eitaa logo
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
18.9هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
11 فایل
تبلیغات پربازده 👇💪🔥 https://eitaa.com/joinchat/4061725027C4a63c54783
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆شيعه واقعى محمد بن ابى عمير از پرورش يافتگان مكتب اهل بيت عليهم السلام و از روات مورد وثوق و اعتماد است . او مدتى بشغل بزازى اشتغال داشت و داراى تمكن مالى بود ولى بر اثر پيش آمدهائى اموالش از دست رفت و به فقر و بى چيزى مبتلا گرديد. از مردى ده هزار درهم طلب داشت . مديون براى آنكه بدهى خود را بپردازد خانه مسكونى خويش را به ده هزار درهم فروخت و با پول آن روانه خانه ابن ابى عمير شد. در را كوبيد، ابن ابى عمير از منزل بيرون آمد. مديون ، پولها را تسليم وى نمود و گفت اين مبلغى است كه از شما به ذمه من است . پرسيد اين پول را چگونه بدست آوردى ؟ آيا از كسى ارث برده اى ؟ گفت نه ، آيا شخصى بتو بخشيده است ؟ جواب داد نه ، آيا متاعى داشتى كه فروخته اى ؟ باز هم پاسخ نفى داد و گفت خانه مسكونيم را براى اداء دين خود فروخته ام و پولش را براى شما آورده ام . ابن ابى عمير گفت : ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام حديث كرده كه فرموده است : مرد مديون بجهت اداء دين ، از منزل مسكونيش رانده نميشود. سپس گفت بخدا قسم با آنكه هم اكنون آنقدر در مضيقه مالى هستم كه حتى به يك درهم احتياج دارم اما اين پول را نميگيرم . 📚جواهر الكلام ، جلد 25، صفحه 234 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔆عيبجو شخصى نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و در خلال سخنان از مردى نام برد، او را به بدى ياد كرد و عيبى از وى بزبان آورد. عمر بن عبدالعزيز گفت اگر مايلى پيرامون سخنت بررسى و تحقيق ميكنم . در صورتيكه گفته ات دروغ درآمد فاسق و گناهكارى و خبرى كه داده اى مشمول اين آيه است . يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا. (1) در صورتيكه راست گفته باشى عيبجو و سخن چينى و مشمول اين آيه هستى : هماز مشاء بنميم .(2) اگر ميل دارى تو را مى بخشم و مورد عفوت قرار ميدهم . مرد كه از گفته خود سخت پشيمان و منفعل بود با سرافكندگى و ذلت درخواست عفو نمود و متعهد شد كه ديگر از كسى عيبجوئى نكند و اين عمل ناپسند را تكرار ننمايد.(3) 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸 🔆پيروان ائمه عليهم السلام در هنگام مرگ صدوق از حضرت عسكرى عليه السلام و ايشان از رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) نقل كردند كه آنجناب فرمود مؤ منين هميشه از عاقبت خود در ترسند و يقين ندارند كه مشمول رضايت خدا واقع ميشوند يا نه تا موقع مرگ مؤ من وقتى كه ملك الموت را ديد در آن شدت درد بسيار متاءثر است كه اكنون از خانواده و اموال خود جدا ميشود با اينكه بآرزوهايش نرسيده ملك الموت باو ميگويد آيا هيچ عاقلى براى مال و ثروتيكه فايده ندارد غصه مى خورد با اينكه خداوند بجاى آن چندين هزار برابر باو داده است ميگويد نه ملك الموت اشاره ميكند بطرف بالا نگاه كن : مى بيند قصرهاى بهشت و درجات آنرا كه از حدود آرزوهم خارج است باو مى گويد اينجا منزل تو است و اينها را خداوند بتو عنايت كرده و افراد صالح از خانواده ات با تو در همينجا ساكن ميشوند آيا راضى هستى در عوض ثروت و مال دنيا اين مقام را بتو بدهند؟ ميگويد آرى بخدا قسم راضيم . سپس ميگويد باز نگاه كن وقتى توجه ميكند حضرت رسول ( صل الله علیه وآله و سلم) و اميرالمؤ منين و فرزندان ارجمند ايشان را در اعلا عليين مى بيند ملك الموت ميگويد اينها همنشين و انيس تو هستند آيا بجاى كسانيكه در اين جهان از آنها مفارقت ميكنى راضى نيستى اينها با تو باشند؟ مى گويد چرا به خدا قسم راضيم . همين است تفسير و معناى آيه شريفه ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا فما امامكم من الاهوال فقد كفيتموه و لاتحزنوا على ما تخلفونه الذرارى والعيال والاموال فهذا شاهد تموه فى الجنان بدلا منهم وابشروا بالجنة التى كنتم توعدون هذه منازلكم و هؤ لاء اناسكم و جلاسكم نحن اوليائكم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ولكم فيها ما تشتهى انفسكم ولكم فيها ما تدعون نزلا من غفور رحيم . 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃 🔆راه نجات على بن ابى حمزه ميگويد: دوستى داشتم كه در ديوان بنى اميه منشى بود. روزى بمن گفت از امام صادق (علیه السلام ) استجازه كن ، تا بمحضر مباركش شرفياب شوم . اجازه گرفتم ، در موعد مقرر حضور امام آمد سلام كرد و نشست سپس ‍ گفت من در ديوان بنى اميه عضويت داشتم ، در حكومت آنان اموال بسيارى گرد آوردم و در اين كار از مقررات اسلام ديده فروبستم و بى پروا هر مال غير مشروعى را طلب ميكردم . امام عليه السلام فرمود: اگر بنى اميه در اداره امور خود كسانى را در خدمت خويش نمى يافتند حقوق اهل بيت رسول اكرم را پايمال نمى نمودند. سپس دوستم سؤ ال كرد: آيا براى من راه نجاتى هست ؟ حضرت در پاسخ از او پرسيد: اگر بگويم عمل ميكنى ؟ جواب داد عمل ميكنم . امام عليه السلام فرمود: بايد از تمام اموالى كه در اداره آنها بدست آورده اى دل برگيرى و از خود دور كنى ، قسمتى را كه ميدانى از آن كيست به صاحبش برگردانى و آنرا كه نميدانى به مستمندان صدقه بدهى و با انجام اين وظيفه ، من بهشت جاودان و سعادت ابدى را براى تو ضمانت ميكنم . دوست من پس از شنيدن سخنان امام (علیه السلام ) مدتى دراز ساكت شد و درباره دستور امام فكر كرد سرانجام تصميم گرفت و با قاطعيت بعرض رساند كه دستورتان انجام شده است . على بن ابى حمزه ميگويد: آن مرد در معيت ما بكوفه برگشت و فرموده امام را در مورد تمام اموالى كه در اختيار داشت حتى جامه اى كه در برش بود اجراء نمود و همه آنها را رد كرد و ما از رفقا و دوستان پولى جمع آورى كرديم ، از آن پول لباسى براى او خريديم و باقيمانده آنرا براى مصارف روزانه اش تسليم وى نموديم . او با اجراء برنامه درمانى امام صادق عليه السلام بيمارى اخلاقى خود را علاج نمود، غريزه حرص و طمع خويش را مهار كرد از بندگى مال آزاد شد، بسلامت فكر و پاكى اخلاق نائل آمد، و از خوى تجاوزكارى بحقوق دگران رهائى يافت . پس از جريان چند ماهى بيش نگذشت كه مريض شد و بسترى گرديد و دوستان مكرر از وى عيادت كردند. روزى نزد او رفتم ديدم در حال احتضار است و لحظات آخر زندگى را ميگذراند، چشم گشود و بمن نگاهى كرد و گفت : على بن ابى حمزه ، امام صادق بوعده خود وفا كرد و سپس ديده بربست و از دنيا رفت . ابى حمزه ميگويد از كوفه بمدينه بازگشتم حضور امام صادق عليه السلام رسيدم تا چشم آنحضرت بمن افتاد فرمود على بن ابى حمزه بخدا قسم وعده اى را كه بدوستت داده بوديم وفا كرديم . عرض كردم راست است ، والله او خود در موقع مرگ اين مطلب را بمن اعلام كرد. 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔆دعاى فرمانده لشكر در يكى از جنگها لشكريان اسلام قلعه اى را محاصره كردند تا با نيروى نظامى آنرا بگشايند و بر دشمن پيروز شوند، قلعه بسيار محكم بود و ايام محاصره بدرازا كشيد. با آنكه سربازان مسلمين در طول اين مدت ، مجاهده بسيار كردند و رنج فراوان ديدند ولى به فتح قلعه موفق نشدند. روحيه سربازان رفته رفته ضعيف و ضعيفتر ميشد و تصميمشان بسستى ميگرائيد، فرمانده لشكر كه در شرائط موجود، پيروزى سربازان خود را بعيد ميدانست بخدا متوجه شد و به پناه او رفت . چند روزى روزه گرفت ، از صميم قلب درباره سپاهيان اسلام دعا كرد، و از خداوند غلبه آنان را درخواست نمود. دعاى فرمانده ، مقبول درگاه الهى واقع شد و خليى زود به اجابت رسيد. روزى در نقطه اى نشسته بود مشاهده كرد، سگ سياهى در لشكرگاه مى دويد. توجه فرمانده به آن حيوان جلب شد و در خصوصياتش دقت كرد، چند ساعت بعد ديد همان سگ بالاى ديوار قلعه است ، دانست كه قلعه راهى بخارج دارد و اين سگ براى آنكه طعمه اى به دست آورد از آن راه بعسكرگاه ميآيد و دوباره برميگردد. محرمانه به افرادى ماءموريت داد جستجو كنند و آن راه را بيابند اما موفق نشدند. دستور داد انبانى را با روغن چرب كنند كه براى سگ طعمه مطبوعى باشد، مقدارى ارزن در آن بريزند و جدار انبان را سوراخ سوراخ كنند بطوريكه وقتى سگ آنرا با خود ميبرد با حركت حيوان تدريجا ارزنها بزمين بريزد. طبق دستور، عمل كردند، انبان را در عسكرگاه انداختند فرداى آنروز سگ از قلعه بيرون آمد، در جستجوى غذا به انبان رسيد آنرا بدندان گرفت ، راهى حصار شد، و دانه هاى ارزن كم كم روى زمين ميريخت ، ساعتى بعد ماءمورين ، با علامت ارزن خط سير سگ را دنبال كردند، در پايان به نقب بزرگى رسيدند كه ميشد به آسانى از اين راه به داخل قلعه رفت . بدستور فرمانده ، سربازان مسلمين در ساعت مقرر از آن راه زيرزمينى عبور نمودند و وارد قلعه شدند، دشمن ناچار تسليم گرديد و جنگ با فتح و پيروزى مسلمانان پايان يافت . اين سگ ، همه روزه بعسكرگاه مسلمين رفت و آمد مينمود و افسران و سربازان توجه نداشتند، و اگر بفرض كسى هم متوجه ميشد هرگز تصور نميكرد كه اين حيوان رمز پيروزى لشكر اسلام و كليد گشودن آن قلعه محكم است . اما خداوند براى آنكه دعاى فرمانده را مستجاب نمايد توجه او را به سگ معطوف نمود و بطور سبب سازى مشكل بزرگ سپاه اسلام را حل كرد، راه پيروزى را بروى آنان گشود و از خطر ذلت و شكست محافظتشان فرمود 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼 🔆از على (عليه السلام ) بياموزيد صاحب دررالمطالب مينويسد كه على (علیه السلام ) در بين راه متوجه زن فقيرى شد كه بچه هاى او از گرسنگى گريه ميكردند و او آنها را به وسائلى مشغول ميكرد و از گريه بازميداشت . براى آسوده كردن آنها ديگى كه جز آب چيز ديگرى نداشت بر پايه گذاشته بود و در زير آن آتش ميافروخت تا آنها خيال كنند برايشان غذا تهيه ميكند. باينوسيله آنها را خوابانيد. على عليه السلام پس از مشاهده اين جريان با شتاب بهمراهى قنبر بمنزل رفت . ظرف خرمائى با انبانى آرد و مقدارى روغن و برنج بر شانه خويش گرفت و بازگشت قنبر تقاضا كرد اجازه دهند او بردارد ولى حضرت راضى نشدند. وقتى كه بخانه آنزن رسيد اجازه ورود خواست و داخل شد، مقدارى از برنجها را با روغن در ديگ ريخت و غذاى مطبوعى تهيه كرد آنگاه بچه ها را بيدار نمود و با دست خود از آن غذا بآنها داد تا سير شدند. على عليه السلام براى سرگرمى آنها مانند گوسفند دو دست و زانوان خود را بر زمين گذاشت و صداى مخصوص گوسفندان را تقليد نمود (بع بع !) بچه ها نيز ياد گرفتند و از پى آنجناب همينكار را كرده و مى خنديدند مدتى آنها را سرگرم داشت تا ناراحتى قبلى را فراموش كردند و بعد خارج شد. قنبر گفت اى مولاى من امروز دو چيز مشاهده كردم كه علت يكى را ميدانم سبب دومى بر من آشكار نيست اينكه توشه بچه هاى يتيم را خودتان حمل كرديد و اجازه نداديد من شركت كنم از جهت نيل بثواب و پاداش بود و اما تقليد از گوسفندان را ندانستم براى چه كرديد؟ فرمود وقتى كه وارد بر اين بچه هاى يتيم شدم از گرسنگى گريه ميكردند خواستم وقتى خارج ميشوم هم سير شده باشند و هم بخندند. شجره طوبى 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔆غيرت شما كجاست گزارشى به على عليه السلام رسيد كه سپاهيان معاويه بشهر انبار هجوم آوردند، حسان بن حسان بكرى فرماندار شهر را كشتند و پاسداران شهر را پراكنده ساختند. بعضى از سربازان معاويه بمنزل زنان مسلمان و غيرمسلمان وارد شدند و خلخال ، دست بند، گردنبند، و گوشواره را از برشان بيرون آوردند و آنان براى دفاع از خود وسيله اى جز زارى و استرحام نداشتند. سپس لشكريان معاويه با غنائم فراوان از شهر خارج شدند و در اين جريان ، نه كسى از آنان زخم برداشت و نه خونى از آنها بزمين ريخت . اين گزارش رنج آور و دردناك ، آنحضرت را بسختى ناراحت و متاءلم نمود و ضمن خطابه اى تند و مهيج شرح جريان را به اطلاع مردم رساند و در خلال سخنان خود فرمود: فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا. اگر مرد مسلمانى بر اثر اين قضيه ، از شدت اندوه و تاءسف بميرد ملامت ندارد بلكه در نظر من چنين مرگى شايسته و سزاوار است . 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🔆پاداش صابران مرد نابينائى حضور پيامبر گرامى آمد و تقاضاى دعا كرد، گفت از خدا بخواه كه پرده نابينائى را از چشمم بر كنار كند و قدرت ديدم را بمن برگرداند. حضرت فرمود: اگر ميل دارى دعا ميكنم اميد است مستجاب شود و چشمت بينا گردد و اگر ميخواهى در قيامت بى آنكه مورد محاسبه واقع شوى خدا را ملاقات كنى بوضع موجود راضى و صابر باشد. عرض كرد ملاقات بدون محاسبه را برگزيدم ، آنگاه رسول گرامى (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: خداوند بزرگتر از اين است كه در دنيا هر دو چشم كسى را بگيرد سپس در قيامت عذابش نمايد. 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔆خداشناسى پيرزن اميرالمؤ منين عليه السلام با جمعى از پيروان در معبرى عبور مينمود، پيرزنى را ديد كه با چرخ نخ ‌ريسى خود مشغول رشتن پنبه است پرسيد پيرزن (بماذا عرفت ربك ) خداى را بچه چيز شناختى ؟ پيرزن بجاى جواب دست از دسته چرخ برداشت طولى نكشيد پس از چند مرتبه دور زدن چرخ از حركت ايستاد عجوزه گفت يا على عليه السلام چرخى بدين كوچكى براى گردش احتياج بچون منى دارد آيا ممكن است افلاك باين عظمت و كرات باين بزرگى بدون مديرى دانا و حكيم و صانعى توانا و عليم با نظم معينى بگردش افتند و از گردش خود باز نايستند؟ على عليه السلام روى باصحاب خود نموده فرمود (عليكم بدين العجائز) مانند پيرزنان خدا را بشناسيد. 📚داستانها و پندها (جلد اول)، گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔆دعاى ابوحمزه ثمالى ايشان فرمودند: و يك نكته ديگر راجع به آخوند شنيدم اين را يكى از علماء آقاى شيخ ‌الاسلامى مى گفتند: كه آخوند كاشى يك روز از مدرسه بيرون مى آيد و يكى از شاگردانش ايشان را براى افطار دعوت كرده بودند. و با اصرار زياد سحر را هم نگه داشته بود، آخوند فرموده بودند به شرطى كه با من كارى نداشته باشيد و دنبال كار خود برويد. ولى من هى براى پذيرايى پيش آقا مى رفتم كه ببينم چه كار مى كند، ملتفت اين قضيه شدم كه ايشان از افطار تا سحر مشغول عبادت بودند و در نماز وتر در قنوتش تمام دعاى ابوحمزه ثمالى را با صوت حزين و گريه مى خواندند. 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
مردی نزد حکیمی رفت و گفت: فلانی پشت سرت چیزی گفته است. حکیم گفت: در این گفته ات سه خیانت است: شخصی را نزد من خراب کردی، فکر مرا مشغول کردی و خودت را نزد من خوار 👌"یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم" 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌹🌹 ✍سعدبن‌معاذ یکی از بهترین اصحاب و یاوران پیامبر (ص) بود. او بزرگ و آقای انصار و از نخستین کسانی از مردم مدینه بود که اسلام آورد و پیامبر را به مدینه دعوت کرد. او بازوی ولایت و رسالت بود. 🔹وقتی که خبر رحلت سعدبن‌معاذ را به پیامبر دادند، آن حضرت به سرعت با پای پیاده و برهنه به سوی جنازه سعد شتافتند در حالی که در بین راه عبا از دوش مبارکشان افتاد و حضرت اعتنایی نکردند. به هنگام تشییع جنازه سعد دیدند که رسول خدا (ص) در پشت تابوت، سمت راست تابوت، جلوی تابوت و سمت چپ تابوت حرکت می‌کنند. 🔸پرسیدند: "یا رسول الله، این چه حالی است که از شما می‌بینیم؟!" فرمودند: به خدا، دستم در دست برادرم جبرائیل است که مرا دور تابوت سعد طواف می‌دهد. اینک جبرائیل و میکائیل به همراه هفتاد هزار ملک در تشییع جنازه سعد شرکت کرده‌اند. 🔹پیامبر اکرم (ص) با دست مبارک خویش بدن مطهر سعد را درون قبر گذاشت و برای او از خداوند طلب مغفرت فرمود. مادر سعد وقتی این صحنه را دید، خطاب به فرزندش سعد گفت: "یا سعد، هنیئاً لَکَ الجنّةُ؛ فرزندم، بهشت گوارای وجودت باد." 🔸پیامبر با شنیدن این جمله چهره درهم کشید و با ناراحتی و عتاب فرمود: مادر سعد! درباره امر پروردگار این‌گونه با قاطعیت سخن مگو! همینک قبر، چنان فشاری بر فرزندت سعد وارد ساخت که شیری که در دوران کودکی از سینه تو نوشیده بود، از سر انگشتانش خارج شد. 🔹همه مات و مبهوت مانده بودند، آخر چرا؟ کسی که هفتاد هزار ملک به تشییع جنازه‌اش آمده‌اند و پیامبر با دست خویش او را دفن کرده و برایش طلب مغفرت فرموده‌اند، چرا باید چنین فشار قبری داشته باشد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: ⚠️آری، برای آن که اخلاقش با اهل و عیالش اندکی بد بوده است. 📚(بحار الانوار ج21ص257). 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛