☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_پنجم
بعد از آن شب چندروزی از روهام خبری نشد.
نگرانش بودم ،دلم میخواست خوش حالش کنم دنبال بهانه ای بودم برای جبران اشتباهم.
کیان روی تخت دراز کشیده بود .
من هم مقابل پنجره ایستاده بودم و هم نوا با صدای باران پاییزی برای او شعرهای اخوان را میخواندم
_آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
در حال خواندم بودم که یکهو چیزی به ذهنم رسید با ذوق کتاب را بستم.
_چی شد خانوم بقیه شعر چی شد؟
_کیان جونم سه روز دیگه تولد داداشمه ،اجازه هست براش تولد بگیرم
_شما تاج سری خانوم شما خودت صاحب اختیاری عزیزم هرکاری میخوای کن ،منم در خدمتم هرکاری بود بگو
_فدات بشم انقدر مهربونی ،شما فقط زود خوب شو
با شوق به سمتش رفتم
_آقایی ایرادی نداره شما رو چندساعت تنها بزارم؟
_برو راحت باش عزیزم منم کمی میخوابم .فقط لطفا مواظب خودت باش.
چشم بلند و بالایی نثارش کردم که زد زیر خنده
با عجله لباس پوشیدم و بعد از خداحافظی کیان به سمت ساختمان پدرجان رفتم .
چند ضربه به در زدم و با شنیدن صدای زهرا به داخل رفتم
__صاحبخونه مهمون نمیخوای؟
زهرا از طبقه بالا داد زد
_بیا تو خودتو لوس نکن
باخنده با طبقه بالا رفتم و جلو در اتاقش ایستادم
_خاله اینا نیستند؟داداش کمیل کجاست
_مامان که رفته تا خیاطی الاناست که برگرده، باباهم که سرکاره .کمیل هم که امروز پرواز داشت ،ان شاءالله فردا برمیگرده .جایی میخوای بری ،شال و کلاه کردی؟
_زهرا سه روز دیگه تولد روهامه میخوام براش جشن بگیرم .البته یک جشن خودمونی.
زهرا بی اختیار گفت
_ای جوونم تولد
با لبخند و ابروهای بالا پریده نگاهش کردم.انگار تازه متوجه شد سریع رو برگرداند .نمیخواستم بخاطر ذوقش خجالت بکشه
_میدونستم تو عاشق تولدی.حالا میای بریم بیرون خرید
_اره بریم .دو مین بصبر تا آماده بشم.
&ادامه دارد...
#𝑺𝑻𝑶𝑹𝒀🌿•!
.
ماهمـٰآننسلجوانیـمکهـثابتکردیم
دررھِعشـق،جگردارترازصدمردیم . . !'
.
#چریکـےدخترونھ😎👊🏿
•.↠♥️『 @yazainab314 』჻
#دخترونه 🦋
من دخــــتر هستـم …
ظریف ترین و با احساس ترین موجـود…
کســی که خدا برای آفریدنــش وقـت گذاشتـه است…
کسـی که مـادر تمــام عروسک هاست ..
کسی که اشــک هایش شمـرده میشــود…✨
ʝơıŋ➘
|❥ @yazainab314 ツ
سواد عیونك نسّاني حلیب أُمّي!
سیاهی چشمانت، سپیدی شیر مادرم را از یادم برد ...♥️✨
| #بچههاےآسدعلے
-----------------------------
j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/yazainab314
#ایده_ژست
[°•🌸اے یاد طُ ام مونسـ
در گوشہ ے تنهایے!🌿•°]
|حافظ|
#عکاسےمدلینگ
#عکاسےتبلیغاتےلباس❣
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨
💫🍃✨🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب" نمادی از عشق است.
گفتوگوی جالب الجزیره با خبرنگاران محجبه ساکن آمریکا به مناسبت روز جهانی #حجاب:
🆔 @yazainab314