♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
هجدهمین روز از چله
♦️تلاوت قرآن از صفحه ۲۵۶تاانتهای صفحه۲۷۰
♦️دعای هفتم صحیفه سجادیه
♦️ ودعای اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید
#چله
#سالروزشهادت
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
جای زمین و آسمون هم که عوض بشه بازم من {ط} رو با هیچکس عوض نمیکنم😘☺
#پروفایل🍂
#رفیقطور🍁
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
💠 ختم_یک_جزء_از_قرآن_کریم
📖 به صورت صفحه ای
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
💢سلام وعرض ادب✋
ان شاءالله به یاری خداوند خواندن جزدوازدهم قرآن را به نیت شهید بابک نوری هدیه میکنیم به امام هادی(ع)فرزندحضرت جوادلائمه(ع)
☑️سلامتی وتعجیل درظهورآقاصاحب الزمان (عج)
☑️سلامتی رهبری عزیز
☑️شفای بیماران و ریشه کن شدن ویروس کرونا
☑️رفع مشکلات وگرفتاری ها
☑️شادی اموات ختم دهندگان
☑️سلامتی و حاجت روایی تک تک عزیزان
به صورت صفحه ای شروع میکنیم
❤️ جزء - دوازدهم هدیه به امام علی نقی(ع)
ص۲۲۲🌸خانم دره کی✅
ص۲۲۳🌸خانم دره کی✅
ص۲۲۴🌸FK✅
ص۲۲۵🌸FK✅
ص۲۲۶🌸FK✅
ص۲۲۷🌸FK✅
ص۲۲۸🌸خانم غفاری✅
ص۲۲۹🌸خانم غفاری✅
ص۲۳۰🌸خانم اصغری ✅
ص۲۳۱🌸 خانم اصغری ✅
ص۲۳۲🌸خانم اصغری ✅
ص۲۳۳🌸خانم ندافی ✅
ص۲۳۴🌸خانم ندافی ✅
ص۲۳۵🌸خانم ندافی ✅
ص۲۳۶🌸خانم غفاری✅
ص۲۳۷🌸خانم غفاری✅
ص۲۳۸🌸خانم غفاری✅
ص۲۳۹🌸خانم غفاری✅
ص۲۴۰🌸خانم غفاری✅
ص۲۴۱🌸خانم رمضانی✅
🌺جزء خوانی امروز تقدیم به امام هادی(ع)میشود🌺
🔵بزرگوارانی که تمایل ب شرکت دارندپیوی اطلاع بدهند تا صفحه مربوطه به نامشان ثبت شود🙏
صفحه مورد نظرتون رو به این آیدی ارسال کنید
@yazahra4565
⭕️نکته صفحه ی مورد نظر درهمین روز باید خوانده شود.
❌حتما از قرآن عثمان طه استفاده شود.
باتشکر 🌹
التماس دعا🙏🏻
#ختم -قران
#جز-قران
#ختم -به-نیابت- از-شهدا
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
👈 #تلنگرانه 🛎
🔹معنای ۷ سال رو کی خوب ميفهمه؟
دانشجوهای پزشکی👨🏻⚕
🔸معنای ۴ سال رو کی ميفهمه؟
بچه های کارشناسی👨🏻🎓
🔹معنای ۲ سال رو کی خوب ميفهمه؟
سربازها💂🏻♂
🔸معنای ۱ سال رو کی خوب ميفهمه؟
پشت کنکوری ها🎓
🔹معنای ۹ ماه رو کی خوب ميفهمه؟
مادری که چشم به راه تولد نوزادش است🤰🏻
🔸معنای ۱ ماه رو کی خوب ميفهمه؟
روزه داران ماه مبارک رمضان🍔
🔹معنای ۱ روز رو کی خوب ميفهمه؟
کارگران روز مزد👨🏻🌾
🔸معنای ۱ دقيقه رو کی خوب ميفهمه؟
اونايی که از پرواز جا موندند✈️
🔹معنای ۱ ثانيه رو کی خوب ميفهمه؟
اونايی که در تصادف جون سالم به در بردند🚗🚶🏻♂
🔸معنای ۱ دهم ثانيه رو کی خوب ميفهمه؟
مقام دوم تو المپيک🥈
🔹معنای لحظه را چه کسی درک میکنه؟
کسی که دستش از دنیا کوتاهه⚰
♦️ اما
معنای ۱۱۸۱ سال تنهایی را فقط اون آقایی میداند که منتظر است تا شیعیانش برای آمدنش خود را آماده کنند و بدانند که گناهانشان ظهور را به تأخیر می اندازد😭
#شهیده_بانو ツ
#مدافعانـ_زینبیے
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ『°•.≼🎥≽.•°』
قاسم یعنی[♡]
#حاج_حسین_یکتا🗣🌱
°…………۞…………
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با عنایت حضرت حق و ائمه اطهار(ع) سی وششمین ختم قرآن هدیه میکنیم برای سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان(عج الله) وشادی روح آیت الله شهیددکترمفتح و شهدای سلامت ودرگذشتگان بیماران کرونایی،سلامتی رهبرعزیزمان، سلامتی مدافعان سلامت و بیماران وبرطرف شدن ویروس منحوس کرونا به همت شما عزیزان ۳۶ختم قرآن را آغاز میکنیم قربه الی الله
ان شاالله همه ی گره های زندگیتان به دستان حضرت صاحب الزمان(عج)باز شود.
التماس دعا
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨
🔷ختم قرآن شماره 36🔷
📆 تاریخ شروع: 99/9/21
🌺 نیت : هدیه میکنیم برای سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان(عج الله) وشادی روح شهدای گمنام وشهیدآیت الله دکترمفتح وشهدای سلامت ودرگذشتگان بیماران کرونایی،سلامتی رهبرعزیزمان، سلامتی مدافعان سلامت و بیماران وبرطرف شدن ویروس منحوس کرونا
⏳مهلت قرائت: یک هفته⌛️
﷽📖جزء1: خانم اصغری✅
﷽📖جزء2: خانم اصغری✅
﷽📖جزء3:خانم دهقانی✅
﷽📖جزء4: خانم دهقانی✅
﷽📖جزء5: خانم دهقانی ✅
﷽📖جزء6:خانم فوری✅
﷽📖جزء7:خانم دهقانی ✅
﷽📖جزء8:خانم دهقانی ✅
﷽📖جزء9: خانم دهقانی ✅
﷽📖جزء10:خانم فوری✅
﷽📖جزء11: خانم مختاری ✅
﷽📖جزء12: خانم رحمانی زاده✅
﷽📖جزء13:خانم صحراگرد✅
﷽📖جزء14: خانم رحمانی زاده✅
﷽📖جزء15:خانم فوری✅
﷽📖جزء16: خانم شیردل ✅
﷽📖جزء17: خانم شیردل ✅
﷽📖جزء18: خانم غفاری✅
﷽📖جزء19: یازهرا✅
﷽📖جزء20: خانم چوپانی ✅
﷽📖جزء21:یازهرا(س)✅
﷽📖جزء22:Zn✅
﷽📖جزء23: خانم واقعی ✅
﷽📖جزء24: خانم طباطبایی ✅
﷽📖جزء25:خانم طباطبایی ✅
﷽📖جزء26:خانم عاطفی مقدم✅
﷽📖جزء27: خانم زکیه✅
﷽📖جزء28: خانم زکیه✅
﷽📖جزء29: خانم زکیه✅
﷽📖جزء30: خانم علیرضایی✅
🕊 ☘️اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘️🕊
┅═ঊঈ☘️🌺☘️ঊঈ═┅
جز مورد نظرتون رو به این آیدی ارسال کنید
@yazahra4565
⚘اللّٰھـُمَّ ؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ
بحق حضرت صاحب الزمان(عج)
🌹ان شاءا... خیر کثیر دنیوی و اخروی ببینید.
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#نماز تکرار نیست!🌿
✍حاج آقا قرائتی
بعضی ها فکر میکنند نماز تکراری است!!
نماز تکراری نیست؛
کسی که چاه میکند ،در نگاه اول کندن او وکلنگ زدنش تکراری به نظر میآید،⛏ولی این کار حقیقتا تکرار نیست...🙃
✅چون با این #تکرار هربار یک مقدار عمق چاه بیشتر میشود.
کسی هم که از نردبان بالا میرود، هر قدم که بر میدارد،بالاتر میرود؛📉
این قدم ها هیچگاه تکرار نیست...
#نمازهم تکرار نیست.. اگر در نماز توجه داشته باشیم ،نماز هجدهم ما غیر از نماز هفدهم خواهد بود و یک پله بالا خواهیم رفت...👌
#دختران_تمدن_ساز
#دختران_حاج_قاسم
#مدافعانـ_زینبیے
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رَهبرٰانھ🌿^.^!
.
حضرتِآقآمیفرمایند:
「مننمیتونماوننوشتہهاے
رودستتونروبخونم🙁!」
یڪۍازاونوسطدادزد🗣:
『نوشتیمجانمفداےرهبر🤭』
آقآمیگن:
「خدانڪنھ👀♥️」
--
#جانم_فداے_رهبر🌹
#گُــــمنــام🕊
°…………۞…………°
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#تلنگــر [❤️🕊]
از هوایے تنفس مے ڪنید
ڪہ بوے خونِ شهدا مے دهد،
در زمینے راه می روید ڪہ از خونِ شهدا گلگون استــ و این شهیدان بر همہ اعمال شما ناظرند...🌿•°
#حواسمونهسترفیق⁉️
#گُــــمنــام🕊
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
سلام🧕🏻.
کاربرهای عزیز ببخشید ما مجبور شدیم که رمان روژان رو از قسمت ۴۸ به بعد حذف کنیم.
بدلیل اینکه قسمت های رمان جابهجا شده بودند.😣😞
و شما از قسمت ۴۹ به بعد بخونید.
واقعا شرمنده تون هستیم 😔
حلال کنید🙏🏻
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_چهل_نهم
حال که به خودم قول داده بودم به نامردهایی مثل محسن ثابت کنم که همه آدمها میتوانند عقاید اشتباهشان را جبران کنند و متحول شوند،احساس سبکی میکردم.
به خانه رسیدم،با حس خوبی وارد خانه شدم
_سلام بر اهالی خونه.من اومدما!!!کسی نیست بیاد پیشواز
مادرم در حالی که کیفش را روی دستش جابه جا میکرد از پله ها پایین آمد و گفت:
_علیک سلام .چیه خونه رو گذاشتی روی سرت!
_سلام بر بانوی اعظم ،سوده بانو
_من دارم میرم خونه هیلدا شب فرزاد میاد دنبالت بیای اونجا.بابات و روهام هم از سرکارمستقیم میان اونجا
_مامان جون شرمنده روی گلتم ولی من نمیتونم بیام
_چرا اون وقت؟
_چون حوصله مهمونی رو ندارم .مامان جان من چندروز میرم خونه خانجون .فصل امتحاناته،میخوام فقط درسم رو بخونم
_حوصله بحث کردن با تو رو ندارم روژان .هرکاری دوست داری کن جدیدا زیادی گستاخ شدی.
با اتمام حرفش با عصبانیت از کنارم گذشت و از خانه خارج شد.
دیگر به این بحث ها عادت کرده بودم به سمت اتاقم رفتم و همه وسایل مورد نیازم را جمع کردم و به سمت خانه خانم جون به راه افتادم.
شاید چندروز دوری فرصتی میشد برای مادرم تا مرا با همین عقایدم قبول کند.
با کمک خانم جون در اتاقم مستقر شدم .
دلم کمی آرامش میخواست و قطعا این آرامش را با وجود خانم جون و خانه کودکی هایم بدست می آوردم.
آخرین کتاب را در قفسه کتابها قرارمیدادم که خانم جون وارد شد
_روژان جان بیا واست غذا گرم کردم ، کم مونده از گشنگی همین وسط اتاق ولو بشی!
_من فدای مهربونیتون بشم .چشم شما بفرمایید من الان میام.
_خدانکنه عزیزم.بیا مادر
خانم جون از اتاق خارج شد.نگاهی به اتاق انداختم همه چیز سر جای خودش قرارگرفته بود با شنیدن صدای معده ام از گشنگی، به سمت آشپزخانه پرواز کردم!!!
_به به خانجون عجب بویی میاد !گمونم بوی لوبیاپلو کل محل رو برداشته !
_قرارنبود غلو کنی گلکم.بیا بشین سر میز،من ظهر دیدم دیر اومدی نهارم خوردم .
_خانجون بدون شما که از گلوی من پایین نمیره.
_بخور عزیزم نوش جونت منم میرم کمی تو اتاقم استراحت کنم.
با خارج شدن خانم جون از آشپزخانه مثل قحطی زده های سومالی به جان غذا افتادم و با ولع شروع به خوردن کردم.
اگر مادرم مرا اینگونه میدید، که بدون توجه به آداب غذا خوردن، دولپی و حریصانه غذا میخورم قطعا مورد شماتتش قرار میگرفتم.
بعد از مدتها دلی از عزا درآوردم.
بعد از شستن ظرفهای نهارم و مرتب کردم میز به اتاقم پناه بردم .
روی تخت دراز کشیدم وبه هوای رسیدن به آرامش چشمانم را بستم .
تصویر لحظه اخر کیان پشت پلکهایم جان گرفت و دلم لبریز شد از حس دلتنگی و از چشمانم سرازیر شد به روی گونه هایم .
اشک هایم را بارها پاک کردم ولی دوباره روز از نو روزی از نو!!
هراسان به سمت کیفم هجوم بردم .
تسبیح یادگار او را برداشتم و دوباره روی تخت دراز کشیدم و تسبیح را درمشتم نزدیک به قلبم نگهداشتم تا آرامش به وجودم برگردد.
حالِ منی که مدتی کوتاه او را می شناختم و به او دل داده بودم اینگونه بود ،وای به حال دل زهرا که تمام عمرش را درکنار او گذرانده بود.
بارها زیرلب ذکرگفتم
_علی به ذکرالله تطمئن القلوب
کم کم خواب به چشمانم دوید و به عالم خواب پرواز کردم.
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پنجاهم
با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم .با گیجی تماس رو برقرارکردم
_کیه؟
صدای خنده به گوشم رسید عصبانی گفتم:
_مگه نمیشنوی؟
_سلام روژان جون
صدا چقدر برایم آشنا بود .
ذهنم شروع کرد به پردازش کردن صدا .
با شناختن صدای زهرا خواب از سرم پرید
_سلام زهراجون .ببخشید خواب بودم
_کاملا مشخص بود.یه جوری گفتی کیه ،احساس کردم اومدم درخونتون.
خندیدم و گفتم
_شرمنده تا ویندوزم بیاد بالا طول میکشه.خوبی خانوم
_قربونت خداروشکر سعی میکنم خوب باشم
_خدانکنه گلم.خانواده خوبن .از استاد شمس خبر دارید.رسیدن؟
_خوبن ممنونم سلام میرسونند .کیان یک ساعت پیش زنگ زد گفت ان شاءالله فردا میرن و ممکنه نتونه زود به زود تماس بگیره.
_ان شاءالله به سلامتی میرن و بر میگردن
_ان شاءالله.روژان جون مامان فردا میخواد آش پشت پا بزنه .زنگ زدم شخصا ازت دعوت کنم با مادربزرگ مهربونت تشریف بیارید.
_مهمونی دارید؟
_مهمونی به اون شکل مرسوم نه.خاله ها و دختر خاله هام میان واسه کمک .آش رو میدیم در خونه همسایه ها.تو مهمون ویژه منی
_من مزاحمتون نمیشم جمعتون زیادی خودمونیه
_مگه تو غریبه ای دختر خوب .فردا میای یا با کمیل بیام دنبالت
_فدای مهربونیت چشم میام .
_عزیزمی.من برم مامان صدام میکنه .فردا صبح بیا منتظرتم
_چشم .برو عزیزم .روز خوش
_میبوسمت خدانگهدار
با شنیدن خبر جدید از کیان دلم بی قرارشد.
به حیاط رفتم و لبه حوض نشستم و به حرکت ماهی ها چشم دوختم و در خاطرات دوران کودکیم غرق شدم .
آن روزها دخترکی بودم سربه هوا که همراه با روهام در این حیاط هیاهو به پا میکردم و آقا بزرگ همیشه هوای مرا داشت و سوگلی میخواند و خانم جون همیشه هوای روهام را داشت و او را تاج سرش میخواند.
چه روزهای شیرینی بود دوران کودکی ،بدون دغدغه ونگرانی از آینده پیش رو.
با صدای خانم جون از خاطرات کودکی به بیرون پرتاب شدم .
خانم جون با لیوان شربت به سمتم آمد
_بیا بخور عزیزم .واست شربت بهارنارنج درست کردم.کمتر به مشکلات فکر کن
_ممنون خانجونم.راستش به دوران کودکی فکرمیکردم .خانجون یادته هربار من و روهام تو این خونه باهم دعوا میکردیم شما میگفتی آتیش پاره تاج سرمو اذیت نکن
_اخه آقابزرگت تو رو روی سرش جا میداد.سوگلی این خونه بودی .حساب تو از کل خانواده سوا بود ازبس شیرین زبون بودی .
_واسه همین روهام رو بیشتر دوست داشتید ناراحت بودید عشقتون رو با من تقصیم کرده بودید
خانم جون با شنیدن لفظ عشق خندید و گفت
_از دست تو .طفلک روهام غریب می موند اگه منم تو رو تحویل میگرفتم .نمیخواستم بچم به دلش بیاد
_یه جوری میگید بچم انگار دوسالش بود
_الهی فداش بشم.چقدر دلم براش تنگ شده
اشک از گوشه چشم خانم جون روی گونه اش چکید .سریع با دست اشکش رو گرفتم و گفتم:
_الهی من فداتون بشم اخه اون اورانگوتان ارزشش رو داره که بخاطرش اشک میریزید
_اینجوری نگو به پسرم .حتما سرش شلوغه که یادی از من نمیکنه
_بی خود کرده سرش شلوغه الان زنگ میزنم بیاد
سریع با روهام تماس گرفتم
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پنجاه_یکم
تماس برقرارشد و صدای شاد روهام به گوشم رسید
_سلام بر فرزندیاغی خانواده ادیب!!
_میبندی یا خودم ببندمش؟؟
_بلا به دور !خیر سرت دختریا ،این چه وضع حرف زدنه عزیزم.یکم لطیفتر باش.
_وقتی میگی یاغی بایدهمینجور جوابتو بدم دیگه .تو وجدان نداری روهام ؟تو انسان نیستی؟تو عاطفه نداری؟
_یا ایزد منان!!! باز چی شده منو به توپ بستی؟؟
_تو شرم نمیکنی باعث میشی یه بانوی زیبا بخاطر توئه بی لیاقت گریه کنه؟
با خنده به خانم جون که بهم اخم کرده بود نگاه کردم و گوش به حرف روهام سپردم
_هاااااا !!چی میگی واسه خودت ؟منظورت کدوم دختره؟
_یه بانوی خوشگل ناناز که الان کنار من نشسته و از بی معرفتی شما داره اشک میریزه!
صدای خانم جون بلندشد
_ورپریده چرا پسرمو اذیت میکنی
_عه خانم جون حالا شدم ورپریده و این نامرد شد پسرت؟!
روهام که صدای خانم جون رو شنیده بود گفت
_الهی من فدای اون بانوی دلبر بشم که دلم براش یه ریزه شده .روهام قربونت بره الان میام دستبوس بانو!
خندیدم و گفتم
_خودشیرین .اومدی واسه دستبوس ،واسه خواهر دسته گلت هم سرراه پفک بخر
_چشم.ازخانجون بپرس چیزی نمیخواد واسش بخرم؟
_باشه اگه لازم بود پیامک میزنم بهت
_باشه عزیزم.فعلا خداحافظ
رو به خانم جون کردم
_خانجونم شازده ات داره میاد ! چیزی لازم داری بگم روهام سرراه بخره؟
درحالی که باشنیدن خبر امدن روهام شادشده بود با ذوقی که درصدایش پیدا بود گفت
_نه عزیزم .من پاشم برم واسه شام فسنجون بزارم ،بچم خیلی فسنجون دوست داره.
_آی آی من دارم حسودی میکنما.خانجون من قرمه سبزی میخواااام .چرا انقدر پسرتو دوس داری؟
_شیطونی نکن من هردوتون رو دوست دارم .هردو غذادرست میکنم!
_الهی قربون دل مهربونتون بشم.شوخی کردم خانجون .همون فسنجون بزارید.تا شما برید تو آشپزخونه منم اومدم کمکتون
_کمک نمیخوام مادر .تو هرکاری دوست داری انجام بده عزیزم
خانم جون به آشپزخانه رفت و من روی تخت دراز کشیدم و به آینده نامعلومم اندیشیدم.
یک ساعتی گذشته بود که سر و کله روهام پیدا شد.با سر و صدا وارد حیاط شد و گفت
_سلااااااام خانجووونم .تاج سرم مهمون نمیخوای؟
_یه وقت به من سلام نکنیا
_چشم سلام نمیکنم
هرهر به حرف بی مزه اش خندید.خانم جون ملاقه به دست جلو پنجره آشپزخونه ایستاد و گفت:
_سلام به روی ماهت مادر .میدونی چندوقته چشمم به این دره تا بیای و خونه رو بزاری رو سرت
_هرچی بگی حق داری خانجون .گردن من از مو نازکتر
_واسه من زبون نریز بچه بدو بیا اینجا یکم بغلت کنم دلم اروم بگیره
با اتمام حرفش دوباره اشکهایش جاری شد.روهام سرش رو پایین انداخت و گفت:
_من روسیام خانجون .الهی من فدای چشمای خوشگلت بشم ،به قرآن من ارزش این اشکها رو ندارم .غلط اضافه کردم چشم از این به بعد زودتر میام
روهام با عجله به سمت خونه رفت و من اشکم که بی اختیار روی گونه ام ریخته بود را پاک کردم و به مهربونی خانم جون فکرکردم.
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پنجاه_دوم
خانم جون جزء مادرانی است که اگر هرروز فرزندش را نبیند اشک میریزد.گاهی فکرمیکنم با این همه احساسی که او به فرزندانش دارد چرا مادرم شبیه او نیست.
چرا برای مادرم ما در اولویت های چندم قرارداریم و عشقش به نقاشی در اولویت اول
و اگر بخواهم منصفانه تر نظر بدهم پدرم در اولویت دوم او قراردارد
ولی جایگاه من و روهام کاملا مشخص نیست گاهی خود را در اولویت های دوم و سوم میبینم و گاهی در آخر.
دلم میخواهد من از لحاظ رفتاری شبیه خانم جون باشم، کسی که به فرزندانش و فرزندان انها بی منت عشق میورزد و در تلاش است برای آرامش کل خانواده و نه صرفا خودش.
با صدای بحث روهام و خانم جون از خیالات خارج شدم
_خانجون کی واسم آستین بالا میزنی.سوده جون که همش دنبال آرزوهای خودشه من به امون دشمن رها کرده
_خجالت بکش کسی به مامانش میگه سوده جون؟درثانی هرموقع عاقل شدی واست آستین بالا میزنم.
_دست شما درد نکنه یعنی من الان بی عقلم
_ای بگی نگی یه نموره شیرین میزنی جانم
_خاااانجون
با صدای بلند خندیدم و گفتم
_فقط ،خانجون تو رو خوب شناخته و لاغیر .تامام!
با اتمام حرفم برایش زبان درازی کردم و شکلک درآوردم .
روهام که حرصش گرفته بود با عجله وارد حیاط شد و گفت
_جرات داری واستا تا حالیت کنم
_مگه دیوونم .
روهام به سمتم دوید و من جیغ زنان دور حوض چرخیدم و این آغازی شد تا ساعتها باهم داخل حیاط بدویم و با آب حوض یکدیگر را خیس کنیم و به یاد دوران کودکی آتش بسوزانیم.
شب، بعد از نماز مغرب ،توی حیاط روی تخت چوبی نشستیم و شام را با شوخی و خنده خوردیم و ساعت ها خاطرات گذشته را مرور کردیم و خندیدیم.
روهام خمیازه کشان گفت:
_من فردا صبح زود باید برم سر قرار کاری .خانجون با اجازه من برم بخوابم
_برو عزیزم .داخل اتاق به یاد قدیما برات رختخواب پهن کردم
_الهی من فداتون بشم که انقدر مهربونید
_خدانکنه برو عزیزم بخواب .
روهام گونه خانجون رو بوسید و از روی تخت بلند شد.
لپم را کشید و گفت
_شبت بخیر خواهرکوچولو
_شب بخیر بابا بزرگ
روهام به سمت اتاق رفت خانجون از روی تخت بلندشد و گفت:
_گلکم تو خوابت نمیاد؟
_چرا خانجون الان میرم.راستی خانجون فردا جایی دعوتیم
_کجا به سلامتی!؟
_زهرا دوستم زنگ زد گفت فردا میخوان واسه داداشش آش پشت پا بپزن گفت من و شما هم بریم
_منظورت خواهر آقا کیان دیگه
_بله خانجون .
_باشه عزیزم فردا هرموقع خواستی بری بگو آماده بشم .راستش از وقتی دیدمش مهرش عجیب به دلم افتاده خیلی آقاست .خداحفظش کنه واسه هممون
با صورتی گلگون شده از خجالت گفتم
_الهی آمین.
خانم جون به داخل خانه رفت .
سر به آسمان بلند کردم
_خدا، خودت میدونی که افسار دلم دست خودم نبود که دل بستم به بهترین بنده ات.میدونم من لیاقتش رو ندارم ولی لطفا اینبار با دلم راه بیا.دل دادم بهش ،واسم حفظش کن .خدایا از خطر حفظش کن.عاشقتم
#حکمت_8_نهج_البلاغه :
"اِعْجَبُوا لِهَذَا الاِْنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْم، وَیَتَکَلَّمُ بِلَحْم، وَیَسْمَعُ بِعَظْم، وَیَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم"
امام امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند:
" از این انسان تعجب کنید که:
✅با یک قطعه پیه می بیند👀
✅با قطعه گوشتی،سخن میگوید👅
✅با استخوانی می شنود👂
✅و ازشکافی تنفس میکند👃
📝شرح:
امام علی علیه السلام در این حکمت کوتاه،دنیایی از علوم را بیان کرده اند که توضیح هر کدام از آنها،مقاله ای جداگانه را می طلبد
✅ انسان با یک تکه کوچک پیه،اطراف خود را میبیند،بزرگی وکوچکی اشیاء،رنگ آنها،و دوری ونزدیکی آنها را تشخیص میدهد ودر حال فیلمبرداری وعکس برداری از اطراف خویش است ودائما بوسیله اشکی شور مرطوب میشود تا هم گردش آن آسان شود وهم از فاسد شدن آن جلوگیری شود
✅ دیگر عجایب بدن انسان،حس گویایی اوست که با آن میتواند تمام خواسته ها ومکنونات قلبی خود را بیان کند،این زبان،موقع سخن گفتن،باید با سرعتی خیلی زیاد بین مخارج حروف بگردد وبا متصل کردن آنها به هم کلمات وجملات را بسازد
✅ از دیگر عجایب انسان،این است که با سه قطعه استخوان،چکشی،سندانی ورکابی میشنود،فهم این قسمت از حکمت،برای گذشتگان که از ساختار درونی گوش بی اطلاع بود،سخت بود ولی علم،امروزه آنرا ثابت کرده است
✅ ازدیگر عجایب انسان این است که از شکافی به نام بینی نفس میکشد اندازه شکاف بینی انسان به گونه ای است که مطابق نیاز بدن ،هوا را وارد ریه ها میکند وهرگونه تغییر در آن میتواند به ریه ها آسیب برساند
📚برای کسب اطلاعات بیشتر درباره شگفتی اعضای بدن انسان،به کتاب توحید مُفَضل مراجعه شود.📚
#ارسالی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
همه ی جهان حجاب دارد:
✍کره زمین دارای پوشش است...
میوه های تر وتازه دارای پوشش اند...
شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود...
قلم بدون پوشش جوهرش خشک میشود و فایده اش از بین میرود.
سیب هم اگر پوسته اش گرفته شود و رها شود فاسد میشود...
و......
در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترس خط و خش افتادن چادر می پوشاند؛ اما دختر یا همسر و یا خواهر خود را بدون پوشش رها میکند!!
بانو!
این چادر تا برسد بدست تو
هم از کوچه های مدینه گذشته
هم از کربلا
هم از بازار شام...!
چادرت را در آغوش بگیر ،
و بگو برایت روضه بخواند...
همه را از نزدیک دیده است..
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#حجاب
وقتی دست هایت را ،
نذر مرتب کردن حجابت می کنی ...
وقتی چشم هایت را بر حرام می بندی ...
وقتی با آهنگ نجابت و وقار ...
از جاده تلخ گناه
پیروزمندانه میگذری ...
وقتی پاکی وجودت را ... از نگاه های چرکین می پوشانی !
آنگاه ; پیشکش توست بلندای آسمان ها که حجابت آسمان است و خودت از جنس ماه ...
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
الهی !دردهايی هست كه
به هيچ گوشی نميتوان گفت
گفتنی هايی هست كه
هيچ قلبی محرم آن نيست
الهی! تلاشهايی هست كه
جز به مدد تو ثمر نمی بخشد
تغييراتی هست كه
جز به تقدير تو ممكن نيست
دعاهايی هست كه
جز به آمين تو اجابت نميشود
الهی! قدمهای گمشدهای داريم كه
تنها هدايتگرش تويی
افكار آشفتهای داريم كه
تنها سامان دهندهاش تويی
خدایا پناهمان باش.
آمین یا رب العالمین ❤️🍂
#الــتماسدعــا
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکمت امتحانات الهی 🤔
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#بیوگرافی_مذهبی ✨✋🏻
هࢪ کس یہ دلبࢪ جانانہ داࢪد :)
من توࢪا داࢪم مهدے جان !-
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
بانوے ایرانے...! [💛✨]
غرب تو را نشــانہ
رفتـــہ است
چــون خـوب مـے داند تـو
قـلـ♡ـب یك خـانـوادہ اے...
↫پس علـمدار« حیــــاے فاطمـــے»
در جبهہ ے جنگ نـرم باش↬ 🧕🌸
#پروفایل
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314