eitaa logo
یاوران ولایت دختران تهران
1.9هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
99 فایل
اَݪـلّهُمَّ إستَعمِݪـݩۍ‌ ݪـِمـا خَݪَـقتَݩۍ‌ بـہ خــدایــا⚘ مـن ࢪا‌ خـࢪج‌ ڪاࢪۍ‌ڪݩ ڪـہ‌‌بـہ خاطࢪش آ؋ـࢪیـٓدۍ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ارتباط با ادمین @yavarane_velayat313
مشاهده در ایتا
دانلود
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 یک عده‌ای ادعای فهم سیاسی میکنند اما تحلیل‌هایشان در روزنامه و فضای مجازی واقعاً انسان را متأسف میکند. میگویند برای اینکه بتوانید این اغتشاش‌ها را تمام کنید باید مشکلتان را با آمریکا حل کنید؟! آیا با مذاکره و تعهد گرفتن از آمریکا مشکل حل می شود!؟ مگر در الجزایر با آمریکا تفاهم نکردید!؟ آیا به تعهداتش عمل کرد!؟ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۳۷ الهام گوشه‌های دهانش را پایین داد و صورتش را به طرف رویا برگرداند: -تو فهمیدی چی گفت؟ من که وسطاش خوابم برد. رویا به الهام که در حال خندیدن بود نگاه کرد: -نه خداییش منم چیزی متوجه نشدم، حس کردم تو کلاس ریاضی نشستم. زهره به عقب برگشت، دستش را دراز کرد و چادرش را از روی تکیه‌ی مبل برداشت و نفس عمیقی کشید: -الهام جان، مشکل تو این بود که از اول هم اهل تحقیق و فکر نبودی همینطوری صرف این‌که چادری بودی، به خیال کار فرهنگی رفتی یه پیج زدی غافل از این‌که توی اینستا و این‌جور شبکه‌ها اسلام شناسان قهار بی دینی هستند که کلمه به کلمه قرآن و کتب دینی ما رو با تأمل خوندن و می‌دونن چه کار کنن و چه مطالبی رو پیاده کنن که امثال شما اعتقاداتتون رو حتی گاهی یک شبه از دست بدید چه با طرح شبهات چه با برنامه‌های دیگه‌شون مثل فرهنگ سازی در راستای دین زدایی... الهام با اخم محکم کارد میوه خوری را روی میز مقابلش گذاشت و ترجیح داد سکوت کند. زهره ادامه داد: -ببین یه پیشنهاد خواهرانه دارم؛ بهتره دوره سواد رسانه رو بگذرونی... الهام وسط حرفش دوید: -د بس کن دیگه!می‌بینی من ساکتم هر چی دلت می‌خواد میگی؟ مگه من بیسوادم؟! فکر می‌کنی خودت خیلی عقل کلی؟ چرا این‌قدر با تکبر صحبت می‌کنی آخه؟ زهره سکوت کرد و کمی اندیشید؛ الهام تا حدودی حق داشت، خیلی از موضع بالا با او صحبت کرده بود مخصوصاً آن اوایل؛ شاید نباید جهل الهام را تا این حد به رویش می‌آورد، آن هم جلوی مهمانش! دستش را روی شانه الهام انداخت و مهربان نگاهش کرد: - ببین الهام جان، دوره سواد رسانه رو همه باید بگذرونن، اصلاً توی تمام کشورها! این هیچ ربطی به سطح سواد و تحصیلات نداره. بلاخره معلومات کاربردی هست که طرز صحیح استفاده از اینتزنت و این فضا رو به ما نشون میده. من هم اگه بد صحبت کردم منظوری نداشتم دخترخاله می‌تونی هر موقع دلت خواست ایتا رو نسب کنی تا لینک دوره رو برات بفرستم. الهام دست زهره را آرام از شانه‌اش بلند کرد: -اولاً من دختر خاله‌ای ندارم عزیزم! دوماً اسم پیام‌رسان ایرانی رو جلوم نیار که خنده‌م می‌گیره! زهره از جا برخاست و چادرش را به سر کرد. الهام گفت: -ازت خواهش می‌کنم بس کن. زهره همانطور که به سمت در می‌رفت ادامه داد: -به خاطر بچه‌ت هم شده سعی کن سوادت رو در مورد جایی که شب و روز توش هستی بالا ببری، این طفلکی گناه داره. الهام سریع به طرف در رفت و خودش را زودتر از زهره به آن رساند و در را گشود: -میشه لطفاً شما دایه‌ی دلسوزتر از مادر نباشی؟ به سلامت! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۳۸ زهره بدون هیچ کلامی بیرون رفت و الهام در را پشت سرش بست و نفسی کشید. سپس در میان نگاه خیره و مبهوت رویا، مسیر رفته را برگشت و سرجایش نشست. رویا آب دهانش را قورت داد و آهسته به سخن آمد: - خب هر چی که بود مهمونت بود، درست نبود اینطوری بیرونش کنی ها... الهام آهی کشید و مستأصل به رویا نگاه کرد: - میگی چه کار کنم رویا جان؟ بذارم هر چی که می‌خواد بارم کنه؟ -آره خب شاید یکم تند گفت ولی انگار بیراهم نمی‌گفت، آدم باید سواد هر چیزی رو داشته باشه، دختر بدی به نظر نمی‌آد... الهام دندان‌هایش را به هم فشار داد و خندید: -چیه؟! نکنه خوشت اومده از این عقب‌مونده؟ -لبخند در صورت رویا خشکید: -ببین من کلاً از این‌جور آدما خوشم نمیاد؛ ولی حرفاش خوب بود. تازه به قول مادرم مهمون آدم دشمنش هم که باشه مهمونه نباید باهاش بدرفتاری کرد. -عجب! چی بگم... -خب دیگه، الهام جون من کم کم باید برم دیرم میشه. -باشه. مرسی برای امروز. راستی تا یادم نرفته بگم من یه مبلغی می‌ریزم به حسابت یک مقدارش برای کسانی که می‌خوان این دو روز از فروشگاه خرید کنن، بقیه‌ش هم شیرینی خودت. دیگه خودت هر جور صلاح می‌دونی تقسیمش کن. رویا لب پایینش را گاز گرفت و خندید: -باشه، مرسی. بعد از این مکالمه، دو دوست خداحافظی کردند و رویا روانه خانه‌اش شد. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
❤️💎💎❤️ 😂 😁😊 ⬇️💰⬇️ طرف: سلام رادیو پیام؟ مجری : بفرمایید ؟؟ طرف : یه پیدا کردم پنجاه میلیون پول داخلشه مجری : آفرین میخاین صاحبشو کنین؟ طرف : نه میخام واسه صاحبش یه آهنگ پخش کنین 😂😂😂😂😂 🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌷🌹🌷🌷🌹 🔰 بهترین کاری که هنگام دیدن چیز میتوان انجام داد اینست که آنرا برنداشته و به آن توجه نکنید☺️ خواه زیاد باشد یا کم💰 چون اگر کم باشد که ارزش برداشتن ندارد و اگر هم زیاد باشد باید اعلام کرد و صدقه و ...هزار مصیبت...😢 لذا امام صادق علیه السلام فرمود: مستحب است آنرا از برندارید🔮 احکام احکام شیرین
✅ توصیه های فرمانده... نصیحت اول: 🔸بسیجی بمانید! نصیحت دوم: 🔸قدر خودتان را بدانید! نصیحت سوم: 🔸دشمنتان را بشناسید. (کیست؟ ضعفش کجاست؟ نقشه هایش را بشناسید.) نصیحت چهارم: 🔸رشد معنوی خودتان را اندازه بگیرید. (محاسبه نفس) سعی کنید جلو بروید. نصیحت پنجم: 🔸امروز مهمترین شیوه دشمن، دروغ پردازی است. پس تبیین کنید. نصیحت ششم: 🔸یکی از آسیب پذیریهای دشمن، روشن بینی (بصیرت) شماست. روشن بینی خود را افزایش دهید. نصیحت هفتم: 🔸آمادگی عملی را حفظ کنید و غافلگیر نشوید. نصیحت هشتم: ⭕️مراقب نفوذ دشمن در درون مجموعه بسیج باشید. توصیه آخر: 🔸 ولَا تَهِنُواْ وَلَا تَحْزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين پیروزی نهایی نزدیک است...
❗️اگر به‌عقب برگردیم و حکومت‌های مختلف ایران را بررسی کنیم، متوجه می‌شویم این دشمنی حتی وقتی آخوندها سر کار نبودند هم وجود داشت. بیایید به چند نقطه‌ی تاریخ سفر کنیم: 🔺برمی‌گردیم 70 سال پیش؛ وقتی دکتر مصدق می‌خواست نفت ایران را از چنگال خارجی‌ها دربیاورد، آمریکایی‌ها سرنگونش کردند. دکتر مصدق روحانی و آخوند نبود، مگر نه؟ 🔺بیایید برویم به 80 سال پیش؛ روزی که «انگلیسی‌ها و روس‌ها» در جریان جنگ جهانی به ایران حمله کردند و هزار مصیبت بر سرمان آوردند. رضاشاه حکومت می‌کرد. او نیز یک آیت‌الله نبود! 🔺نظرتان چیست که برویم به 85 سال پیش؟ وقتی آمریکایی‌ها خاک تخت جمشید را زیرورو کردند و بیش از سی هزار قطعه عتیقه‌ی باستانی‌مان را به‌راحتی آب‌خوردن به کشورشان بردند. آن روز هم رضاشاه حکومت می‌کرد، نه یک عالم دینی. 🔺با ماشین زمان برویم به 100 سال پیش؛ آن‌ روزی که انگلیسی‌‌ها قحطی بزرگی در ایران به راه انداختند و چند میلیون نفر را به سینه‌ی قبرستان فرستادند. آن روزها از تلخ‌ترین روزهای تاریخ مردم مظلوم ایران است که در فیلم یتیم‌خانۀ ایران به تصویر کشیده شده. آن موقع احمدشاه از سلسلۀ قاجار بر ایران حکومت می‌کرد. احمدشاه که روحانی نبود، بود؟ 🔺160 سال پیش چطور است؟ برویم ببینیم آن موقع چه خبر بوده. انگلیسی‌ها «پاکستان و افغانستان» را از ایران جدا کردند. مملکت را ناصرالدین‌شاه قاجار اداره می‌کرد. آخوندها هم سر کار نبودند. اگر بخواهیم همین‌طور عقب برویم، باز هم حوادث دیگری هست که نشان می‌دهد نوع حکومت ایران مهم نیست، آن‌ها هرگاه بتوانند به ما ضربه بزنند، می‌زنند.😏
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۳۹ الهام نگاهی به چپ و راستش انداخت و صدا زد: -آوا کجایی مامان؟ کودک از درون اتاقش به سمت سالن دوید و چشم‌های گریانش را به الهام دوخت: -اینجا. -چرا گریه می‌کنی؟! آوا در حالی که هنوز به او خیره بود پرسید: -خاله دعوات کرد؟ الهام خندید: -نه دخترم، خاله غلط می‌کنه من رو دعوا کنه! آوا با انگشت مشت شده چشمش را مالید. الهام خم شد و دستش را زیر چانه‌ی بچه گرفت و صورتش را بالا آورد: -خوابت میاد؟ آوا لبانش را قنچه کرد و سرش را به نشانه‌ی مثبت به پایین تکان داد: -اوهوم. -صبر کن می‌خوام پیتزا سفارش بدم بخور بعد بخواب... . آوا درون تختش در حالی که چشمانش را بسته بود و پنجه دست الهام را در دست داشت، پرسید: -سیگار دل آدم رو خوب می‌کنه؟ الهام جواب داد: -منظور خاله از این‌که دلم درد می‌‌کرد یعنی توی دلم غصه بود، سیگار کشیدم. -سیگار غصه رو خوب می‌کنه از دلش؟ - خوب که نه شاید یکمی دردش رو کم کنه ولی بعد آدم معتاد میشه. -معتاد یعنی چی؟ -یعنی به یک چیزی عادت ‌کنه و دیگه نتونه بذاره کنار. -اگه بذاره کنار چی میشه؟ -غصه‌ش بیشتر میشه. - تو هم معتادی الهام. -چی؟! -آخه به موبایلت عادت کردی؛ راستی موبایلم مثل سیگار، دردِ غصه‌ رو توی دل آدم کم می‌کنه؟ -بخواب دیگه، دیر وقته. -من می‌دونم توی دلت غصه درومده، آخه بابا نیما ولت کرده. الهام برخاست و چراغ را خاموش کرد. شاید برای این‌که دخترکش زودتر به خواب برود و شاید هم به خاطر گم شدن اشک‌هایش در تاریکی... ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۴٠ آهسته با دستش چشمانش را پاک کرد و به اتاقش رفت و بعد از یک روز خسته کننده روی تختش دراز کشید و طبق معمول در زیر نور چراغ خواب گوشی‌اش را به دست گرفت و اینستاگرام‌اش را چک کرد. بین پیام‌های دایرکت یک پیام توجه‌اش را جلب کرد؛ پیامی از یک پیج بدون هویت « درود، اهل یک معامله پر سود هستی؟» با این که قضیه را زیاد جدی نگرفت نوشت «چه‌جور معامله‌ای؟» در کمال تعجب کاربر به سرعت در حال تایپ جواب شد:«همون‌طور که می‌دونی دو روز قبل حادثه متروپل در آبادان اتفاق افتاده. تمام پیج‌ها واکنش نشون دادن؛ ولی از طرف پیج شما با اینکه تعداد فالوورهاتون زیاده اصلاً با همونطن‌هامون هم‌دردی نشده! خب به این شکل ممکنه تعداد زیادی از فالوورهاتون رو از دست بدید؛ اگر موافق باشید ما یک سری مطالب می‌فرستیم براتون تا استوری کنید و عمق فاجعه رو به مردم نشون بدید، در عوض به عنوان تشکر هزینه خوبی بهتون میدیم.» به سرعت از جایش بلند شد و نشست و گوشی را مقابلش گرفت و نوشت:«شما؟!» کاربر نوشت«یک هموطن داغدیده‌ی آبادانی» جوابی برای تایپ کردن نداشت دوباره سرجایش دراز کشید و سعی کرد مسئله را سبک و سنگین کند تا فردا شب جواب مناسبی بدهد که خواب چشمانش را ربود. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۴۱ با برخورد شعاع تیز آفتاب به صورتش چشمانش را باز کرد و به پنجره خیره شد؛ سپس ناگهان انگار که چیزی یادش آمده باشد به سرعت به سمت میز کوچک پاتختی دست برد و موبایلش را برداشت. ساعت، ده و نیم را نشان می‌داد؛ موبایل را محکم روی تخت پرت کرد: -لعتتی! زنگ نزد؛ خواب موندم، کلاس آوا... مدتی سرش را در میان دستانش را گرفت و بعد به خودش دلداری داد: -بیخیال، فدای سرم، یک روز که صد روز نمی‌شه، باید به بقیه‌ی کارهام برسم. بچه هم امروز یک‌کمی بیشتر بخوابه. موبایلش را به دست گرفت و شروع کرد به بارگذاری فیلم‌های دیروز فروشگاه لوازم خانگی در پست و استوری و در کپشن تأکیید کرد که هر کسی از طرف پیج او خرید کند سی‌درصد تخفیف هدیه می‌گیرد. دایرکت‌ها را که چک کرد صاحب پیج ناشناس دوباره پیام داده بود:«چی شد خانم جواب نمی‌دید؟ به هر حال شما صاحب یک پیج مشهور هستید اگر خدای نکرده فالوورها از همدردی نکردنتون آزرده بشن و به دل بگیرن ممکنه خدای نکرده براتون خیلی گرون تموم بشه...» این‌بار هم این پیغام را زیاد جدی نگرفت و برای رها شدن ذهنش سری به گروه چالش تلگرام زد. اعضای این گروه رفقای اینستاگرام بودند که هر روز و شب بازی‌های چالشی انجام می‌دادند تا در پس گفتن‌ها و خندیدن‌ها و به بازی گرفتن خیالاتشان کمی از روزمرگی خلاص شوند؛ از رنگ مو و چشم و هر چیزی که میشد فکرش را کرد در این چالش‌ها بود. گروه را که باز کرد، ادمین امیر موضوع چالش امروز را نوشته بود:«فرض کنید دو رقم آخر شماره تلفنتون درصد زشتیتون رو نشون میده. خداییش راستش رو بنویسید چند درصد زشتید؟» ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۴۲ عدد نود و شش را تایپ کرد و قهقه‌ای زد... . یک ساعتی بیشتر به ساعت شانزده نمانده بود و الهام دست در دست دخترک ذوق‌زده‌اش راهی فروشگاه شادیما شد... . در فروشگاه با استقبال آقای بابایی، مدیر فروشگاه، همه چیز به خوبی پیش می‌رفت. مادر و دختر پشت میز شیشه‌ای و بزرگِ پر از کیک و شیرینی و تنقلات نشسته بودند و کار فیلم‌برداری را شاگرد فروشگاه بر عهده گرفته بود. به محض شروع فیلمبرداری، الهام به دوربین گوشی که در دست شاگرد فروشگاه بود خیره شد و شروع به صحبت کرد: -فالوورها و دوست‌های گلم سلام! دیگه نگران خرید کیک و شیرینی عروسی، روز مادر، تولد، روز مرد و هر مناسبتی نباشید. از فروشگاه شادیما می‌تونید بهترین نوع کیک و شیرینی‌جات و انواع تنقلات خوشمزه رو برای جشن‌هاتون سفارش بدید؛ البته با کمترین هزینه! واگه از طرف پیج آوا تشریف بیارید سی‌درصد تخیف هدیه هم شامل حالتون میشه. و بعد با لبخند به آوا که مشغول گاز زدن کاپ کیک شکلاتی بود نگاه کرد و سینی کاپ کیک‌ها را بلند کرد و جلوی کودک گذاشت: -کات، آقا بی‌زحمت چند لحظه کات کن. و بعد از قطع فیلم رو به آوا کرد: -مامان جان این‌ها رو دونه دونه از توی سینی بر می‌داری، اگه نتونستی کامل بخوری سه چهار گاز می‌زنی؛ با لذت بخور و بگو به به چه خوشمزه، ست؛ جوری که انگار داری بهترین کیک‌های دنیا رو می‌خوری! فهمیدی؟ آوا سرش را به پایین حرکت داد: -اوهوم. ما بین فیلمبرداری چند بار دیگر به علت اینکه کودک نتوانسته بود با اشتها کیک‌ها را ببلعد فیلم کات شد؛ طوری که دخترک به التماس و گریه افتاد: -مامان الهام به‌خدا دیگه نمی‌تونم، دارم بالا میارم! -دیگه چیزی نمونده این شکلات‌ها رو هم بخور تمومه. اگه دختر خوبی باشی یک تم خوشگل واسه تولدت سفارش می‌دیم. چیزی نگذشت که ناگهان کودک عق زد و تمام محتویات معده‌اش را روی میز بالا آورد. -کات کن آقا. کات! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
🌸🍃﷽🍃🌸 😁😊 😍😅 👴🏽طرف رفت ... وقتی برگشت، رفت سراغ محلشون. به مغازه‌دار گفت: ها رو در بیار. صاحب‌مغازه هم خوشحال بود و فکر میکرد اومده ادا کنه. وقتی دفتر رو درآورد، بهش گفت: آفرین حالا اسم منو پیدا کن و یه بهش اضافه کن! 😂😂😝 🌹🌹🌹🌷🌷🌷 ـ🌧⛈🌧⛈⛈ 👇 🌷🌹🌷🌷🌹 ✍ اگر در براى پس‌دادن آن مدتی مشخص کنند پيش از اتمام مدت نمی‌‏تواند رو مطالبه کند.❌ 👈 ولى اگر مدت نداشته باشد هروقت بخواد، می‌‏تواند طلبش رو بگیرد. ❗️كسى‌كه میدهد نباید شرط كند كه زيادتر از مقدار قرض پس بگیرد و الا پول‌زیاده، و حرام است.😨 ⚠️ولى اگر خود بخواد زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد اشكال ندارد بلكه مستحب است. ❗️💀💀☠☠ ❌❌⛔️⛔️❌❌⛔️⛔️❌⛔️ 📛 یکی از گناهان کبیره است که در قرآن جنگ باخدا محسوب شده است. ⛔️گناه یک درهم بزرگترازآن است که انسان هفتاد مرتبه بامحرم خود زناکند. ✅اما3نوع نیست: 1⃣ پدروفرزند(دختروپسر)ازیکدیگر👨👶👧 2⃣ زن وشوهر💑 3⃣👺که درپناه اسلام نیست. ❌❌⛔️⛔ مادر🧕وفرزند🧕، ربای برادر وخواهر👫و نیز بستگان ودوستان ️حرام است، ولو اینکه طرفین راضی باشند. ❌❌⛔️⛔️ احکام احکام شیرین