eitaa logo
✨محبان حضرت زهرا(س)✨
894 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ حضرت‌‌زهرا(س) : خدایا مرا در راهی خرج کن کھ مرا برای آن آفریدی :)🌿 ـــــ کپی آزاد ـــــ ارتباط با ادمین :yazahraaa31@
مشاهده در ایتا
دانلود
🍩بسم الله الرحمن الرحیم 🍩 داستان ملقب به ابولعاص 🍪نویسنده ملیکا ملازاده🍪 لشکر قریشان با حالی داغون به شهر رسیدند. زینب  نگران در خانه خود به راز و نیاز با خداوند یکتا مشغول بود هنگامی که صدای ناله و شیوه و فریاد را بجای سرور و شادکامی شنید از جای خود بخواست چندی به نواها گوش فرا داد شاید اشتباه شنیده باشد اما هنگامی که مطمئن شد، لباسی مناسب بر تن کرد و به بیرون دوید.  لشکری خونین و افسرده و زن هایی که به سر و صورت خود می کوفتند را نگریست و سرش را بالا برد و گفت: 🍮 - شکر خداوند یکتا را باد! آمد به داخل خانه برگردد که صدایی مانع اش شد. - ای لعنت خدایان بر تو و بر پدر تو ای زینب! زینب لبخند کوچکی زد و بی توجه به حرف زن در خانه را باز کرد که اینبار دیگری گفت: - فکر نکن که تنها همسران ما مرده یا اسیر شده اند و ما سیه بخت شده ایم، ابولعاص را نیز پدرت به اسارت گرفته است. زینب به سرعت به سمت زن برگشت زن با چشم های تیز خود به زینب نگاه کرد. 😠 - مردهای ما به زودی پدر و همراهان پدرت را به گور خواهند سپرد. زینب پوزخندی زد. - شما به مردانتان امید داشته باشید و ما به خداوند یکتا. حرفش به انتها نرسیده بود که زنان به او حمله گشتند و حتی مردانی که توانایی شرکت در جنگ را نداشتند حرص خویش را با تازیانه زدن بر تن زینب  خاموش کردند. غلامان  کار ابولعاص را تمام شده می دانستند پس خود را ضامن درد  خانم خانه نمی دیدند و وی به تنهایی خود را از دست آنها رهانید و تن خونینش را بر کف خانه انداخت. زمانی گذشت زینب در میان طعنه های مردم شهر و نگرانی برای همسرش شب را به صبح می گذراند تا روزی قاصدی آمد و گفت که (محمد حاضر است برای آزادی اسیران فدیه بگیرد) 🎂 زینب با شنیدن این سخن لحظه ای فکر کرد سپس به سمت سرای خود  فدیه هایی آماده کرد اما گمان برد که آنها برای آزادی ابولعاص کم است پس بر سر جعبه جواهراتش رفت نگاهی به آنها انداخت و عزیز ترینشان یعنی گردنبدی که مادرش خدیجه در زمان عروسی اش به او داده بود را برداشت و در مقابل نگاه خود گرفت سپس آن را در چنگ فشرد و به بیرون رفت تا ببیند چه کسی فدیه ها رو می برد. 🍯+++🍯 پیامبر <صلی الله> در حال بررسی فدیه ها بود که  گردنبدی آشنا حواسش را به خود برد. دست پیش برد و گردنبد را برداشت.  مگر می توانست جان را فراموش کند! مگر می توانست چهره خوشحال همسر عزیزش خدیجه را فراموش کند! مگر می توانست چهره زیبای دخترکش را با  آن  بزک دوزک فراموش کند! اشک در چشمان پیامبر (صلی الله) حلقه زد. خدا می دانست چقدر دلش برای دخترش تنگ گشته  و نگران حالش بود. 😥 کم کم حجم چشم های زیبایش جایی برای اشک نداشت و قطره ای به آرامی پایین ریخت و قطره دیگر... آنهایی که اطراف او بودن با تعجب به اشک هایش نگاه کردن یکی شان گفت: - یا رسول خدا؟ چه شده است؟ چه اشک شما را در آورده است؟ پیامبر خدا (ص) رویش را برگرداند تا اشک هایش آنها را آزار ندهد. دیگران که با شنیدن این سخن به نزدیکی پیامبر (صلی الله) آمده بودند به گردنبد در دستان ایشان نگاه کردند یکی شان گفت: 🍰 - این گردنبد را می شناسم؛ این را خدیجه در زمان پیوند ابولعاص و زینب داده است. دیگران که موضوع را فهمیده بودند همدیگر را نگریستند یکی شان آرام گفت: - و زینب آن را برای آزادی شویش فرستاده! غم نه تنها در چشم های پیامبر خدا (ص) بلکه در چشم های همه نو نو می زد یکی شان گفت: 😊 - یا رسول! این را به دخترک باز گردان و شوهرش را نیز آزاد گردان. پیامبر خدا (صلی الله) به مرد جوان خیره شد دیگری گفت: - راست می گوید ما را به گردنبد زینب نیازی نیست. بخاطر خدا و پیامبرش آن را به او می بخشیم. پیامبر (ص) اشک چشم هایشان را پاک کردند و گفتند: - اگر این را شما می گویید باید از دیگر مسلمانان نیز بپرسیم که آیا حاضرند از حق خود بگذرند. تمامی مسلمان ها پذیرفتند پیامبر (صلی الله) فرمان دادند: - ابولعاص را پیش من بیاورید.  🧁 سپس خودشان به سوی سنگی رفتند و بر روی آن نشستند. دو نفری به سوی خانه ای که اسیران در آن بودند رفتند و در را گشاییدن. قرشیان با باز شدن در از جا پریدند. از اسارت خسته شده بودند و با یاد آوری عذابی که به محمد داده بودند، شب را با وحشت از انتقام به صبح می رساندند. یکی شان پرسید: - چه شد؟! آیا ما را آزاد خواهند کرد؟ مرد اول به ابولعاص نگاه کرد. -  به همراه ما بیا. رو به مرد سوال کنند کرد. -آری فدیه ها رسیده است و به زودی شما را به مکه خواهیم فرستاد. 🙂 بعد دوباره به ابولعاص نگاه کرد. - پس چرا نمی آیی؟
- خُدآیا هیچ بَندِع ایُ اُنقَد خآر و ذَلیلِش نَکُن کِح فِک کُنِح بآ آیفون داشتن شاخ میشح /:
" و اَنتَ اَولی مَن رجاهُ " و تو از هرکسے کہ مے توان بر او امید بست، سزاواز ترے🍉 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
ִֶָ. آرزوهایت را یک جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه! خدا فراموش نمیکند، ولی تو یادت میرود چیزی که امروز داری، آرزوی دیروزت بوده است. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی استاد عالی ✍️موضوع: ذکر کارساز و اجابت‌کننده توسل له حضرت زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌹✨ هر چند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات، محروم است اما قلب هاے شڪستہ ے ما حضورِ مهربان و امید آفرینت را احساس مےڪند...تو با دعاے خیرت، با نوازش هاے مداومِ پدرانہ ات، با نگاه سبز و بارانےات،با توجہ گرم و حیات آفرینت،همواره بہ ما امان میدهے از ما مراقبت مےڪنے و جان پناهمان هستے شڪر خدا ڪہ در سایہ سار توایم... ✋سلام محبوب قلبم💚 ☀️صبحت بخیر آقاے دو عالم❤️ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
یا من قوله حق... ما می دونیم که خدا روی حرفش هست حرفش حقه درسته قولِ خدا قوله ولی باور نداریم بهش اگر باور داشتیم هیچ وقت نگران رزق و روزیمون نبودیــم اگر باور داشتیم همیشه می رفتیم سراغِ خودش نه اینکه نگران مشتری پول و حرف مردم باشیم 🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨
ارزش تو به افکارت اهدافت و اعمالت بستگی داره 🌱 🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨🎨