت سوگند میخورم به مظلومی علی دنیا زآل فاطمه مظلومتر نداشت از آن زمان که سوخت در خانه علی آتش زدرب خانه شان دست بر نداشت آتش کجا و خانه فرزند مصطفی آنروز روزگار مسلمان مگر نداشت تنها نه روزها پی آزارش آمدند شبها امان زدشمن بیدادگر نداشت گرم دعا و راز نیاز شبانه بود مهلت ولی برای دعای سحر نداشت آتش زدند خانه او را ولی دگر بر سینه اش جراحتی از میخ در نداشت بردند دست بسته اش از خانه با عذاب حتی عبا به دوش و عمامه به سر نداشت میزد نفس نفس پی مرکب ولی چه سود آهش به قلب سنگ عدویش اثر نداشت پایش برهنه بود ولی جای شکر داشت چون خاک کوچه خار مغیلان دگر نداشت بیچاره دختری که روی خار میدوید بیچاره عمه اش که از او خبر نداشت پایش که خسته بودو دو دستش که بسته بود در زیر تازیانه دشمن سپر نداشت دختر به هر خطر به پدر میبرد پناه آن دختر سه ساله بمیرم پدر نداشت از درد گوش پاره اگر ناله میکشید بر گوشوار رفته به غارت نظر نداشت تا دید در خرابه لب چاک خورده را لب را گذاشت بر لب بابا و برنداشت امام صادق علیه السلام
ماه از برکت نور تو جلا میگیرد عرش از یمن قدم هات صفا میگیرد چه شلوغ است مسیر تو همه منتظرند جبرئیل آمده در راه تو جا میگیرد یک نفر نیست در این شهر که بیمار تو نیست تو چه کردی که دوا از تو دوا میگیرد تو دلیل همه ی معجزه هایی بانو ساکن طور،ز دست تو عصا میگیرد تو همان فاطمه ی امّ ابیهایی که فضّه از خاک قدم هاش،طلا میگیرد صاحب باطنی پنجره فولاد تویی دست به دامان رضا از تو شفا میگیرد بی سبب نیست شما جلوه ی اسرار شدی اولین فاطمه هستی که حرم دار شدی همچو پروانه ای و در طلب سوختنی میشود گفت شما یک تنه یک پنج تنی ما چرا دست گدایی به غریبه ببریم با شما هموطن هستیم،غریب وطنی! میشود بی تو امور شدنی،ناشدنی می شود با تو همه ناشدنی ها،شدنی چون نگینی که به انگشتری زینت داده کلّ این خاک رکاب و تو عقیق یمنی بی سبب دست به خیری نشده شهره ی تو سفره های تو شبیه اند به خوان حسنی غم مخور لحظه آخر که برادر داری دست و پا میکند انگار برایت کفنی قسمت این بود که قم صاحب دریا بشود این حرم هم حرم حضرت زهرا بشود خوب شد این دم آخر گِرِهِ کار نخورد خوب شد کار تو به مردم بی عار نخورد خوب شد میخ به پیراهن تو گیر نکرد گل بی خار به گلبرگ شما خار نخورد گرچه پشت در این خانه شلوغ است ولی بی هوا معجرتو به در و دیوار نخورد خوب شد دور و بر تو همه از سادات اند چشم ناپاک به این قافله یکبار نخورد بد به دل راه نده شأن تو را میدانیم اصلا اینجا که مسیرت سر بازار نخورد دم دروازه در آن فاصله بلوا که نشد بین بازار النگوی تو پیدا که نشد
پشت در با جگری سوخته تب می کردی دست و پا می زدی و آب طلب می کردی گوشه حجره، عطش فاتحه ات را می خواند اشک هایت به نظر روضه ی سقا می خواند زهر تنها کمی از بال و پرت را سوزاند کف زدن های کنیزان جگرت را سوزاند دردِ این غربت جانسوز مرا خواهد کشت خون لبهای تو امروز مرا خواهد کشت کهنه داغی به دلِ داغ نشین می ریزند آب را پیش نگاهت به زمین می ریزند تشنگی، زخم ترک روی سبویت انداخت ناگهان شمر شد و پنجه به مویت انداخت از لبت، خاک کف حجره تیمم می کرد ناله ات را وسط هلهله ها گم می کرد بر سر بام عجب مرثیه جان فرسا بود سایه بان بدنت بالِ کبوترها بود اجرت کشتن تان گندم مرغوب نشد پیکرت در ته گودال لگدکوب نشد
امام جواد علیه السلام بر آتش روی جگرش خندیدند بر نم نم چشمان ترش خندیدند از درد زیاد به خودش می پیچید وقتی که به در خورد سرش خندیدند از فرط عطش آب طلب کرد ولی با هلهله در دور و برش خندیدند خونابه و لخته خون به پیراهن ریخت بر زمزمه های آخرش خندیدند صورت به زمین نهاد و یا زهرا گفت بر ناله ی وای مادرش خندیدند... محمد حبیب زاده @beharalashar