✅ آگهی استخدام بانک رفاه کارگران در سال ۱۴۰۲
🗓️ مهلت ثبتنام: ۲ تا ۱۲ بهمنماه
🗓️ زمان آزمون: ۲۶ بهمنماه
💢 لینک دانلود دفترچه ثبتنام:
https://www.shenasname.ir/?p=59857
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🦋
شکرگزاری
خدایا شکرت که رابطه بی نظیری با تو دارم،خدایا از تو ممنونم که در هر ثانیه از زندگی من،کنار منی و راهنمای منی!
خدایا شکرت بابت این همه لطف و مرحمتی که بمن داشتی.
خدایا شکرت که تن و بدنم سالمه و میتونم تلاش کنم تا روز به روز زندگی بهتری برای خودم و اطرافیانم بسازم.
خدایا شکرت که من رو در مسیر رشد و سعادت قرار دادی تا زندگی که لیاقت روح و جسم مقدس منه رو برای خودم بسازم.
خدایا شکرت که بمن کمک میکنی در زندگیم بهترین تصمیم هارو بگیرم.🍃
خدایا شکرت🙏🙏🙏🙏
#خدایا_شکرت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
💖مادر شدن💖
☀️تلقی وحی الهی و روح ربوبی☀️
🔸 حضرت آیتالله صمدی آملی:
✍ دختر عزیزم! نور دیدگانم!
تو در سیر عروجی به مرتبهای از قابلیت میرسی که خداوند در خلقت ظریف تو کارخانه انسانسازی قرار داده که این کارخانه؛ یعنی رحم زن،
عامل تداوم نسل آدم در عالم و
به تبع موجب آبادانی عالم میشود.
و شگفت اینکه چنان در سیر صعودی
عروج مینمایی که بر رحم تو
نزول وحی محقق میشود که:
《وَ أَوْحَی إِلَی الرَّحِمِ
أَنِ افْتَحِی بَابَکِ
حَتَّی یَلِجَ فِیکِ خَلْقِی وَ
قَضَائِیَ النَّافِذُ وَ قَدَرِی
فَتَفْتَحُ الرَّحِمُ بَابَهَا
فَتَصِلُ النُّطْفَهًُْ إِلَی الرَّحِمِ
به رحم وحی میکند
که در خود را بگشا
تا آفرینش من و
قضاو قدر نافذم
در تو راه یابد.
رحم، راه خود را باز میکند و
نطفه به رحم میرسد.》
(امام باقر(ع)، الکافی،ج۶)
✍ سبحان الله!
لا اله الا الله!
نوردیده! جان پدر! عزیز دخترم!
بفرما!
تو این مقام استئثاری و
هبهی بیبدیل الهیه را با کدام
جایگاه فناپذیر و کمارزش
میخواهی عوض کنی؟!
💖تو با #مادر_شدن لایق نزول وحی الهی میشوی💖
✍ در ادامه این سیر عرشی
به حدی عروج مینمایی که
لایق میشوی خداوند در
رحم تو، از
روح ربوبی خویش
نفخ نموده و رحم تو
مامن و مهبط نزول و
دمیدن روح الهی شود.
《وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي》(ص/۷۲)
که در این دمیدن خداوند احدی از موجودات و ملائکه و حتی جبرئیل را واسطه قرار نداده بلکه در آیه با آوردن ضمیر مفرد به صراحت میگوید خودم مستقیم و بیواسطه از روح خودم در رحم تو نفخ نمودم.
✍ دخترانم! جانان پدر!
حالا بفرما! تو با مادر شدن به
قله فوقعرشی این دو شرافت و
کمال وجودی نائل میشوی یعنی
نزول وحی و
تلقی روح ربوبی.
و آیا جای ندارد که برای وصول به مقام فوقعرشی تلقی وحی و مهبط وحی شدن و بلکه نفخه روح ربوبی در رحم خویش سریعتر اقدام نمایی؟ و تا سلامتی و قابلیت جسمی اجازه میدهد به دفعات خویش را متنعم بدین دو کمال فوقعرشی نمایی
✍ از تو حرکت از حقیقت عالم برکت.
به یاد دار که این فخر و مباهات
در قیامت کبرای انسانی
نصیبت میشود که فرزندان دامن تو
از نسل شیعیان و سربازان
عصر امامت حضرت مهدی موعود
(بقیهالاعظم ارواحنافداه) هستند.
@yazahra_arak313
این که میبینید تصویر دوعضو جدید از کانال
آقا محمدحسین 🥰😍
آقا محمدجواد🥰😍
دوقلوهایی که ان شاالله از یاران امام زمان (عج) هستن .
قدمشون مبارک هممون باشه🌱
❤️خداقوت و عرض شادباش به مامان خانم و بابای مهربون ❤️
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به چه نمازی 😁😁😁
فقط حرکات صورتش
از این لحظات خالصانه برای دوستداران فرزندآرزومندم🥰🥰🥰
یکی از شیرینی های بچه داشتن 😊
#فرزند_آوری
#فرزندآوری
#جمعیت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
💠ضرورت ازدواج در اسلام
🟢 یک نوع پختگی که جز با تاهل به دست نمیآید
🔸 چرا اسلام برای تأهل تقدس قائل است؟ یکی از موارد تقدسش جنبه تربیتی روح انسان است. یک نوع پختگی و یک نوع کمال برای روح انسان هست که جز به وسیله تأهل پیدا نمیشود.
🔹 یعنی اگر یک مرد یا یک زن تا آخر عمر مجرّد بماند ولو اینکه تمام عمرش را ریاضت بکشد، نماز بخواند، روزه بگیرد، به مراقبه و مجاهده با نفس بگذراند، در عین حال یک نوع خامی در روح این آدم مجرد هست و علتش این است که متأهّل نشده است؛ چه زنِ مجرّد باشد چه مرد مجرّد. این است که اسلام تأهل را سنت میداند.
📗 استاد مطهری، آزادی معنوی، ص۱۷۱
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
عزیزان هم قدم یه پویش داریم با یه هدیه ویژه روز پدر امشب داخل کانال اعلام میکنم دوستان خودتون هم مطلع کنید.
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۳
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۴
نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود.
روزنامه خریدم و رفتم بیمارستان.
زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه کاکائو بود حتی ایوب.
خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت.
روزنامه را از دستم گرفت
و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند.
انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد.
😍با ایوب هم دانشگاهی شدم.😍
او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم.
روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت:
_"خانم غیاثوند؟درست است؟"
چشم هایم گرد شد:
_"مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
_نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند.... می نشیند می گوید شهلا،... بلند می شود می گوید شهلا... من هم کنجکاو شدم.... اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم.... خیلی دوست داشتم ببینم این خانم «شهلا غیاثوند» کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند.
کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد.
اخم کردم:
_"باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟"
خندید:
_"حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟
استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم.
خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند،
از حال و روزش خبر داشتند.
می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست.
وقتی نامه می آمد برای استاد که:
"به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان" می گذاشتند #بی_اجازه، کلاس را ترک کنم
ادامه دارد...
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۴
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۵
وقتی رسیدم بیمارستان ایوب را برده بودند، اتاق #مراقبت _های_ویژه
از پنجره ی مات اتاق سرک می کشیدم چند نفری بالای سرش بودند و نمیدیدم چه کار می کنند.
از دلشوره و اضطراب نمیتوانستم بنشینم.
چند بار راهرو را رفتم و آمدم و هر بار از پنجره نگاه کردم....
دکترها هنوز توی آی سی یو بودند.
پرستار با یک لوله آزمایش بیرون آمد:
_"خانم این را ببرید آزمایشگاه"
اشکم را پاک کردم.
لوله را گرفتم و دویدم سمت آزمایشگاه
خانم پشت میز گوشی را گذاشت.
لوله را به طرفش دراز کردم:
_"گفتند این را آزمایش کنید."
همانطور که روی برگه چیزهایی می نوشت گفت:
"""مریض شما فوت شد"""
عصبانی شدم:
_ "چی داری میگویی؟ همین الآن پرستارش گفت این را بدهم به شما"
سرش را از روی برگه بلند کرد:
_"همین الآن هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده"
لوله ی آزمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا...
از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث می کرد، شنیدم.
_"حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ زنش بود!"
در اتاق را با فشار تنم باز کردم.
دور تخت ایوب خلوت بود.
پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب می کشید.
با بهت به صورت ایوب نگاه کردم.
پرسید:
_"چند تا بچه داری؟"
چشمم به ایوب بود.
_"سه تا"
پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند.
با مهربانی گفت:
_"آخی، جوان هم هستی، بیا جلو باهاش خداحافظی کن"
حرفش را گوش دادم.
نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم. دستش سرد بود. گردنم را کج کردم و زل زدم به صورت ایوب
دکتر کنارم ایستاد و گفت:
_"تسلیت می گویم"
مات و مبهوت نگاهش کردم.
لباس های ایوب را که قبل از بردنش به اتاق در آورده بودند توی بغلم فشردم
ادامه دارد...
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۵
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۶
چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود... و با مشت به سینه ایوب می کوبید.
نگاهش کردم...
#اشک می ریخت و به ایوب #ماساژ قلبی می داد.
سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت
دکتر می گفت:
_" #مظلومیت شما ایوب را نجات داد"
آمدم توی راهرو نشستم....
انگار کتک مفصلی خورده باشم، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم.
بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم.
فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد،
#فراموشی هم به #کوفتگی اضافه شد.
حرف هایی ، دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم، برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم.
گفت آن کوفتگی و این فراموشی #عوارض #شوکی است ک آن شب به من وارد شده
ادامه دارد...
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
پویِــღـش بوسـ٨ــه های آسمانــــ๛ے
♡بوسه همزمان تمام بچه های خانواده بر دستان پر مِهر پدر♡
مهلت ارسال آثار:
4 تا 6 بهمن ماه 1402
به یکی از تصاویر ارسالی به قید قرعه نگین انگشتری عتبات عالیات تقدیم خواهد شد.
(خانواده های بیش از ۳ فرزند دو کد قرعه کشی دریافت خواهند کرد.)
ادمین ارسال تصاویر:
@hsan_khani
#موسسه_فرهنگی_نسیم_طراوت
#پویش_بوسه_های_آسمانی
#روز_پدر
#فرزندان_نیک
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
May 11
💐دسته گلی میسازم
💐بنام سلام
💐که هرگل دعایی
💐وهر برگش سلامی
💐 برای سلامتی شماست
💐با بوی خوش زندگی
🌺 سلام بر عزیزان روزتون بخیر
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :101
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴نیایش مولوی
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
پویِــღـش بوسـ٨ــه های آسمانــــ๛ے ♡بوسه همزمان تمام بچه های خانواده بر دستان پر مِهر پدر♡ مهلت ا
همه فرزندان با پدرشون باشن امتیاز بیشتری دارد.
مثلا در یک قاب بوسه بر دستان پدر هر سه فرزند باهم🪴
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :102
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴ریحانه حدادی
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :103
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 فاطمه زهرا احدی
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :104
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 فاطمه نورا راوش
🪴از آمل
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :105
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 حانیه عظامی
🪴از ناحیه عشایر
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :106
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 محمد طاها امیری
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯