Mirdamad-Doa-Salamati.mp3
747.2K
#قرار_هر_صبح ☘
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️
اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار..🌱
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#ختم_روزانه_قران 🌸✨
#صفحه_دویست و نود📜
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
Page290.mp3
691.9K
#ختم_روزانه_قران 🌸✨
#صفحه_دویست و نود📜
صوت🎶
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
🌸🌸ختم چهارم🌸🌸
💠 ختم_یک_جزء_از_قرآن_کریم
📖 به صورت صفحه ای
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
💢سلام وعرض ادب✋
ان شاءالله به یاری خداوند خواندن جز بیست و نهم قرآن را به نیت شادی روح شهید حمید سیاهکالی مرادی هدیه میکنیم به حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)
☑️سلامتی وتعجیل درظهورآقاصاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
☑️سلامتی رهبری عزیز
☑️شفای بیماران و ریشه کن شدن ویروس کرونا
☑️رفع مشکلات وگرفتاری ها
☑️شادی اموات ختم دهندگان
☑️سلامتی و حاجت روایی تک تک عزیزان
به صورت صفحه ای شروع میکنیم
❤️ جزء بیست و نهم: هدیه به حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)
﷽📖ص۵۶۲:عبدالحسین ✅
﷽📖ص۵۶۳:عبدالحسین ✅
﷽📖ص۵۶۴:خانم حسنی ✅
﷽📖ص۵۶۵:گدای فاطمه ✅
﷽📖ص۵۶۶:خانم منافی✅
﷽📖ص۵۶۷:خانم اصغری✅
﷽📖ص۵۶۸:خانم اصغری✅
﷽📖ص۵۶۹:خانم اصغری✅
﷽📖ص۵۷۰:خانم خسروی ✅
﷽📖ص۵۷۱:خانم خسروی ✅
﷽📖ص۵۷۲:خانم خسروی✅
﷽📖ص۵۷۳:خانم خسروی✅
﷽📖ص۵۷۴:خانم خسروی✅
﷽📖ص۵۷۵:خانم خسروی✅
﷽📖ص۵۷۶:خانم خسروی✅
﷽📖ص۵۷۷:خانم آهسته✅
﷽📖ص۵۷۸:خانم آهسته✅
﷽📖ص۵۷۹:خانم آهسته✅
﷽📖ص۵۸۰:خانم آهسته✅
﷽📖ص۵۸۱:خانم آهسته✅
🌺جزء خوانی امروز تقدیم به حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) میشود🌺
🔵بزرگوارانی که تمایل ب شرکت دارند پیوی اطلاع بدهند تا صفحه مربوطه به نامشان ثبت شود🙏🏻
صفحه مورد نظرتون رو به این آیدی ارسال کنید
@yazahra4565
⭕️نکته صفحه ی مورد نظر درهمین روز باید خوانده شود.
❌حتما از قرآن عثمان طه استفاده شود.
باتشکر 🌹
التماس دعا🙏🏻
#ختم -قران
#ختم-چهارم
#جز-قرآن
#جز-بیست و نهم
#ختم -به-نیابت- از-شهدا
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
خاطرهای از رهبرانقلاب درباره فتح خرمشهر
وقتی جوانان ما خرّمشهر را پس گرفته بودند، اوایل #ریاست_جمهوری بنده بود. یک هیأت جهانی به ایران آمد و رئیس آن به من گفت: امروز در دنیا وضع شما با یک سال پیش، از زمین تا آسمان تفاوت کرده است...
او راست میگفت. دنیا باور نمیکرد جوانان ما، بسیجیان ما، سپاه نورسِ ما و ارتش ضربه دیده ما بتوانند خرّمشهر را با آن همه استحکاماتی که دشمن و پشتیبانانش درست کرده بودند، پس بگیرند.
این کار را جوانان ما کردند؛ آنهم نه با تجهیزات پیشرفته و نه با پشتیبانی های اطّلاعاتی؛ بلکه با قدرت اراده و فکر و هوشمندی و با جوانی کارساز. ۸۲/۰۶/۲۶
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
سلـــــامـ به تمامے اعضاے جان🌸
همونطور که میدونین وقت امتحاناست و حسابے سرمون شلوغھ😕
از همه کسانے که تا الان با تموم کم و کاستے ها کنارمون بودن کماݪ تشکࢪ رو داریم و
امّا حالـا.....😉
میخوایم یه مداحے گوش کنیـم به عشـــــ💚ـــــق کریم اهل بیټ امام حسن(ع)😍
آماده این؟؟؟
هندزفری ها دم دسته؟؟؟
بریم گوش بدیم...😎🚗
AUD-20210511-WA0096.mp3
8.78M
✨ツ
#مداحے★
به طعم من جونِ حسن...💚
#محمدحسینپویانفر
#نوشهور
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
50.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 بسم ربِّ رزاق 🌿
با سلام و عرض ادب خدمت همه شما بزرگواران و عزیزان 🖐🏼
امیدوارم که حالتون همیشه خوب باشه و در پناه امان زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشید.
اول از همه من از همه عزیزانی که عضو گروه هستند و به بقیه فروشگاه ما رو تبلیغ میکنند بسیار تشکر میکنم 😍
این گروه، محصولات فروشِ فروشگاه نسل ظهور رو به نمایش میذاره که سود فروش این محصولات صرف کارهای فرهنگی و مناسبت های مذهبی و کمک به خانواده هایی که وضعیت اقتصادیشون تحت تاثیر ویروس کرونا قرار گرفته میشه.
و یه پیشنهاد عالی هم براتون دارم😍
اینکه بیاید وسیله های مورد نیاز خودتون مثل قرآن های خوشگل، چادر نماز های رنگی رنگی، تسبیح های خیلی دلبر و کوچولو 📿، جانماز هایی با طرح ها و رنگهای متنوع🌈 ، مفاتیح های جدید و نهج البلاغه امیر المؤمنین(علیه السلام) با کمترین قیمت و بهترین کیفیت از ما خریداری کنید 🤩
ممنون میشم که ما رو به دوستاتون هم معرفی کنید 🧡
مدیریت فروشگاه نسل ظهور 🌿
✨این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید:
https://chat.whatsapp.com/IIjMktQFuKZ4VXNS6n9iFk
https://chat.whatsapp.com/JMWhoybVyBdJkDCcgVuUYi
آدرس ما در پیامرسان ایتا
🆔 @Nassle_Zohor
☆∞🦋∞☆
بے سوادے را گفتند:
|•عشـ♡ـق•|چند حرفـــــ دارد؟
بے سواد گفتـــــ : چهار حرفـــــ...
همـہ خندیدند در حالے کـہ بے سواد
راھ مےرفتـــــ و مےگفتـــــ :
مگر |•مـهـدے•| چند حرفـــــ دارد!؟
#امام_غریبـــــ
#سلام_ودرود_برشهیدان
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#شھیڋ_جھاݧ_آࢪا ..
بچه ھا اڴ شھࢪ سقوط ڪࢪد نگࢪانــ نباشید دوباره فتحش مے ڪنیم
مــࢪاقب باشید ایمانتان سقوط نڪند✋️
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از لحاظ روحی نیـاز دارم
برگردم به اون زمانی ڪه
گوینده رادیو داره
با خوشحالیِتوأمان با بغض میگه:
شنوندگان عزیز خونین شهر آزاد شد :))
@yazainab314 🌻
♦️ #ساعت_هشت_عاشقی
🔸️️ساعت هشت هر شب و یک قرار
🔹️دو قطره اشک به چشم و دعای اذن دخول
🔹️اجازه میدهی ای هشتمین نگار رسول؟
🔸️ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی ابنِِ موسی الرّضٰآ المُرتَضٰی(علیه السلام)
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_سی_سوم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
_ایشون بهترین دانشجوی من بودن، بهتر از شما میشناسمشون!
صدرا ابرو در هم کشید. مشفق بیتفاوت گذشت.
صدرا با همان اخم:
_میخوام محل کارتو ببینم.
رها به سمت اتاقش رفت. در را باز کرد و منتظر ورود صدرا ایستاد. بعد از
او وارد اتاق شد و در را بست. صدرا قدم میزد و به گوشه کنار اتاق نگاه
میکرد.
_اینجا چیکار میکنی؟
_مشاوره میدم!
_از خودت بگو، تو کی هستی؟
با دقت به چهره ی رها نگاه کرد. این دختر با چادر مشکی اش برایش
عجیب بود.
_چی بگم؟
_دکتری؟
رها اصلاح کرد:
_دکترا دارم.
_دکترای چی؟
_روانشناسی بالینی؛ البته ارشدم روانشناسی کودک بود.
_پس دکتری!
_بله.
_چرا به من نگفتی؟
_نپرسیده بودید.
_میخواستم یکی رو بهم معرفی کنی که بهم درباره ی رویا و این شرایط
کمک کنه.
رها: آیه خوبه، دکتر صدر هم خوبه؛ دکتر...
_خودت چی؟ نمیتونی کمکم کنی؟
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_سی_چهارم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
_من خودم یک طرف این معادله ام، نمیتونم کمکت کنم.
_به چهره ی مراجعینت که خوب نگاه میکنی، همکاراتم همینطور،
مشکلت با من و خانواده م چیه؟ برادر تو قاتله!
رها سکوت کرد... حرفی نداشت؛ اما صدرا عصبانی شده بود. از نگاه
گریزان رها، از بهانه گیریهای رویا، از نگاه همکاران رها!
صدرا صدایش را بالا برد:
_از روزی که دیدمت اینجوری ای، نه به قیافه ی خانوادهم نگاه کردی نه
ما... تو حتی به رویا هم نگاه نکردی! معنی این رفتارت چیه؟
-معنیش اینه که قهره! معنیش اینه که دلش شکسته، معنیش اینه که
دیدن شما قلبشو میشکنه... بازم بگم جناب زند؟
صدای دکتر صدر بود:
_صداتون رو انداختین رو سرتون که چی بشه؟ این نه در شان شماست
نه همسرتون.
_معذرت میخوام.
دکتر صدر به سمت صندلی رها رفت و پشت میز نشست:
_بشینید!
صدرا و رها روی صندلیهای مقابل دکتر صدر نشستند.
_میخواستم فردا باهات صحبت کنم؛ اما انگار همسرت عجله داره! ناهار
با خانواده باید منتظر بمونه، تعریف کن!
_مشکلی نیست دکتر. من خودم فردا میام خدمتتون.
_من از لحظه اولی که دیدمت متوجه حالت شدم. منتظر بودم خودت
بیای که خودش اومد.
به صدرا نگاه کرد. صدرا فهمید نوبت اوست که حرف بزند.
_مجبور شدیم ازدواج کنیم.
_این که معلومه، رها نامزد داشت؛ حالا که شما به این سرعت در کنارشون
قرار گفتین معلومه که جریانی هست.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_سی_پنج
#از_روزی_که_رفتی 🌻
_رامین برادر رها، با برادر من سینا شریک بودن؛ دعواشون میشه و با هم
م درگیر می رد. من دنبال کارای قصاص بودم، مادرم فقط قصاص میخواست؛ همینطور زن برادرم. نتونستم راضیشون کنم
رضایت بدن؛ پدر رها، عموم رو که پدرزن برادرم هم بود رو راضی میکنه
خونبس بگیره. قرار بود رها صبح همون روز به عقد عموم در بیاد.
نتونستم... انصاف نبود یه دختر جوون با عموم که هفتاد سالشه ازدواج
کنه. با خودم گفتم اگه من عقدش کنم بعد از یه مدت که داغشون کمتر
شد طلاقش بدم که بره سراغ زندگی خودش؛ اما همه چیز به هم ریخت،
نامزدم بهونهگیر شده و مدام بهم گیر میده! عموم باهامون
قهر کرده. دخترعمومم که خونه پدرش مونده میگه دیگه پا تو اون خونه
نمیذارم. یاد سینا باعث میشه حالش بد بشه... ماههای آخر بارداریشه.
_تو چی رها؟ احسان چی شد؟
_نمیدونم، ازش خبر ندارم.
_خبر داره؟
_نمیدونم.
صدرا طاقت از کف داد:
_احسان نامزد سابقته؟
_آره. رها هم مثل تو نامزد داشت؛ نامزدی که حتی ازش خبر نداره! به
نظرت اگه میخواست نمیتونست بهش خبر بده؟ مثل تو!صدرا ابرو در
هم کشید و فکاش سفت شد، چشمش سرخ شده بود.
_نامزد شما چی شد؟
_بعد از سالگرد برادرم قراره ازدواج کنیم.
_با همسر دوم شدن مشکلی نداره؟
_من با اون زندگی میکنم، رها قراره با مادرم زندگی کنه.؛ درضمن همسر
اول من رویاست، ما مدتی هست که نامزدیم.
_اما اسم رها اول وارد شناسنامهی تو شده.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پـارٺ_سی_ششم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
_قلب من برای رویا میتپه!
_چرا شنیدن اسم احسان عصبانیت کرد؟
_رها الان متاهله!
_تو چی؟ تو متاهل نیستی؟ فقط رها متاهله؟
صدرا دستی در موهایش کشید:
_من باید برم سرکار؛ رها بلندشو ببرمت خونه، کاردارم.
نزدیک خانه بودند که صدرا به حرف آمد:
_پس اسمش احسانه؟
رها چشم به جاده دوخته بود که صدای صدرا را شنید:
_پس دلیل توجهت به احسان اینه؟ تو رو یاد نامزد سابقت میندازه؟ منو باش فکر میکردم تو چقدر مهربونی!
_اشتباه نکن؛ احسان کوچولو خیلی دوستداشتنیه! من دوستش دارم،
ربطی به اسمش و نامزد سابقم نداره. از
لحظهای که اسمت رفت تو شناسنامهی
من، یک لحظه هم خطا نکردم... چه تو
قلبم، چه تو ذهنم.
صدرا نفس عمیقی کشید و آرام شد. رها
خیانت نکرده بود؛ اما خودش چه؟
خودش چندبار خیانت کرده بود؟ چندبار
به دختری که محرمش نبود گفته بود
دوستتدارم؟ چندبار برای شادی او زنش
را انکار کرده بود؟
حالا زنی را متهم کرده بود که خیانت در
ذاتش نبود، زنی که تمام اجبارها را
پذیرفته بود، زنی که هنوز هم نمیدانست
چرا همسرش شده.
تا رسیدن به خانه سکوت کردند. سکوتی
که باعث به خواب رفتن رها شد. چقدر
این دختر را خسته کردهاند؟ در کلینیک
قبل از دیدن او، چقدر محکم بود، مثل
رویا محکم ایستاده بود و صحبت میکرد.
نگاهش که خیره چشمانش شده بود
چقدر محکم و پر از اعتماد به نفس بود.
چرا در مقابل صدرا میشکست؟چقدر
رهای آن مرکز را دوست داشت... مقابل
در خانه ایستاد. رها در خواب بود.
ماشین را خاموش کرد و سرش را تکیه داد
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
ستارههای عملیات آزادسازی خرمشهر را بشناسید
@yazainab314 🌻