eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
بحثی که ان شالله تقدیمتون میکنیم اسمش هست کنترل ذهن در مسیر تقرب 💟 🔵 اینکه ما چطور میتونیم با کنترل افکارمون در مسیر نزدیک شدن به خدا قدم برداریم موضوعی هست که همه آدما باید عمیقا ازش اطلاع داشته باشن.
کارهایی که ما آدم ها میتونیم انجام بدیم به دو قسمت قابل تقسیم هستن: 👈کارهایی که هستن و با دست و پا و اعضای بدن اونها رو انجام میدیم. مثل انفاق و عزاداری و ...
نوع دوم، کارهای هستن. اتفاقاتی که توی ذهن انسان می افته و اون هم کار حساب میشه. کارهای ذهنی، میتونن ارزشمندتر از رفتار اعضا باشن.
مثل اینکه آدم به چه چیزی دل بسپاره، عاشق چه چیزی بشه و ✅ یادتون باشه که مهم ترین افعال خوب در درون انسان اتفاق می افته و مهم ترین افعال بد هم درون انسان به وجود میاد.
بله رفتار هم مهمه ولی کنترل رفتارهای خیلی مهم تره و باید براش بیشتر وقت بذاریم. چون چیزی از جنس "مدیریت علاقه ها" هست
✔️ و میدونید که مهم ترین کاری که هر انسانی توی دنیا مامور به انجامش هست، "مدیریت علاقه هاست".
حالا خود رفتارهای درونی ما هم به دو قسمت قابل تقسیم هست: 1- رفتارهایی که مربوط به و احساسات ما میشن که کنترلشون کار سختیه. 2- رفتارهایی که مربوط به و اندیشه انسان هست که کنترلشون یه مقدار آسون تر هست.
و اتفاقا بیشتر کار ما هم با همین قسمت دوم هست. اینکه ما حواسمون باشه که به چه چیزایی فکر کنیم و به چه مسائلی فکر نکنیم.
هر انسانی در زمینه های مختلف قدرت داره ولی "بیشترین قدرت رو کسانی دارن که میتونن روی خودشون کنترل داشته باشن".
برای تقویت باید چیکار کرد؟
مثلا یکی از مهم ترین کارهای موسیقی اینه که کنترل ذهن رو از دست انسان خارج میکنه. 🎼🎧🎹🎤 کسی که زیاد موسیقی گوش بده، دیگه نمیتونه روی کاراش تمرکز کنه و خیلی زود اراده ش از بین میره.
اما جالبه که اسلام اصرار زیادی برای کنترل ذهن انسان داره. حتی از ما خواستن که افکارمون رو توی خواب هم کنترل کنیم...
ان شالله در روزهای آینده در مورد اهمیت کنترل ذهن و روش های کنترل مطالب بیشتری رو تقدیم خواهیم کرد. روی این مبحث خییلی فکر کنید و با دقت دنبال کنید اثرات بسیار خوبی توی زندگیتون خواهد داشت حلقه مفقوده زندگی شما خواهد بود.👌✔️
درس امروز به پایان رسید مهربونآ🤩🌸 ان شاءالله با دقت فراوان مطالب رو بخونید💛 موفق باشیم همگی 💪🏻🤝🏻
رفقآ سوالی چیزی داشتید من اینجام🤓👇🏼 @yazahra4599 🦋
خطبه غدیر نهایی .pdf
1.19M
📚 خطبه غدیر، با سبکی جدید!😍👌 هدیه ما به شما به مناسبتِ عیدِغدیر♥️ [حتما یه بار از اول تا اخر بخون رفیق!] راستی! میدونستی نشر این pdf صدقه جاریه است😁؟ @yazainab314 🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ _اجازه بدید ما بریم دیگه؛ هم زحمت شما رو زیاد کردیم هم... خب... ببخشید حاجی اما من باید مواظب زن و بچم هم باشم. محترم خانم دست آیه را در دست گرفت: _نرید! اینجوری با دلخوری که میرید خوب نیست، بمونید بذارید از دلتون در بیاریم! آیه: لطفًا اصرار نکنید، بودن ما شما رو بیشتر از همه اذیت میکنه! حاج یوسفی: من سالهاست که این سه تا پسر رو میشناسم. حدودا ده سال پیش بود که توی حرم باهاشون آشنا شدم؛ از راه نرسیده میخوای از ما بگیریشون؟ اگه ارمیا خانواده داشت هم اونا رو...ارمیا میان حرف حاج یوسفی پرید: _حاجی، این حرفا چیه میزنی؟ حاج یوسفی: حقیقته، چرا از شنیدن حقیقت میترسه و فرار میکنه؟ گاهی وقتها بعضیها کاری میکنند که جای بخششی باقی نمیماند، جایی مانده؟ آیه از روی سفره بلند شد و گفت: _سفره‌تون پر برکت؛ شرمنده بهتون زحمت دادیم. من و دخترم رفع زحمت میکنیم! آیه که این را گفت، محمد و صدرا بلند شدند. محمد: ما هم میایم دیگه! صدرا: با اجازه، رها جان وسایل رو بردار بریم. رها و سایه با مهدی رفتند و آیه دست زینب را که بابا بابا میگفت گرفت و به همراه خود کشید: _بریم مامان، بابا کار داره نمیتونه بیاد. وسایلش را برداشته بود و پشت سر رها و سایه خواست از اتاق خارج شود که ارمیا مقابلش قرار گرفت و راه خروجش را بست: _میخوای تنها بری؟ آیه گردن کشید: ....... در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ _خیلی وقته تنهام! ارمیا: اهل رفتن نبودی! آیه: اهل رفتنم کردن، باید برم؛ تو هم باید بمونی! یه معادله ی ساده، رفتنی باید بره و موندنی باید بمونه! ارمیا: شما خانواده ی منید آیه! درسته ازم رو میگیری، درسته که هنوز سفت و سخت حجاب داری؛ درسته نگاهت بیشتر اوقات به قاب عکس سیدمهدیه، اما شما خانواده ی منید! آیه: از چی ناراحتی؟ از رو گرفتنم یا از رفتنم؟ ارمیا: از هر دو! آیه: داری مسائل رو با هم قاطی میکنی! ارمیا: شما بدون من هیچ کجا نمیرید! ما اومدیم ماه عسل، اومدیم بهتر هم رو بشناسیم، اومدیم تو منو ببینی و باهام غریبگی نکنی. آیه دست زینب را رها کرد و چادرش را از سرش کشید. تا چادر از سرش افتاد، ارمیا در را بست؛ مرد بود دیگر، در ناراحتی و اضطراب و هر حس بدی که بود، حواسش پی ناموسش و مردهای درون خانه هم بود... مرد که باشی گرگ میشوی برای حفظ ناموست! آیه روسری را از سرش کشید و مقابل ارمیا ایستاد: _مشکل اینه؟ ببین... این دلیل اینه که همیشه روسری سرم میکنم؛ همین رو میخواستی؟ ببین... یه شبه پیر شدم! یه شبه موهام سفید شد... یه شبه دنیام رفت زیر خاک و خاکسترنشین شدم! ارمیا نگاهش به موهای سپید شده ی آیه دوخته شد. جایی در دلش درد گرفت... تکوتوک موهای خرماییاش هم در آن میان پیدا بود: _چرا اینجوری شد؟ آیه به پهنای صورت اشک میریخت: _فردای روزی که عشقمو خاک کردم اینجوری شد. یه شبه پیر شدنم نشنیدی؟ یه شبه پیر شدم! قلبم سرد شد... من با اون مردم، من با...... در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ سیدمهدی رفتی و اومدی و رسیدی به اینجا... چرا همون اول نرفتی... چرا نرفتی؟ چنگ زد و روسریش را از زمین برداشت و دوباره روی سرش کشید. چادرش را سر کرد و دست زینب را کشید و با خود از اتاق برد. دوباره گریه ی زینب از سر گرفته شد. از پشت دستش را به سمت ارمیا کشیده بود و میخواست دست دیگرش را به دست او بسپارد. صدا زد: _بابا! آیه برگشت و مقابل زینب نشست و دستانش را روی شانه های زینب گذاشت و فریاد زد: مرده... تو بابا نداری! اون بابای تو نیست... اون دیگه نمیاد! اون آیه ای که میخواست من نیستم! اون بابای تو نیست! _بابات ...... جمله ی آخر را فریاد زد. هق‌هق آیه هم بلند شده بود. صحنه ی نمایشی شده بود، هیچکس نمیدانست باید چه کار کند. ارمیا به سمتشان قدم برمیداشت که آیه با صدای آرامی گفت: _جلو نیا! ارمیا نگاهش بین زینب و آیه در گردش بود: _اینا چی بود به بچه گفتی؟ زینب دیگر گریه نمیکرد و با چشم های گرد شده به آیه نگاه میکرد... ناگهان بر زمین افتاد و تنش شروع به لرزش کرد. آیه مات شد... محمد دوید و خود را به زینب رساند. محمد: شوک عصبی؛ داروخونه کجاست؟ حاج یوسفی: سر همین کوچه. محمد: یه چیز بدید بذارم لای دندونش الان فکش قفل میشه! ارمیا دوید و دستش را لای دندان زینب گذاشت و او را در آغوش گرفت و دوید... محمد پشت سرش میدوید. به داروخانه که رسیدند شلوغ بود. در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ محمد داد زد و دارو خواست. مرد دارو نمیداد و محمد هنوز داد میزد و زینب میلرزید. ارمیا فریاد زد: _بچه‌م از دست رفت محمد! دکتر داروخانه که تازه رسیده بود رو به مردی کرد و گفت: _داروها رو بدید دیگه، بچه داره میمیره! مرد باز مقاومت کرد: _اما بدون نسخه این داروها رو نمیشه داد! محمد داد زد: _تو دارو رو بده من نسخه‌شو مینویسم میدم بهت؛ خدا.. محمد که آمپولها را تزریق میکرد، ارمیا سعی داشت لرزش تن دخترکش را کنترل کند. تن زینب که آرام شد، محمد و ارمیا روی زمین رها شدند. ارمیا صورت زینب رابوسید که آیه با کمک رها و سایه وارد شد. مقابل ارمیا روی زمین نشست؛ مردم تماشا میکردند. نگاهش به صورت رنگ پریده‌ی دخترکش بود: مُرد؟! _ارمیا از انتهای دندان غرید: _خدا نکنه؛ نمیبینی نفس میکشه؟ نه... آیه نمیدید! آیه هیچ چیز جز صورت رنگ پریده ی سیدمهدی را نمیدید. آیه جان در بدن نداشت ولی ارمیا ادامه داد: _همین رو میخواستی؟ زینب سه سالشه! اون حرفا چی بود به بچه زدی؟ میخوای منو بسوزونی با این چیکار داری؟ اگه تو رو خواستم، قبل از تو زینب رو خواستم! اگه تو رو دوست داشتم، قبل از تو زینب رو دوست داشتم! فکر کردی چرا با تو ازدواج کردم؟! منی که تا روز عقد ........ در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
♦️ 🔸️️ساعت هشت هر شب و یک قرار 🔹️دو قطره اشک به چشم و دعای اذن دخول 🔹️اجازه می‌دهی ای هشتمین نگار رسول؟ 🔸️ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی ابنِِ موسی الرّضٰآ المُرتَضٰی(علیه السلام)
シ︎ ❥︎ @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 آداب عید غدیر از زبان امیرالمؤمنین(ع) 🔻 برای آقا کم نگذارید ... @yazainab314 🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهم عجل ولیک الفرج و فرجنا به 🤲🏻💔
بسم رب الحسین 🕊
♥️ کدامین شب، ⛓️ ستاره ی آمدنت طلوع خواهد کرد؟ میان آسمان تاریک عالم!!؟💔🥀 سلام بر منجی،✋ آخرین امید انتظار... 🧡
シ︎ ❥︎ @yazainab314
Mirdamad-Doa-Salamati.mp3
747.2K
☘ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 💟"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💟 🤲🏻 シ︎ ❥︎ @yazainab314