eitaa logo
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
899 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ حضرت‌‌زهرا(س) : خدایا مرا در راهی خرج کن کھ مرا برای آن آفریدی :)🌿 ـــــ کپی آزاد ـــــ ارتباط با ادمین :yazahraaa31@
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امـام علی علیه السلام: شفاى دردهاى خود را از قــــرآن بجوييد و در سختیها و گــــرفتاری هايتان از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن، درمان بزرگ‏ترين دردهاست و آن درد کفر و نفاق و انحـــراف و گـــم‏راهى است. هر کس که قرآن در روز قـــيامت برايش شفاعت كند، شفاعت میشود و هر كس كه قرآن در روز قيـامت از او شکایت کند محکوم می‌گردد. 📗 از خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه @yazahra213
✨﷽✨ 🌹خوش تیپ باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». شهید ابراهیم هادی 📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص41 امــام عــلــی (علـیـه السـلام) زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است. 📚 غررالحـكم، ص 256 🌹🍃🌹🍃 @yazahra213
. باید ڪه اسمش باب حاجت میشد آقاجان از بس ڪه از باب الجوادت رفت و آمد شد ❤️🌿 @yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
: ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حی
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ... و پروردگارت هیچ‌گاه فراموش‌كار نبوده است ... 64 مریم.. 🌱خدایا.. همین که تو یادت میمونه کافیه.. همه چی غیر خودت از بین رفتنیه..
. صبحے ڪه درآن ذڪر لبم نام حسین است اے جان دلم صبح من آن روز بخیر است @yazahra213
ادعــایی در تـــو نمیبینم و تمـــام هویتـــ تو... خلاصه شده در همیــن بی ادعــــایی ... مـــرا دریابـــ ... ای مــــرد بی ادعـا 🌷 🌼•|@yazahra213
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
❗️مگه خامنه‌ای معصوم است که ولایت مطلقه دارد؟ ❗️عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب دو قرن سکوت، جنایات اعراب در حمله به ایران را بر ملا کرده است... ❗️مگه قرآن نمیگه «لا اکراه فی‌الدین» پس چرا است؟ ❗️ چطور امام علی هر شب برای فقرا شیر می‌برده؟ ظرف یک‌بار مصرف که نبوده... و.... 🔹اگه شما هم در فضای مجازی، از این شبهات زیاد می‌بینید و می‌شنوید، به کانال: 👈 پاسخ‌به‌شبهات‌فضای‌مجازی👇 http://eitaa.com/joinchat/1042808834C1d4becaa06 (تقدیر شده از نهاد رهبری و دفتر تبلیغات حوزه) بپیوندید و در «جهاد روشنگری» مشارکت کنید. : حضور شما در کانال موقت است. برای عضویت، کلید پیوستن👇 را بزنید
--و عمق عشق؛ هیچ گاه فهمیده نمیشود؛ مگر در زمان فراق...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذارید فقط صحنه ی محشر برسد... چادر مادر ما کار خودش را بلد است...🍃 ؟؟! 🌼•| @yazahra213
پرسیدند: ماه قشنگ‌تر است یا مادرت؟ گفتم: ماه را که می‌بینم یاد مادرم می‌افتم اما مادرم را که می‌بینم ماه را کُلّا فراموش می‌کنم ...! همه گمان‌می‌کنندکه عکس پدر عزیزم را ؛ به ديوارخانه‌ام نصب‌کرده‌ام اما نمي‌دانند که ديوار خانه ام را به عکس‌پدرم تکيه‌داده‌ام برای سلامتی همه پدرو‌مادرهای عزیز و شادی روح‌ِپدرومادرهای عزیزازدنیارفته اللهم صل علی محمد و آل محمد @yazahra212
^_^:💛 شاید‌چادر‌ڪلمه‌ایست‌عربی! 💕🍃 ولۍ‌عرب‌ڪه‌‹چ›ندارد!😐💔 پس‌شاید‌ به‌جای‌‹چ›باید‌‹ج›گذاشت.. ‹ج›گذاشت‌و‌گفت‌جادر! یعنی‌جاۍ‌دُر..!🙃 یعنی‌تو‌دُر‌هستی‌همان‌مروارید❤️ همانی‌ڪه‌جایش‌در‌صدف‌است..😇 همان‌مروارید‌زیبا‌در‌صدف‌ڪه‌گران‌قیمت ترین‌است‌در‌بین‌دُر‌ها!🌹 پس‌چادر‌همان‌صدف‌است💛🍃 صدفی‌برای‌محفوظ‌ماندن‌من‌و‌تو..! صدفی‌بمان:))♥ @yazahra213
شب جمعه صد مرتبه سوره را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان علیه السلام که این عمل در صفا و جلا دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد ✨💛 🌼•| @yazahra213
🌸🍃🌸 گر انتخاب جنّت و ڪویت به من دهند ڪوے تو را به جنّت و رضوان نمے دهم سید رضا موید @yazahra213
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام
: ✍️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: @yazahra213
🌸🍃🌸🍃 أڱھ ݥیڂۅآے پَࢪۅاݫ كنے🙃 ݕآيَد ڊݪ ݕکَڹے أݫ ڊُݩيآ ۅ تعْڷقآټݜ☺️ دڔ ښجڊھ ے آْخࢪ ڹمآزهأیَش ايݩ دُعآ ࢪآ ݥيخۅاڹد؛🤲 "أللّهُمَ أخرِجْني حُب اݪدُّݩيا مِݩ قلۅبِݩا" ••🧡•• دنبالِ‌اینۍکہ‌حالِ‌دلت‌قشنگ‌بشہ؟! میخواۍروحِت‌جَلاداده‌بشہ؟ فقط‌کافیہ‌عضواین‌کانال‌بشۍ. .🍀 انصافافوق‌العادس👌 @yazahra213
.🌱🌸 یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتے ڪند گه ڪریمان را به بالین گدا باید ڪشید @yazahra213
از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است @yazahra213
، شب اوج گیری است. اما هواپیما که شب قدر یکدفعه نمی تواند اوج بگیرد! کسی اوج می گیرد که از اول رجب، کم کم دور موتور را شدیدتر کرده باشد؛ تا شب قدر بتواند پرواز کند.... 🌿•° 🌼•| @yazahra213
مُشٍتّأّقِ زِّیَارَتّ رِضاجَانْ😔♥️ 🌼•| @yazahra213
برخی اعمال شب و روز اول رجب 🌜 @yazahra213
Ꮺــــو ۺـده مـہدێ"عج" بہ ٺۅ ٻنْگـرد و لـذّټ ببــږد...؟! :) o࿐◌ @yazahra213
نفسهای جمادی الثانی به شماره افتاده اند..  تا نهر بهشتی راهی نمانده..✨ خدای بی نظیر رجب با هزاران هزار بغل لطف و رحمت و امید و مغفرت در راه است..🌱 زندانی های شیطان و نفس را خبر کنید خداوند قرار است عفو عمومی اعلام کند..   منادی حق  از آسمان هفتم ندا سرداده هرکه دارد هوس بهشت بسم الله...   رخت نو میخواهم .. آب و جارو برای دلم.. ظرف.. ظرف... گفته است ظرف بیاورید پیاله ای که یک جرعه عشق را تاب بیاورد.... باید دخیل ضریحی شوم برای زندانی دل و روحم گدایی ظرف کنم.. . . مرد و زن کودک و جوان و پیر همه را همه را خبر کنید! ایها الناس! تا نهر بهشتی رجب راهی نمانده... نفسهای جمادی الثانی به شماره افتاده اند.. منادی حق  از آسمان هفتم ندا سر داده هرکه دارد هوس بهشت بسم الله... هرکه دارد هوس بهشت بسم الله.. هرکه دارد هوس بهشت بسم الله..❣ @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از ایت الله بهجت پرسیدند: شما از استادتون نقل کردید کسی که نماز اول وقت بخواند...💔 🍃🌸🍃🌸 @yazahra213
👈سکــوت: دربرابر جسارتها، توهین ها، حرفهای بیهوده یه راهِ تمرینِ صبوریه! یادت باشه؛ دیگران،میدون تمرینِ تواند❗️ اگه بتونی؛ بشنوی،جواب ندی،کینه هم نگیری؛ 🌈برنده ای... @YAZAHRA213
┤🍃 ! ' • . می گفتــ یہ جورے زندگے ڪـــنــ ڪـــہ امامــ زمانتــ بگہ : غصہ نخور حداقلــ از تو راضیمــ :)❣️ @yazahra213