✨﷽✨
🌼 پدر و مادر را راضی نگه دارید
✍ دقت کنید که پدر و مادرتان را راضی نگهدارید. اگر از دنیا رفتهاند، سحرها هنگام نماز شب برایشان دعا کنید.
✸ اگر وضع مالیتان خوب است برایشان گوسفند بکشید و خیرات بدهید. هر چیزی که پدر و مادرتان در زمان حیات دوست داشتند برایشان خیرات بدهید که به آنها میرسد.
✸ فاتحهای که شما برای پدر و مادرتان میخوانید و حمد و سورهای که برایشان می خوانید به آنها میرسد.
✸ یکی از خویشان ما میگفت: «من سر قبر پدرم در امامزاده عبدالله در حال خواندن فاتحه بودم که یک عده هندی از مقابلم گذشتند. من حواسم پرت شد و مشغول تماشای آنها شدم و حمد و سورهام را بدون حضور قلب خواندم. همان شب پدرم را در خواب دیدم که به من میگفت: «این چه حمد و سورهای بود که برای من خواندی؟!»
📔 منبع: ڪتاب بدیع الحکمة حکمت 25 از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
#تلنگرانه
@yazahra213
راضی بودن امام زمان.mp3
3.4M
#سخنرانی 🎤
راضی بودن امام زمان...
داستان یکی از یاران امام رضا
که به دیدار آقا میرن
آقا میفرمایند برو داخل اون اتاق و تا
نگفتم بیرون نیا...
ادامه داستان👆👆
#استاد_دانشمند
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمی
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@yazahra213
.🌿
اِذَا اتَّهَمَ المُؤُمِنُ اَخاهُ اِنماثَ الايمانُ مِن قَلبِهِ كَما يَنماثُ المِلحُ فِى الماءِ ؛
هرگاه مؤمن به برادر [دينى] خود تهمت بزند، ايمان در قلب او از ميان مى رود، همچنان كه نمك در آب، ذوب مى شود.
كافى(ط-الاسلامیه)، ج 2، ص
#حدیث_صبحگاهی
.....
بهت پناه اورده✨
بنده ۍ بے پناهت🕯
#بنده_خدا
•••❥•ʝøɪɴ:
@yazahra213🌹🍃
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
🍃#ابالفضلی_ها_بخونند
.
بردن نام عبــاسِ علی در هر صبح !؟؟
بَہ بَہ انگار عسل رویِ لبم میریزند...
#یاعباس
🍃•|@yazahra213
°•🌿
و انا لا أحبّك فقط
ولكنّي أؤمن بك
كما يؤمن الأصيل بالوطن ^^!
.
منتنھاعاشقِتونیستم،
منبهـتومومنم…
همانطورکهـانسانبااصلونسب
بهـوطنایماندارد((:💫💛
ـ #عاشقانہ
🦋•| @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنید خدا...
صدای شما رو نمیشنوه.⁉️
🔈🔉🔊
#تلنگرانه
🌼•|@yazahra213
کنترل شهوت جنسی
🌴🍄🌴🍄
بسم الله الرحمن الرحیم
برای کنترل شهوت
برای اینکه ما بتونیم
شهوتمونو کنترل کنیم باید مبارزه ی بانفس قوی داشته باشیم
چرا که اگه مبارزه نکنیم خیلی سخته 👌
و اون هم بصورت عملی ✔️
مثلا
به هیچ وجه 👈 فیلم های مستهجن نگا نکن✔️
داخل کانالای اونجوری عضو نشو❌
که چقدر از مراجعین هستن که از این کانالا شکایت میکنن⛔️
و مینالن
ببینید رفقا
متاسفانه ماهواره هم تو خونه ها هستش❌
اگه میبینید سبک زندگی های خیلی از ماها حیوانی شده فقط
بخاطر اینه که صب تا شب پای ماهواره هست✔️
بعد توقع داره از زندگیش لذت ببره✔️
برا خودش هم توجیه میکنه حاج اقا آنتن دهی تلویزیون مثلا ضعیفه😏
چه خوبه که اگه ماهواره تو خونه هست ورداریم و بندازیمش دور👌
اینم یه مبارزه بانفس قوی میخواد
که بخوای تلویزیون رو بذاری کنار👌
یه روز در مورد ماهواره صحبت خواهم کرد ان شاءالله تا ببینید که اونایی که اومدن
برامون شبکه های ماهواره ای فارسی زبان زدن
هدفشون چی بوده👌👌
خب عزیزم من
👈وقتی میدونی بعضی جاهای خاص اگه تنها باشی حتما شکست میخوری
خب اصلا اونجا نرو.🚫
⭕️نگو که من تا دم کار میرم اما مقاومت میکنم!!!😒
👈دسته ی سوم خودتو قوی کن
اونم با مبارزه با نفس باید قوی بشی👌
مثلا 👈 اگه اتفاقی توی خیابون چشمت به نامحرم افتاد
👌 سریع نگاهت رو تغییر بده.
✔️ هر چی هوای نفست گفت فقط یه نگاه کوچولو!😈
بهش بگو
تو غلط میکنی که میخوای منو ضعیف کنی!
😒😠
رفقا این نکته رو دقت کنید
باید من و شما تربیت بشیم برا سربازی امام زمان فداش بشم😍
اگه نمیتونی کنترل کنی از بی بی رقیه سلام الله علیها بخواه
بخدا دستتو میگیره👌
👈فقط خواهش میکنم همیشه در این مسیر مبارزه باقی بمون.
«اگه شکست خوردی خودت رو رها نکن...»
ببخشید امروز طولانی شد✋
خدایا بحق رقیه ی سه ساله ما رو سرباز اقامون قرار بده!!
خدایا بحق رقیه ی سه ساله عاقبت همه ی ما رو شهادت در راه خودت قرار بده!!
وصلی الله علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
التماس دعا✋😊
#نماز_را_بشناسیم_و_بشناسانیم
💫💥💫💥💫
>>@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
..... بهت پناه اورده✨ بنده ۍ بے پناهت🕯 #بنده_خدا •••❥•ʝøɪɴ: @yazahra213🌹🍃
[#سخنبزرگان📚]
بیچارگیانسانازوقتیشروعمیشهڪه؛
آرومآرومفڪرڪنه،خیلیمیدونه...!!
•● ⊰@yazahra213⊱●•
شبقبلشهادتشاربابتو❣
خواببهشگفتسرتورو👤
میبرنولیدردنمیکنهسر🔪
منمبریدندردنداشت😭
@yazahra213