داعشبیسیمرضاراروشن🕹
میگذاردرضافرماندهاطلاعات
عملیاتفاطمیونبودچندبار
ازاومیپرسندکهبرایچهاینجا
آمدی؟رضامیگوید:بهخاطر🍃
حضرتزینبآنهاهممیگویند
اگربهمقدساتیکهبهآنها😕
معتقدیپشتکنیماتوراآزاد
میکنیم.😱
امارضامیگویدمنبهخاطر
حضرتزینبآمدهامسرمرا
همبدهممحالاستبه
اعتقاداتمپشتکنم.❤️😍
بعدداعشیهادرحالیکهرضا
مدامیاعلییازینبمیگفته
اوراذبحمیکنند.😭
#استوری #دهه_فجر
#شهید_رضا_اسماعیلی
@yazahra213
سخن روز...
*ثواب بوسیدن پای #مادر*
♥️پیامبر(ص) فرمود:
👌 «کسی که پای مادرش را ببوسد؛مثل این است که آستانه کعبه را بوسیده است»
📚(گنجینه جواهر )
♥️و نیز فرمود:
👌 «هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد،از آتش جهنم محفوظ خواهد ماند».
📚(نهج الفصاحة)
♥️ در حدیث دیگری فرمود:
👌 «کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند، گناهانش بخشیده می شود و از نیکوکاران نوشته شود.
📚(مستدرک الوسائل، ج 2)
*به بهانه میلاد با سعادت حضرت فاطمه الزهرا (س) پنج شنبه اس قرائت فاتحه ایی کنیم برای شادی روح همه مادران آسمانی*
*و آیه الکرسی بخوانیم به نیت حفظ و سلامتی همه مادران خصوصا مادرانی که درگیر بیماری یا بستر و یا خانه های سالمندان هستند*
*اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر*
@yazahra213
.
یادم هست ابراهیم هدیه تهیه میکرد
و به من می گفت: «به دوستانت که تازه
نماز را شروع کرده اند وحجاب را رعایت میکنند
هدیه بده».
#شهیدابراهیم_هادی
#دهه_فجر
@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم 💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر د
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سیزدهم
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@yazahra213
#امام_زمان
#جمعه
هنگام دعا از دل تنگم گفتم
از خواسته های خود دمادم گفتم
شرمنده زیاد از تو غافل بودم
عجل لولیک الفرج کم گفتم
#دهه_فجر
@yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
#امام_زمان #جمعه هنگام دعا از دل تنگم گفتم از خواسته های خود دمادم گفتم شرمنده زیاد از تو غافل بو
[#سخنبزرگان📚]
بیچارگیانسانازوقتیشروعمیشهڪه؛
آرومآرومفڪرڪنه،خیلیمیدونه...!!
•●⊰@yazahra213⊱●•
#تلنگرانه
...
می گويند
خداوند داستان ابليس را تعريف کرد ،
تا بداني که نمي شود به عبادتت ،
به تقربت و به جايگاهت اطمينان کنی!
خدا هيچ تعهدي براي آنکه
تو هماني که هستی بمانی ، نداده است
شايد به همين دليل است که
سفارش شده وقتی حال خوبی داری
و مي خواهي دعا کني ،
يادت نرود عافيت و عاقبت بخيری بطلبی
پس به خوب بودنت مغرور نشو
که شيطان روزی مقرّب درگاه الهی بود.
#جمعه
@yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ....
مردم نفهمن به حضرت مهدی احتیاج دارند...‼️‼️‼️
#جمعه
@yazahra213
hamed-zamani-Fasle-Residan.mp3
6.44M
#موسیقی
#فصل_رسیدن
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای دل،ای دل همیشه بی قرار
ای چیشده سرد و گرم روزگار
باز هم بگو داستان انقلاب را
داستان روزهای التهاب و اضطراب را
#حامد_زمانی
#دهه_فجر
@yazahra213