eitaa logo
یاوران صاحب الزمان
600 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
8.2هزار ویدیو
53 فایل
این گروه بمنظور خودسازی در جهت تحقق ظهور حضرت مهدی سلام الله علیه و آمادگی سربازی در رکاب آقا و مولایمان تشکیل گردید . امید است توفیق دیدار آنحضرت حاصل شود . آمین یا رب العالمین
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیست و نهم»» بابک به استقبال یکی از گروه هایی رفت که برای آموزش به لندن اومده بودند. در رستوران فرودگاه نشسته بود و در حال خوردن قهوه اش بود که از یکی از گوشیهاش پیامی دریافت کرد. نوشته بود «1» متوجه شد که تا یک دقیقه دیگه باید با محمد ارتباط بگیره. خطشو عوض کرد و منتظر موند تا محمد باهاش ارتباط بگیره. محمد: سلام. روز بخیر بابک: سلام آقا محمد. نوکرم. محمد: چطوری؟ چه خبر؟ سرما خورده بودی بهتر شدی؟ بابک با تعجب جواب داد: آقا دم شما گرم! پریشب یه آمپول زدم و الان بهترم. حاجی خیلی دقیق آمارمو داریا. محمد: پس فکر کردی میفرستمت تو دهن شیر و ولت میکنم؟ بابک: خدا از بزرگی کمِت نکنه. جونم؟ امر؟ محمد گفت: این چندمین گروهه که داره میاد لندن؟ بابک گفت: سومین گروهه. با این گروه که بیان، میشه 55 نفر تا حالا اومدن. البته با خانواده. محمد گفت: خیلی خب. همون هتل قبلی دیگه؟ بابک: آره. چطور؟ محمد: هتلشون عوض کن. البته واسه گروه های بعدی. یه بهانه ای بیار و هتلشون عوض کن. بابک: نمیگی که چرا اما چشم. عوض میکنم. محمد: نه اتفاقا بهت میگم چرا ... چون از دوره های بعدی احتمالا آدم گنده هاشون میان. باید یه جای بهتر براشون اجاره کنی. بیست و چهاری در خدمتشون باش. آمار جلساتشون با ثریا میخوام. هی ول نکن برو. بیشتر دل بده به کار. بابک: چشم. به خدا مریض بودم که اونطوری شد. محمد: داره 58 ثانیه مون تموم میشه. حواست باشه. دیگه تاکید نکنم. بابک: چشم ارباب. چشم. اینو که گفت، قطع شد. بابک هم خطشو فورا عوض کرد و نشست تا هواپیما بشینه. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 محمد در حال مطالعه گزارش سعید بود. سعید روبروش ساکت نشسته بود و داشت با خودکارش روی یه تیکه کاغذ، نقاشی محمدو میکشید. محمد سرشو بالا آورد و با تعجب گفت: مگه قرار نبود این سه تا فیلنامه مصوب نشه؟ مگه کارشناس فرهنگی خودمون نگفته بود شائبه همجنس بازی در دو تا نقش اول که خانم هستند درفیلنامه وجود داره؟ سعید گفت: درسته. حق با شماست. محمد عینکشو درآورد و گفت: دومی چرا تایید شده؟ چرا به این مجوز دادند؟ مگه کارشناس خودمون ننوشته که این فیلنامه به بهانه بررسی تاریخی تشکل های زنانه، داره بی قانونی و سرکشی را به اسم جنبش مدنی جا میزنه؟ باید حتما نقش اول، روسریشو بزنه سرِ چوب تا بفهمن که این بوداره؟ ینی از نمادسازی روسریهای سفید که از میخِ در و دیوارِ اتاقها آویزون شده چیزی نمیفهمن؟ اونم مالِ کی؟ دوره رضا شاه! سعید با تاسف گفت: متوجهم. محمد صداشو بلندتر کرد و گفت: این سومیه که از همش ضایع تره! چرا این مجوز گرفته؟! ای خدا من نمیدونم اینا فکر کجا میکنن که فله ای مجوز میدن؟ کارشناسِ خبره ما در حوزه هنر اینجا نوشته این فیلنامه که به اسم و بهانه مریخی بودن و این چیزاست، داره از بالا و مثلا از مریخ، به همه روابط انسانی و اسلامی و محرم و نامحرم میخنده و علنا داره میگه مریخ دستِ زنا هست و روی کره زمین هم قرار بوده زنا همه کاره بشن و اگه مردا نبودن، حکومت جهانی زنانه تشکیل میشد! به اینم مجوز دادن؟ داریم مگه؟ سعید سرشو انداخت پایین. محمد دیگه حرفش نمیومد. اما دلش طاقت نیاورد و گفت: هر چی ما حرص میخوریم و نظر کارشناسی و مستدل میذاریم رو درخواست مجوزها و میشینیم این و اونو میبینیم و دوره های توجیهی برای متولیان فرهنگی میذاریم و هزار تا دستورالعمل و ابلاغیه مینویسیم و در قالب تحلیل و خبر، ناب ترین و دسته اول ترین حرفا رو بهشون میزنیم، اینا انگار نه انگار! ما شدیم پلیس بد! شدیم حرص بخور معرکه! آخرشم متدین ها میان میگن چرا نهادهای نظارتی و امنیتی نظارت نمیکنن؟! آخه ... لا اله الا الله! سعید همچنان سرش پایین بود. محمد گفت: همشو صورت جلسه کن. همه نظرات کارشناسی و برگه ابلاغیه ما و مخالفت ما با این بسته های محتوایی معارض با قانون و عرف و دین جمع کن تا بفرستم تهش معاون وزیر یا حتی خود وزیر تصمیم بگیره. چیکار کنم؟ به کی بگم دیگه؟ سعید سرشو آورد بالا و گفت: چشم. آقا شما از بابک خبر دارین؟ محمد گفت: آره. چند دقیقه پیش حرف زدم باهاش. چطور؟ سعید گفت: از زندیان حرفی نزد؟ چون چیزی که میخوام بگم درباره زندیانه. محمد گفت: نه. چیزی نگفت. چی شده؟ سعید جواب داد: زندیان دیشب وارد ایران شده. الان هم آمارشو دارم. تهرانه. محمد گفت: عجب! منتظرش بودم. راستی مجید رو پیج های بچه های زندیان کار کرد؟ سعید گفت: بگم خودش بیاد؟ محمد گفت: بگو بیا ببینم چیکار کرده؟ چند لحظه بعد مجید وارد شد. ماسک زده بود. محمد پرسید: خیر باشه ان شاءالله! مجید گفت: بزرگوارید. یه کم تهِ گلوم میسوزه گفتم احتیاط کنم. شاید ویروسی باشه. محمد: مجید از پیج ها بگو. چیکار کردی؟
مجید گفت: پیج ها بیشتر از چیزیه که فکرشو میکردم. الگوی درختی همشو درآوردم. حتی سه چهارتاشو هک کردم. همش متعلق به اینفلوئنسرهای بهایی هست. مشغول تبلیغ مُد و آموزش رقص و حرفای روزمره و پخت و پز غذا و نوشیدنی ها و این چیزا. محمد گفت: ینی سبک زندگی! مشغولِ نشون دادن و ترویج سبک زندگیشون هستن. درسته؟ مجید گفت: دقیقا. یکی از فعال ترین اکانت ها که هک کردم، متعلق به دختری هست به نام شبنم. شبنم طالعی. مُخ آی تی و یکی از محبوب ترین شاخ های اینستا که خبرنگار بوده و حتی سه چهار تا از فوتبالیست هامون هم بهش پیام میدن و ازش التماس دعا دارن! محمد پرسید: خدا کنه تهِ حرفت درباره این دختر، یه چیز بدردبخور داشته باشی. مجید گفت: اختیار دارید. سه تا مسئله درباره این دختر مطرحه که عینا مرتبط به سوژه های شماست. اولیش اینکه این خانم، دخترِ همین طالعی هست که به جای اصل اومده و ... محمد فورا گفت: که شده مدیر عامل همین هلدینگه؟ مجید گفت: دقیقا. دومین نکته اش اینه که چند هفته پیش با ثریا ازدواج کرده! در مسیر ترویج همجنس بازی و این حرفا. محمد گفت: همین ثریای خودمون؟ مجید گفت: بله. همین که آقا بابک باهاش کار میکنه. البته عکس و فیلم مراسم نذاشته اما اعلام کرده و الان هم فکر کنم داره با ثریا زندگی میکنه. محمد گفت: بابک چیزی نگفته بود. شایدم نمیدونه. که اگر ندونه، با اینکه خیلی به ثریا نزدیکه، این ینی ثریا یه نقشه هایی داره. البته به ثریا هم نمیخورد اهل این کثافت بازیا باشه! ازش یه چهره بد اخلاق و عبوس داشتم. مجید: خب اگه نکته سوم بگم، این احتمالی که گفتید تقویت میشه. محمد: بگو! مجید: این که احتمالا دارن میارنش ایران! محمد با تعجب پرسید: کی؟ شبنم؟ مجید گفت: بله. به احتمال قوی. چون قراره به مناسبت فارغ التحصیلی دانش آموخته های موسسه تربیت بازیگری و نویسندگی خواهر ثریا یه جشن بگیرن و میهمان ویژه شون همین شبنم طالعی هست. محمد حسابی تو فکر رفت. مجید و سعید که این حالت محمدو دیدند، هیچی نگفتند و ترجیح دادند ساکت بشینن. محمد لحظاتی بعد بلند شد و شروع به راه رفتن کرد. بعدش رفت سراغ تخته وایت برد و این کلمات را نوشت و به هم ارتباط داد: بهاییت، اینستاگرام، دختر، همجنس بازی، اینفلوئنسر، بازیگری، شبکه مخفی ... ثریا، طالعی، شبنم، ارتش آزاد زنان، زندیان، فیلم، زن ... دختر ... مجید یه لحظه دستشو آورد بالا و آروم گفت: حاج آقا جسارتا یه کلمه هم من بگم؟ محمد همین طور که روبرو تخته بود و به این کلمات نگاه میکرد گفت: میشنوم! مجید کلمه ای گفت که برای یک لحظه محمد خشکش زد. مجید گفت: لطفا این کلمه رو هم بنویسید «کورد» محمد برگشت و به مجید نگاه عمیقی کرد و گفت: نگو شبنم اصالتا کُرد هست و باباش هم ... مجید سرشو تکون داد و گفت: دقیقا همینه. دختره کُرد هست و در بیوی پیجش نوشته «کوردم» سعید هم جرات حرف زدن پیدا کرد و گفت: حالا اینا رو بذارین پای همون خبری که سوزان به ما داد که قراره منافقین با کومله بریزن رو هم و اینا ... محمد سرِ ماژیکش گذاشت روش و رو به طرف سعید و مجید ایستاد و گفت: یک جرقه اجتماعی همانا و یک جنگ تمام عیار شهری هم همانا! همه نیروهاشون هم فرستادند داخل. تا زندیان هم خامِ این ثریای عفریته شد و سرِ پیری پاشد اومد ایران. پس هر خبری هست، تو خودمونه. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی ام»» لندن-آپارتمان ثریا ثریا و شبنم در سونا نشسته بودند. حلما واسه دوتاشون آب میوه آورد. گذاشت روی میز. دو تا پارچه بلندی که اونجا آویزون بود برداشت و روی شونه های اونا انداخت تا خودشون رو بپوشونند. بعدش ثریا با سر اشاره کرد که برو. حلما هم رفت. ثریا نگاهی به شبنم کرد و گفت: اینجا امن ترین جاست. بگو! شبنم نزدیکتر نشست و گفت: آفریقا. ثریا پرسید: اولین جا اونجا دیدیش؟ شبنم گفت: آره. قبل از رفتنم به آفریقا باهاش دو سه بار چت کرده بودم. ولی وقتی رفتم آفریقا و در دوره خبرنگاری و دوره حرفه ایِ گزارش از دلِ بحران شرکت کردم، یه روز اومد نزدیک و خودشو معرفی کرد و دوسه ساعت با هم حرف زدیم. ثریا گفت: اسمی از منم آورد؟ شبنم گفت: نه. اتفاقا یه جورایی منتظر بودم اسمت بیاره اما چیزی از تو نگفت و نپرسید. ثریا نفس عمیقی کشید و همین طور که پارچه رو بیشتر دور خودش میپیچید، گفت: میشناسمش. دو سه بار باهاش دیدار داشتم. شبنم پرسید: لندن؟ ثریا گفت: نه. رفتم اسراییل. دو سه سال پیش. اومد بیت العدل. یه کافه سنتی اونجاست که هر وقت میرم، یه سر به اون کافه میزنم. همونجا قرار گذاشتیم. شبنم پرسید: افسر موساد هست؟ ثریا گفت: آره. خیلی آدم تیزی هست. به تو چی گفت؟ شبنم جواب داد: به من گفت باید بری ایران! ثریا گفت: راس گفته. شبنم پرسید: کِی؟ ثریا گفت: شنبه هفته آینده. دو شنبه جشنِ فارغ التحصیلی بچه هایی هست که به ما مرتبط هستند. شبنم گفت: تنها باید برم؟ ثریا رو به طرف شبنم نشست و دستشو گرفت تو دستاش و گفت: آره عزیزم. من باید اینجا باشم. شبنم که مشخص بود تهِ چشماش غم گرفته، با ناراحتی به چشمای ثریا زل زد و گفت: حس میکنم دیگه نمیبینمت. ثریا با ناراحتی گفت: منم همین حس رو دارم. شبنم پرسید: چند روز تا رفتنم فرصت دارم؟ سه روز؟ ثریا سرشو رو شونه شبنم گذاشت و گفت: آره. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 بابک زنگ در را زد و حلما در را برای بابک باز کرد. بابک وارد شد و سلام کرد و از حلما پرسید: خانم کجان؟ حلما گفت: سونا هستن. دیگه کم کم پیداشون میشه. بابک نشست همونجا و منتظر ثریا موند. ثریا چند لحظه بعد، حوله پیچ به طرف بابک رفت. بابک جلوش بلند شد و سلام کرد. ثریا نشست روبروش و پرسید: چه خبر؟ بابک جواب داد: همه چی مرتب هست. ایشالله فردا دوره آخر میان. همه آموزش ها مو به مو ارائه شد. ثریا گفت: حواست به اینا باشه. اینا را ویژه تر ببین. هدیه و کادوی دوره آموزشی واسه اینا علاوه بر هزار دلار، به هر کدوم یه لب تاپ و یه گوشی اپل هم بده. بابک گفت: چشم. حتما. همین امروز میرم سفارش میدم. ثریا گفت: پس فردا خودمم میام. بیا دنبالم تا با هم بریم. بابک گفت: چشم. ماشین بیارم یا با ماشین خودتون؟ ثریا گفت: ماشین بیار. همون لحظه، شبنم اومد بالا و به طرف آشپزخونه رفت. بابک همه حواسش به طرف شبنم رفت. با اینکه ثریا داشت حرف میزد، بابک سرشو تکون میداد اما درواقع حواسش پیشِ دختری بود که تا اون لحظه ندیده بود. تا اینکه ثریا حرفش تموم شد. بابک به ثریا گفت: خیالتون راحت باشه. فقط ... جسارتا من اون خانمو نمیشناسم. ثریا با اندک چاشنی عصبانیت گفت: بابک بعضی وقتا خستم میکنی! به جای اینکه به حرفای من گوش بدی، حواست پیش اون خانمه است؟ بابک شرمنده شد و سرشو انداخت پایین و گفت: ببخشید. منظوری نداشتم. ثریا وقتی شرمندگی بابکو دید ته خنده ای رو لبش اومد و گفت: اسمش شبنمه. دختر کسی هست که همه تعهداتی که ما به زندیان و بقیه دادیم، قراره اجرایی کنه. بابک سرشو بالا آورد و یه نگاه دیگه به دختره انداخت و زیر لب گفت: ماشالله. کاش یکی هم یه تعهد به ما میداد. ثریا خنده ای کرد و گفت: پاشو از جلوی چشمام دور شو. میتونی ماشین قرمزه رو ببری. فعلا لازمش ندارم. بابک هم ته مونده شربتشو خورد و بلند شد و گفت: چشم. اینو گفت و رفت. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 محمد و دکتر در اتاق جلسات که پر از صندلی های خالی بود، دو نفری نشسته بودند. محمد گفت: شما هنوز روی اصل کار میکنین یا تمرکزتون دادین رو طالعی؟ دکتر گفت: خب طبیعتا دیگه طالعی. چون اصل دیگه نه برای ما کارایی داره و نه واسه خودشون. دیابت هم داره و آخر پیری خونه نشین شده. محمد پرسید: راستی با جماعت و مُریداش چیکار کردین؟ دکتر گفت: خب واسه اینکه این خط نسوزه، کاری نمیتونستیم بکنیم. نشسته تو خونَش و گاهی چند تا پیر و جوون میان دست بوسی و از اینجور حرفا. محمد گفت: عجب. خیره انشالله. زحمت دادم برای پرونده هلدینگ. به کجا رسید؟ دکتر گفت: با اومدن طالعی، موجی از قراردادهای جدید داره بسته میشه. تماما در زمینه فولاد و آهن و این جور چیزا. اما بخشی از هزینه ها به شرکت برنمیگرده و به ده تا موسسه خیریه که از سالها پیش تاسیس کردند واریز میشه.
محمد گفت: که لابد همه بهایی های پرونده ما در اون موسسات عضو هستند و فعالیتی ندارن اما اونا را میدوشن و پولاشو هاپولی میکنن. درسته؟ دکتر گفت: دقیقا. مثلا در همین هفته اخیر، دو تا دختر رقاص در اینستا دوره افتاده بودند که واسه یه بیمار کبدی پول جمع کنند. علاوه بر پولهایی که فالورهاش واریز کرده بودند، دویست میلیون هم از یکی از همین موسسات واسشون واریز شده بود. مثلا این دویست میلیون میشه به اندازه چهار ماه تعهداتی که اون هلدینگ داده بود که اینا را صد سال تامین کنه. محمد گفت: یه دختری بود حامله بود و اینا ... اون چی شد؟ دکتر گفت: آره ... عروس زندیان منظورتونه. بله. اونم هست. پا به ماه هست و هر روز لایو داره و از تجربیات ماه آخرش میگه. از تجربیات جنسی و زناشوییش گرفته تا تکون هایی که بچش تو شکمش داره و... محمد: این چطوری ملّتو تلکه میکنه؟ دکتر: یه پیج واسه بچه اش که هنوز به دنیا نیومده زده و تبدلیش کرده به پیج مشاوره رایگان به خانم هایی که تازه طعم مادر شدن را تجربه میکنند. و از این طریق داره ماهانه حداقل دویست سیصد میلیون پول جابجا میکنه. جالبه که بالای نود درصد افراد پیجش آقایون هستند. تا دکتر این حرفو زد، خودش و محمد زدند زیر خنده! خنده تلخی که حکایت از حالم از گریه گذشته است به خود میخندم داشت. محمد گفت: پس همشون حسابی مشغولند. لطفا آمار همشون با آماری که پلیس فتا از اینا داره جمع کنید و بفرستید دادگاه و تشکیل پرونده. دکتر گفت: اطاعت. زیادند. همشو بفرستم؟ محمد گفت: آره. هر کدوم تو ایران هستند. اگه هم کسی در خارج از ایران هست، مثل همون انتری که سایت شرط بندی داشت، بفرست بچه های اون طرف روش کار کنند. ولی فعلا اولویت ما مرتبطین با پرونده خودمون هست. دکتر گفت: حتما. دیگه امری ندارین؟ محمد گفت: نه. خیر پیش. وقتی دکتر رفت، مجید اومد داخل. محمد تا دیدش گفت: تو چرا نمیری استراحت کنی؟ صدای نفس کشیدنت میشنوم. مجید گفت: دو ساعت پیش یه سِرُم زدم و بهترم. بیشتر نگران سلامتی شما هستم که ماسک میزنم. محمد گفت: مگه واکسن نزده بودی؟ مجید گفت: مادرم خامِ یه مشت واکسن ستیز شده بود. تا قانعش کردم که با هم بریم واکسن بزنیم طول کشید. اینم بعیده کرونا باشه. با اینکه یه کم کوفتگی دارم. محمد گفت: مادر خوبن؟ روبراهن؟ نگرانی داشتی بابتِ ناراحتی قلبیش و اینا برطرف شد؟ مجید جواب داد: همون جوری هستن. خیلی فرقی نکردن. با دعای خیر شما بهتر بشن. محمد گفت: بگو واسم ... از ... چی بود اسمش ... دختره ... مجید گفت: شبنم؟ محمد گفت: آره ... همین ... شبنم. مجید گفت: این عکسو ملاحظه بفرمایید. محمد دید یه دختر نیمه برهنه، کنار سه چهار نفر مرد ایستاده و دارن از روی نقشه، با هم حرف میزنن. محمد گفت: این دختره ... شبنمه؟ مجید گفت: بله. خودشه. اینا هم که دورش هستند، یه عده شون از ایران هستند و یه عده دیگه از کمپانی های غولِ تربیتِ خبرنگارِ بدونِ مرز در دنیان که مستقیما از اسراییل هدایت میشن. محمد گفت: خب حالا این دختره ... باباش اومده شده هلدینگ ... خودشم داره میاد ایران ... واسه شرکت در جشن! درسته؟ مجید: دعوت نامه رسمی موسسه فیلنامه نویسی رو تو پیجش گذاشت و نوشت «دارم میام پیشتون عشقیا» محمد گفت: این فتنه است. این دختره فتنه است. شک ندارم. مجید گفت: میخواستم اجازه بگیرم که بیست و چهاری خودم و تیم دو نفره واحد خواهران، سوارِ کار باشیم. محمد: موافقم. ببین چی دارم بهت میگم. یه تار مو ازش کم نشه. تمام جیک و پوکش میخوام. لحظه به لحظه ای که ایران هست باید رصد بشه. من تمام ذهنم درگیر حمله امشبه. امشب که بگذره و سپاه بزنه مقرِ غرب و شمال غربِ اینا رو بترکونه، رابطه اینا که الان داخلن، با پشتیبانشون در مرز قطع میشه و بی پدرتر و بی مادرتر میشن. الان واسه خودم هزار جور گرفتاری و برنامه دارم. مجید! این دختره فتنه هستا. حواست بهش باشه ها. مجید که رنگش داشت زرد میشد، ماسکش جابجا کرد و بهتر گذاشت رو صورتشو گفت: قربان تمام تلاشمو میکنم. ولی وقتی اینجوری میگین، هر کی باشه میترسه. من الان داره دست و پام میلرزه. محمد گفت: ببین من نمیدونم. از اولش سوژه خودت بوده و الان هم داره سوژه میاد آشیونه. خودت میدونی. هر کاری لازمه بکن. نترس. ولی حواست باشه. ما از حدودا یه هفته دیگه ... ینی سه چهار روز بعد از اینکه این دختره اومد ایران، داستان داریم. اینقدر داستان امسال عجیبه و برنامه ها براش دارن که تو عمر خدمتیم ندیدم... 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ادامه حرفای محمد رو آلادپوش در یک جمع بیان میکرد که سوزان هم کنارش نشسته بود. جمعی پنج نفره متشکل از سران کومله و پژاک و منافقین. نفرِ کومله گفت: ما حدود سه سال هست که برنامه ریزی کردیم. البته برنامه ما نبوده. برنامه مستقیمی بوده که از موساد و سیا گرفتیم. همه آموزش ها از جمله در آفریقا و جاهای دیگه تماما توسط اسراییل صورت گرفته.
نفر دیگر کومله گفت: تمام نیروهایی که در ایران داریم، از استان های مرزی فرستادیم تهران و کرج و فعال کردیم. تماما یا مسلح هستند و یا ظرف یک هفته آینده مسلح میشن. کار را تمام میکنیم و پرونده سیاه جمهوری آخوندی رو میبندیم. در حال صحبت کردن بودند که یک نفر سراسیمه وارد جلسه شد. فورا سراغ یکی از کومله ها رفت و چیزی درِ گوشش گفت. همین طور که اون درِ گوشش حرف میزد، چشمای مردک گردتر میشد. یه لحظه از سر جاش بلند شد و گفت: با من بیایید! همه بلند شدند و به اتاق کناری رفتند. مانیتوری در دیوار نصب بود و همه جلوی اون ایستادند. مانیتور داشت جزغاله شدن و سوختن سربازهای کومله رو نشون میداد. خرابی های گسترده ... ماشین و موتورهایی که آتش گرفته بود ... جنازه هایی که روی زمین افتاده بودند و نیمه سوز و یا تماما سوخته بودند. نفر اصلی نتوانست خودش را کنترل کند. زانوهاش شل شد و همونجا زانو زد. فورا زیر دست و پاشو گرفتند. سوزان فورا با یه لیوان آب، به طرف اون مرد دوید و مردها را کنار زد و آب را به مرده داد. مرده که داشت دستاش میلرزید، تلاش میکرد لرزش فَکِش هم کنترل کنه اما نمیتونست. زیر لب میگفت: سوخت ... همه پایگاه مستقر در اقلیم رو سوزندند ... با پهباد ... با موشک ... سپاه همشو خاکستر کرد. هنوز صحنه ها و داد و بیدادهایی که در فیلم بود، فضای اون اتاق را وحشتناک تر کرده بود. همه وا رفتند. حتی آلادپوش هم وا رفت. با دیدن اون صحنه ها آلادپوش داشت قالب تهی میکرد. پیرمرد با حسرت میگفت: سوخت ... همش سوخت ... بگید عقب نشینی کنند ... بگید از مرزهای ایران دور بشن... نذارین خبرش پخش بشه... یکی دیگه از پیرمردها گفت: شایعه مرگ خامنه ای رو که پخش کردیم، خیلی روحیه به بچه هایی داد که داخل ایران هستند. تا مدتی هم اوضاع خوب بود. حتی شبکه های زیادی هم همراهی کردند اما وقتی خامنه ای اومد و سخنرانی کرد، بازم روحیه بچه ها بد شد. اگه از این افتضاح خبردار بشن ... اگه بفهمن که دیگه عَقبه نظامی ندارن ... خیلی اوضاع بدتر میشه. همون پیرمردی که سوزان بهش آب داد گفت: گزارش مفصلی تهیه کنید و بگید رژیم، زن و بچه کوردها را زیرِ آتش موشک و پهباد برده. اسمی از مرکز نظامی و لشکری که سوخت، نیارید. همین حالا بگید کار کنن تا امشب خبر یورش وحشیانه رژیم تهران به اقلیم و کشتن زن و بچه های بی پناه پخش بشه. اینو گفت و بقیه لیوان آب رو خورد و از سر جاش بلند شد. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
در سایه غفلت سیستم امنیتی و انتظامی و هیئت رسیدگی به تخلفات پزشکان هست که دکتر رحیمی بجای رسیدگی به امور تخصصی خویش قاضی میشه و در تشویش اذهان جامعه جسورانه مشارکت می‌کنه :) چقدر بعضی ها حروم لقمه‌اند که در سایه امنیت دلیرمردان حافظ امنیت بخاطر یک گرین کارت و پناهندگی به آمریکا از یک قاتل حمایت می‌کنند ـــــــــــــــــــــ دکتر تهی مغز بی بصیرت جهت عرض ارادت و رسیدگی خدمت خواهند رسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حمید آقاسی زاده
❌چه معنی داره تو شهر امام رضا تو یه مجموعه آبی که فقط مختص بانوان هست،نظافتچی آقا باشه؟ انتظامات آقا که دم دره، حق ورود به جای گیشه رو داشته باشه؟ و بعضی بانوان با کشف حجاب راه برن و آقایون کارمند هم به راحتی تو این محدوده راه برن؟ تا ساعاتی دیگر👇 📲 @agha30zadeh لطفا
هدایت شده از حمید آقاسی زاده
گویا معترضین به این مجموعه آبی یکی دو نفر نیستند.... چرا مذهبی ها باید ،معذب باشند⁉️ اطلاعات تکمیلی تا ساعات دیگر در👇 📲 @agha30zadeh لطفا
‌ من نمیگم امام خمینی مون میگن....😁 پای ادعامون،با عمل بایستیم😎💪🏼
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم: ١. بیمارستان ٢. زندان ٣. قبرستان • در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. • در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. • در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود. پس چه بهتر كه برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم ... پیشنهاد عضویت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷👇👇👇 👇 ۱_ 👉 ۲_ 👉 ۳_ 👉 ۴_ 👉 است بنابر این 🇮🇷https://eitaa.com/yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ روایتِ تکان دهنده همسر شهید حججی از لحظه شنیدن خبر شهادت همسرش در برنامه ملازمان حرم دوستان عزیز توصیه می کنم حتما حتما کلیپ رو نگاه کنید واقعا همه ما مدیون شهدا هستیم چقدر جانسوز هست این کلیپ شادی روح شهید حججی صلوات🌹 خاطرات شهدا و مطالب ناب
ریاست محترم جمهوری حجت‌الاسلام رئیسی سلام علیکم با عرض ادب و احترام به استحضار معظم له میرسانیم دفاع ما از اسلام ، دفاع ما از ایران ، دفاع ما از ارزشها ، دفاع ما از مقدسات ، دفاع ما در برابر خائن هایی مانند تجزیه طلبان ، بهایی‌ها ، صهیونیست‌ها ، همجنس بازها ، بدخواهان و اجبنی ها به معنای پذیرش دلار ۳۸ هزار تومانی و پراید ۲۲۲ میلیون تومانی و گوشت ناخالص کیلویی ۲۵۰٫۰۰۰ تومان نییییییییییییسسسسست . تیم و سیاست اقتصادی‌تان نیاز به تغییر و غربالگری دارد . عصبانیت مردم ولایت مدار را نسبت به انفعال دولت تان نسبت به بکارگیری مفسدان اقتصادی که از سالیان سال دست شان در سفره های مردم دراز است را باید بصورت جدی مورد تجدید نظر قرار دهید . شما اگر محبوبیت تان را در بین انقلابیون از دست بدهید . دیگر چه پشتوانه ای دارید ؟؟؟ آنگاه که زبان و قلم ما در مقابل عملکرد خطای مسئولین انقلابی خالی شود و نتوانیم در مقابل بدخواهان نظام دفاع کنیم . باید نسبت به ناهنجاری های موجود و آتی . سر تعظیم و خجالت فرود آورده و اشک حسرت بریزیم . خدا نکند روزی شرمنده عملکرد دولت تان در مقابل ولی عصر حضرت مهدی سلام الله علیه باشید تا دیر نشده است و به تاریخ انتخابات نزدیک نشده ایم . نسبت به غربالگری مفسدین اقتصادی و ( تیم ضعیف مشاوره ای ) تان اقدام عاجل نمایید تا ما هم شرمنده و سرافکنده در مقابل مخالفین نظام نشویم با تقدیم احترام ؛ خانواده ۴ شهید m.sh لطفاً در گروهها منتشر بفرمایید تا به دست عزیزان برسد اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🔰اینا انرژیت رو میخورن!😰 ❌ تلاشت برا کردن ارزشمندی به دیگران ❌ نگران بودن بابت اینکه چه فکری می‌کنند ❗️ ❌ وقت گذاشتن برای چیز های بی اهمیت ❌ خودت با دیگران ❌ تلاش برای کنترل چیز هایی که خودت نمیتونی کنترلشون کنی ❌ به یادآوری گذشته ╭═━⊰🍃🌸🌸🍃⊱━═╮       
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا این منظره صبح در خیابانهای لندن را باورت میشه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷👇👇👇 👇 ۱_ 👉 ۲_ 👉 ۳_ 👉 ۴_ 👉 است بنابر این 🇮🇷https://eitaa.com/yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺آینده انقلاب ایران از زبان مرحوم محمد دشتی(مترجم و مفسر نهج البلاغه) در سال ۱۳۸۰ این سخنرانی قبل از حمله ی آمریکا به عراق و سقوط صدام ،حمله ی داعش و پر شور شدن اربعین و حوادث دیگر گفته شده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷👇👇👇 👇 ۱_ 👉 ۲_ 👉 ۳_ 👉 ۴_ 👉 است بنابر این 🇮🇷https://eitaa.com/yavaransahebzaman
یا صاحب الزمان ادرکنی ‏شبی با تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی رفته بودیم. درست در کنار مواضع دشمن، پایم به روی مین رفت. عراقی‌ها تیراندازی کردند و دوستانم که خیال میکردند شهید شدم، مجبور شدند بدون من برگردند. خون زیادی از پایم رفته بود. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی. ‏جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ‏مرا به آرامی بلند کرد و از میدان مین بیرون برد و در گوشه‌ای امن روی زمین گذاشت ‏من دیگر دردی حس نمیکردم! ‏آن آقا به من گفت: ‏کسی می‌آید و شما را نجات میدهد. ‏او دوست ماست. ‏لحظاتی بعد ابراهیم هادی آمد و مرا به دوش گرفت و به عقب برد. ‏📚خاطره شهید ماشاءالله عزیزی، کتاب سلام بر ابراهیم، ص۱۱۷ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷👇👇👇 👇 ۱_ 👉 ۲_ 👉 ۳_ 👉 ۴_ 👉 است بنابر این 🇮🇷https://eitaa.com/yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعار اعدام مفسد اقتصادی و واکنش رهبر معزز انقلاب‼️ 🔰 حالا شما بفرمایید به این روش و منش میگن دیکتاتوری یا قانون مداری ؟؟؟؟ ⁉️ 🤔 🇮🇷🇮🇷🇮🇷👇👇👇 👇 ۱_ 👉 ۲_ 👉 ۳_ 👉 ۴_ 👉 است بنابر این 🇮🇷https://eitaa.com/yavaransahebzaman
مردم شریف و شجاع فرانسه از علی کریمی و مصی و سلبریدی های دیگر و ..... بخواهید در حمایت از حقوق کُردهای مقیم فرانسه استوری‌هایی که راجع به اغتشاشات ایران میگذاشتن رو حالا برای فرانسه بگذارند . راستی چرا اینا برای ۳ کُرد کشته شده تو فرانسه هیچ مطلبی نزدند؟ کُردهای اونجا کُرد نیستند ؟ یا آدم نیستند ؟ یا حق و حقوق ندارند ؟ کریمی‌ اینا خیلی میتونند برای مردم فرانسه مفید باشند ، از آموزش کوکتل مولوتف به معترضین تا روشهای مقابله با پلیس و شعارنویسی و تخریب ... حالا که پول و اقامت گرفتند حیفه این تجربه‌ شون رو منتقل نکنند . ضمنا کشته‌ سازی هم شگرد خوبیه که خودشون تخصص شو دارند . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷👇👇👇 👇 ۱_ 👉 ۲_ 👉 ۳_ 👉 ۴_ 👉 است بنابر این 🇮🇷https://eitaa.com/yavaransahebzaman
Mehdi Rasouli - Bahar Khone Ma.mp3
3.28M
حال و روزت رو کی این روزا میدونه؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷👇👇👇 👇 ۱_ 👉 ۲_ 👉 ۳_ 👉 ۴_ 👉 است بنابر این 🇮🇷https://eitaa.com/yavaransahebzaman