هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ
یھ ټسبیح بگیࢪ دسټټ ۅ هۍ بگۅ
"اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج"
هم ڊݪِ خۅڊټ آࢪۅم میگیࢪھ
هم ڊݪِ آقا ڪھ یڪۍ ڊاࢪھ بࢪا ظهۅࢪش ڊعا میڪݩھ...
-----------------‹❁›---------------
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
-----------------‹❁›---------------
[🌚✨]
.
.
شـــیر براے اِثبـاتِ قُدرتش
نیـاز بہ جنگـیدن با هـر
شُغـــال و ڪفتـارے را نـــدارد؛
هَمــٰان..
.
نگاهَـــش ڪافیسـت..:)
#رهبرانهـ🦋
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
シ︎ ❥︎ @yazainab314⇦
‹💛✨›
#خداگونہ
استادپناهیانمیگه:
گیرِتوگناهاتنیست!
گیرتو کارایخوبیه...
کهانجاممیدی...
ولی نمیگی"خدایابهخاطرتو"...!🌱
#اخلاصیعنی
خدایافقطتوببینحتیملائکههمنہ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
‹💕🌸›
#خداگونہ
وَتَوَكَّلْعَلَىالْحَیّالَّذِیلَایَمُوت؛🌱
وبرخدایزندهاى
كههرگزنمىميرد،توكّلكن.
فرقان؛۵۸✨
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
همانطورڪهخداموسیرا✨
ازدلدریاردڪرد🌊
توروهمازدریایمشڪلات⛓
ردمیڪندپسبهاوتوڪلکن💖🌱
#بہتوڪلبہناماعظمت🕋
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
هدیه نفر دوم #مسابقه_رمضانی 🌙 همراه با رضایت ایشون😍😎
دوستان اینم بگم که مبالغ هدایا که به برندگان میخواستیم بدیم رو افزایش دادیم😌🤩
قرار بود به برنده دوم ²⁰ هزار تومن پول بدیم اما این مبلغ به ³⁰ هزار تومن پول افزایش یافت😇😱
مبارکتون باشه 🌱
رفقآ ما رو به دوستاتون هم معرفی کنید 😃🌸
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
هدیه نفر پنجم #مسابقه_رمضانی 🌙 همراه با رضایت ایشون😍😎
دوستان اینم بگم که مبالغ هدایا که به برندگان میخواستیم بدیم رو افزایش دادیم😌🤩
قرار بود به برنده پنجم ² هزار تومن شارژ بدیم اما این مبلغ به ⁵ هزار تومن شارژ افزایش یافت😇😱
مبارکتون باشه 🌱
رفقآ ما رو به دوستاتون هم معرفی کنید 😃🌸
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
#خداگونہ
ࢪفقآ
خداواقعارفیقهمیشگیھ..🕊💛
هࢪوقتدلتبخوادمۍتونۍباهاش
حࢪفبزنۍ😌🖐🏻
درودلکنۍ..
ومطمئنمکہجوابتومیدھ
کافیہعاشقشبشیمジ🐣✨
ـ ـ ـ ـ ــہـ۸ــہـ۸ـہـ۸ــہـــــــــــــــــ
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
••🌸••
#خداگونہ
خداخیلیصافسادهآغوششرو
برامونبازمیکنه🌫💕-
؛میگهخبردارمازتموماینا؛
#توفقطباورکنحواسمبهتهست: )
دیگهچےمیخوایممگه؟جزاینکهخداحواسشبهدلمونباشه»
ــــــ ــ ــ ــ ــــــ ــ ــ ــ ـــــــ ــ ــ ــ
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
#اندکیتفکر🖇
ـــــــــــــــ
نمےدونمچرابینبعضےدهههشتادیا
دپوغمگینبودنشدهافتخار...
هرکےآهنگهناامیدکنندهگوش
کنهخفنه
هرکےبیشترگریهکنهدنیادیدهتر‼️
----
داداشم،خواهرمافسردگے
افتخارنیست!
چراخودتواذیتمیکنےبرای
چیزایۍکه
چندسالدیگهبهشمیخندی
واهمیتنداره؟!✋🏿
یهکوچولوخودتبهشفکرکن🤷🏾♂
シ︎ ❥︎ @YAZAINAB314⇦
اما،،،
جدّاً،،،
اساساً،،،
منطقاً،،،
مطلقاً،،،
واقعاً،،،
قلباً،،،
عقلاً،،،
#خداخیلیخداست( :
#بیایدماهمبندگیکنیم...کمکم!
«اگهحالثوابکردننداریمحداقل
گناهنکنیم🖐🏻🔗🌸»
#کمیبرایرضایتخداقدمبرداریم••͜
シ︎ ❥︎ @YAZAINAB314 ⇦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن خداے ڪرمھ آقام....
حسن جانم 💚
#دوشنبههایامامحسنی
@yazainab314 🦋
#حدیث
🌸امامحسنمجتبی علیهالسلام:
کسی که 🌱 قرآن🌱 بخواند،
دیر یا زود دعایی مستجاب دارد...
# دوشنبه های امام حسنی
@yazainab314 🦋
255917_226.mp3
8.37M
•°🌱
|• آه از دورے..... 💔
با نوای : کربلایی حسین طاهری
بسیار شنیدنی
رزق شبانه ✨
📻 #رادیو_هیئت_تمدن_سازان
@yazainab314 🦋
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_نهـم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
رها پالتویش را بیشتر به خود فشرد.
از زیر چادری که سوغات آیه از مشهد
بود هم سرما میلرزاندش!
باید چند دست لباس گرم می خرید؛
شاید میتوانست اندکی از حقوقش را برای خود نگاه دارد.
خسته شده بود از این زندگی؛ باید با
احسان صحبت میکرد تا زودتر ازدواج کنند.
اینطوری خودش خلاص میشد اما
مادرش چه؟ او را تنها میگذاشت؟
به خانه رسید؛ خانهی نسبتا بزرگ و
خوبی بود، اما هیچ چیز این خانه
برای او و مادرش نبود. زنگ را فشرد...
کسی در را باز نکرد.
میدانست مادرش اجازهی باز کردن در
راهم ندارد؛ هیچوقت این حق رانداشت.
این مادر و دختر هیچ حقی نداشتند،
داستان تلخی بود قصه زندگی مادرش...
امروز کلیدش را جا گذاشته بود و باید
پشت در میماند تا پدر دلش بسوزد و در
را باز کند. ساعتی گذشت و سرما به
جانش نشسته بود.
ماشین برادرش رامین را دید که با
سرعت نزدیک میشود. ترمز سخت
مقابل در زد و با عجله پیاده شد؛ حتی
رها را هم ندید!
در را باز کرد و وارد خانه شد... در را باز
گذاشت و رفت. رها وارد شد، رامین
همیشه عجیب رفتار میکرد؛ اما امروز
این همه دستپاچگی، عجیب بود!
وارد خانه که شد، به سمت آشپزخانه
رفت، جایی که همیشه میتوانست
مادرش را پیدا کند.
رها: سلام مامان زهرای خودم، خسته
نباشی!
_سلام عزیزم؛ ببخش که پشت در موندی!
بابات خونهست، نشد در رو برات باز
کنم!
چرا کلید نبرده بودی؟ آخه دختر تو چرا
اینقدر بیحواسی؟
رها مادر را در آغوش گرفت:
_فدای سرت عزیزم؛ حرص نخور! من
عادت دارم!
صدای فریاد پدرش بلند شد:
_پسرهی احمق! میدونی چیکار کردی؟
باید زودتر فرار کنی! همین حالا
برو خودتو گم و گور کن تا ببینم چه
غلطی کردی!
رامین: اما بابا...
خفه شو... خفه شو و زودتر برو! احمق
پلیسا اولین جایی که میان اینجاست!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_دهـم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
رها و زهرا خانم کنار در آشپزخانه
ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر
و پسر نگاه میکردند.
رامین در حال خارج شدن از خانه بود
که پدر دوباره فریاد زد:
_ماشینت رو نبریها! برو سر خیابون
تاکسی بگیر! از کارت بانکیت هم
پول نگیر! خودتو یه مدت گم و گور کن
خودم میام سراغت!
رامین که رفت، سکوتی سخت خانه را
دربرگرفت. دقایقی بعد صدای زنگ
خانه بلند شد... پدرش هراسان بود.
با اضطراب به سمت آیفون رفت و از
صفحه نمایش به پشت در نگاه کرد. با
کمی مکث گوشی آیفون را برداشت:
_بفرمایید! بله الان میام دم در...
گوشی را گذاشت و از خانه خارج شد.
رها از پنجره به کوچه نگاه کرد.
ماشین ماموران نیروی انتظامی را دید،
تعجبی نداشت! رامین همیشه دردسرساز
بود! صدای مامور که با پدرسخن میگفت
را شنید:
_از آقای رامین مرادی خبر دارید؟
_نخیر! از صبح که رفته سرکار، برنگشته خونه؛ اتفاقی افتاده؟!
مامور: شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
-من پدرش هستم، شهاب مرادی!
مامور: پسر شما به اتهام قتل تحت
تعقیبن! ما مجوز بازرسی از منزل رو
داریم!
_این حرفا چیه؟ قتل کی؟!
مامور: اول اجازه بدید که همکارانم خونه
رو بازرسی کنن!
این حرف را گفت، شهاب را کنار زد و
وارد خانه شدند. زهرا خانم که چادر
گلدارش را سر کرده بود و کنار رها
ایستاده بود آرام زیر گوش رها گفت:
_باز چی شده که مامور اومده؟!
رها: رامین یکی رو کشته!
خودش با بهت این جمله را گفت. زهرا
خانم به صورتش زد:
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_یازدهم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
_خدا مرگم بده! چه بلایی سر ما و
خودش آورده؟
تمام خانه را که گشتند، مامور رو به رها
و زهرا خانم کرد:
_شما مادرش هستید؟
_بله!
مامور: آخرین بار کی دیدینش؟
شهاب بهجای همسرش جواب داد:
_منکه گفتم از صبح که رفته سرکار،
دیگه ندیدیمش!
اینگونه جوابی که باید میگفتند را مشخص کرد.
مامور: شما لطفا ساکت باشید، من از همسرتون پرسیدم!
رو به زهرا خانم کرد و دوباره پرسید:
_شما آخرینبار کی رامین مرادی رو دیدید؟
زهرا خانم سرش را پایین انداخت و
سکوت کرد. شهاب تهدید وار گفت:
_بگو از صبح که رفته خونه نیومده!
رها با پوزخند به پدرش نگاه میکرد.
شهاب هم خوب این پوزخند را در
کاسه اش گذاشت...
چهل روز گذشته... رامین همان هفته
اول بازداشت شده و در زندان به سر
میبرد. شهاب به آب و آتش زده بود که
رضایت اولیای دم را بگیرد.
رضایت به هر بهایی که باشد؛ حتی به
بهای رها... رها گوشه ی اتاق کوچک
خود و مادرش نشسته بود.
صدای پدرش که با خوشحالی سخن
میگفت را میشنید:
_بالاخره قبول کردن! رها رو بدیم
رضایت میدن! باالخره این دختره به
یه دردی خورد؛
برای فردا قرار گذاشتم که بر یم محضر
عقد کنن! مثل اینکه عموی پسره که پدر
زنش هم میشه راضیشون کرده در عوض
خونبس، از خون رامین بگذرن! یه ماهه
دارم میرم میام که خونبس رو قبول
کنن؛
عقد همون عموئه میشه، بااخره تموم شد!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_دوازدهم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
هیجان و شادی در صدایش غوغا
میکرد... خدایا!این مرد معنای پدر را
میفهمید؟ این مرد بزرگ شده در قبیله
با آیین و رسوم کهن چه از پدری میداند؟
خدایا! مگر دختر دردانه ی پدر نیست؟
مگر جان پدر نیست؟!
رها لباسهای مشکی اش را تن کرد.
شال مشکی رنگی را روی سرش بست.
اشک در چشمانش نشست.
صدای پدر آمد:
_بجنب؛ باید زودتر بریم تمومش کنیم
تا پشیمون نشدن!
رها به چهارچوب در تکیه داد و مظلومانه
با چشمان اشکیاش به چشمان غرق
شادی پدر نگاه کرد:
_بابا... تو رو خدا این کارو نکن! پس
احسان چی؟ شما بهش قول دادید!
شهاب ابرو در هم کشید:
_حرف نشنوم؛ اصلا دلم نمیخواد باهات
بحث کنم، فقط راه بیفت بریم!
رها التماس کرد:
_تو رو خدا بابا...
شهاب فریاد زد:
_خفه شو رها! گفتم آماده شو بریم!
همه چیز رو تموم کردم. حرف اضافه
بزنی من میدونم و تو و مادرت!
رها: اما منم حق زندگی دارم!
شهاب پوزخندی زد:
_اون روز که مادرت شد خونبس و
اومد تو خونهی ما، حق زندگی رو از
دست داد! تو هم دختر همونی!
نحسی تو بود که دامن پسر منو گرفت؛
حالا هم باید تاوانشو بدی!
_شما با احسان و خانوادهش صحبت
کردید و قول و قرار گذاشتید!
شهاب: مهم پسر منه... مهم رامینه! تو
هیچی نیستی! هیچی!
شرایط بدی بود. نه دکتر "صدر" در
ایران بود و نه "آیه"در شهر... دلش
خواهرانه های آیه را میخواست.
پدرانه های دکتر صدر را میخواست.
این جنگ نابرابر را دوست نداشت؛ این
پدرانه های سنگی را دوست نداشت!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
°
•
#به_وقت_نماز✨
گوش بده به بانگ اذان👂🏻
میبینی چقدر دلنشینه رفیق جآن؟!😉
بریم که خدا جون داره صدامون میزنه 😍
بریم که لبریز بشیم از عشق خدا 💚
التماس دعای فرج و سلامتی یوسف زهرا |عج| و در آخر هم برای ما 🤩
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
767K
#سلام_امام_زمانم ♥️
اے ڪه روشن✨ شود
از نـور تو هر #صبح جهان
روشنـــاے دل من♥️
حضرتـــ خورشـید #سلام
#اللﮩم_عجل_لولیڪ_الفـرجـ🌸
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
107571_760.mp3
3.62M
#قرار_هر_صبح ☘
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
Mirdamad-Doa-Salamati.mp3
747.2K
#قرار_هر_صبح ☘
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️
اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار..🌱
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#ختم_روزانه_قران 🌸✨
#صفحه_دویست و هشتاد و چهار📜
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314