#رمان_پلاک_پنهان 😍
#قسمت_دوازدهم
سمانه با عصبانیت بند کیف را در دستانش فشرد،هضم حرف های کمیل برایش خیلی
سخت بود و پیاده شدن از ماشینش تنها عکس العملی بود که در آن لحظه میتوانست
داشته باشد،بغض بدی گلویش را گرفته بود،باورش نمی شد پسرخاله اش به او
پیشنهاد داده بود که بیخیال حجابش شود تا بتواند به ازدواج با او فکر کند ،او
هیچوقت به ازدواج با کمیل فکر نمی کرد،با عقایدی که آن ها داشتند ازدواجشان
غیر ممکن بود اما حرف های کمیل،او را نابود کرده بود ،با اینکه عقاید کمیل با او
زمین تا آسمان متفاوت بود اما همیشه او را یک مرد با ایمان و مذهبی و باغیرت می
دانست اما االن ذهنش از صفات خوب کمیل تهی شده بود.
با احساس سنگینی نگاهی سرش را باال آورد که متوجه نگاه خیره راننده جوان شد،و
خودش را لعنت کرد که توجه نکرده بود که سوار ماشین شخصی شده، سرش را
پایین انداخت.
نزدیک خانه بود سر خیابان به راننده گفت که بایستد سریع کرایه را حساب کرد و از
ماشین پیاده شد.
از سر آسودگی نفس عمیقی کشید، و"خدایا شکرت" زیر لب زمزمه کرد و به طرف
خانه رفت تا می خواست در را باز کند صدای ماشین در خیابان پیچید و بالفاصلهصدای بلند بستن در و قدم های کسی به گوش سمانه رسید با صدای کمیل سمانه
عصبی به سمت او چرخید:
ــ یعنی اینقدر بی فکرید،که تو این ساعت از شب پیاده میشید و سوار ماشین
شخصی میشید، اصال میدونید با چه سرعتی دنبالتون بودم تا خدایی نکرده گمتون
نکنم
عصبی صدایش را باال برد و گفت:
ــ حواستون هست داری چیکار میکنید
سمانه که لحظه به لحظه به عصبانیتش افزوده می شود با تموم شد حرف های کمیل
با عصبانیت و اخم به کمیل خیره شد و گفت:
ــ اتفاقا این سوالو باید از شما بپرسم آقای محترم،شما معلومه داری چیکار
میکنید؟؟
اومدید کلی حرف زدید و شرط و شروط میزارید که چی؟
فکر کردید من رفتم تو گوش خاله و صغری خوندم ؟؟
نه آقا کمیل من تا االن به همچین چیزی فکر نمیکردم ،خاله هم اگه زحمت میکشید
و نظر منو میپرسید مطمئن باشید جواب من منفی بود.
با یادآوری حرف های کمیل بغض بدی در گلویش نشست و نم اشک را در چشمانش
احساس می کرد با صدای لرزانی که سعی می کرد جلوی لرزشش را بگیرد گفت:
ــ اما بدونید با حرف هایی که زدید و اون شرط مزخرف همه چیزو خراب
کردید،دیگه حتی نمیتونم به چشم یک پسرخاله به شما نگاه کنم،دیگه برای من اون
آقا کمیل که تا اسمش میاد همه مردانگی و غیرتش را مدح می کردند ،نیستید ،االن
فقط برای من یه آدم...
سکوت می کند چشمانش را محکم بر روی فشار می دهد، برایش سخت بود این
حرف را بگوید اما باید می گفت با صدای کمیل چشمانش را باز کرد؛
ــ یه آدم چی؟
ــ یه آدم بی غیرت
سریع در را باز می کند و وارد خانه شود و ندید که چطور مردی که پشت در ماند ،با
این حرفش شکست،ندید که چطور قلبش را به درد آورد.
••
لِكُلِّداءدَواءٌ،وَدَواءُالذُّنُوبِالإسْتِغْفارِ ...
براے هر #دردی درمان ،
و درمان گناهان #استغفار استـ !√
{اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّیوَاَتُوبُاِلَیهِ }
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
سلام بر تو♥️
ای مولایی که بیرق #هدایت
به یمن وجود #تو برافراشته است
و سینه ات 💗
مالامال از #علم_الهی است ...
💕السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ💕
#اللهـم_عجـل_لولیک_الفـرج🌸🍃
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.°•|🌸🌱🎈📸|•°. ^-^
#دلانھ♥️
حاج قاسمـ ۆ...🌱
{حاج قاسمـ دࢪ قاب ھاۍ مٺفاوٺ☝️🏻}
#ڪݪیپ
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#استوࢪے💛
صبحمون ࢪو با سلامـ بھ آقا شࢪو؏ میڪنیم🌱
#السلامعلیڪیاعݪےابنموسێالࢪضاالمࢪتضۍ♥️
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#امام_زمانی 🌼💛
ثواب_یهویی🌈
چند تا کتاب داری ؟
به اندازه تعداد نصف کتاب هایی که داری صلوات تقدیم امام زمانت کن✨
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
اگر #کربلا کَسے را عوض نکرد
دیگر هیچکس و هیچجا و هیچچیز او را عوض نمیکند... :)))
ارباب حسین خودت ادممون کن😔💔
#حائری_شیرازے
#کشتےنجاتحسین
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
⭕️ غیرت یعنی
تکه تکه پیکر بابا
غیرت یعنی
تنها دست جا مانده از بابا
غیرت یعنی
بابا جان داد تا من، ما بمانیم
غیرت یعنی
بابا بی سر آمد ...
#پدر_مذهبی_من
#شهید_محمد_حسین_حدادیان 🌷
#شهیدنشویم_میمیریم
#شهید_مدافع_ولایت
#شهید_قاسم_سلیمانی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#یاصاحباݪاَمر🌸🍃
لطفےڪہڪردهاےٺوبہمن
مـادرمنڪردآقا...❣
آمدنشون۵صݪوات💝
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
.🌸🌺🌸.
و چگونه از جان نگذرد
آنکس که میداند جان، بهای دیدار است
✏️شهید آوینی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
💌❣
ۆ بسا چیزێ ࢪا دۅسٺ مێ داࢪید و آݩ بࢪاێ شما بد اسٺ....
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
حاج قاسم:
خدایا میدانی که دوستت دارم
🌺عزیزم؛ من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی سر به بیابانها گذارده ام
من به امیدی از این شهر به آن شهر
از این صحرا به آن صحرا
در زمستان و تابستان می روم
کریم حبیب به کرمت دل بسته ام
تو خوب می دانی دوستت دارم❤️
خوب میدانی جز تو را نمی خواهم مرابه خودت متصل کن😔
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
اینم نمونہ اش😔
انحــراف در حجاب فاطمے❌
با حجابمـون دلبرے نڪنیم🚫
بہ ڪجـا چنین شتابان؟😏😔
•|بہ قول شهید حججے حجاب این دوره بوی حجاب خانم فاطمه(س) رو نمیده...
بیایید رعایت ڪنیم
حجابمون واقعا فاطمے باشه😍✨
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#وقٺِنمازه💎
#نمازٺسردنشھمومن😌
#دعابراۍفرجفراموشنشھ😇
#الٺماسدعاۍویژه😍
#دعابراۍبیمارانیادموننره🤲🏻📿
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🔴 #کارت_عروسی_برای_اهل_بیت
💠 دعوتنامهها را خودمان نوشتیم. کارتهای #عروسی را که توزیع میکردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی، امام حسین، حضرت ابوالفضل، امام جواد، امام کاظم، امام هادی و امام عسگری علیهمالسلام و دعوتنامهها را به عموی آقا مرتضی که راهی #کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامهای مخصوص نوشتیم. از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در #عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای #توسل خواندیم.
💠 چند شب قبل عروسی #خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفتهاند، به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند. خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار #خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما!
🔴 #همسر_شهید_مرتضی_زارع
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#دخترانههاےآرام 🌸🍃
✤•﹏خوب ڪࢪدے ڪه ࢪخ🌸 از آێݩھ پݩہاݧ ڪࢪدے🙈
هࢪ پࢪێشاݩ ݩظࢪے👀لاێق دیداࢪ تو نیست😌☝️🏻🌿•﹏✤
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#پسرانہهاےآرام 🌸🍃
◈ای رفته زدل💔 راستبگو
بهر چهامشب...
با خاطرهها📚
آمدهایبازبسویم.🛤..؟◈
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#پروفایل
چندیست:(
درحرم راهم نمے دهند😔
من بے وفا شدم🥀
تو چرا قهر مےکنے.....💔
#حسین_جان💞
♡
♡
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
18 فروردین 1391 بود که روحالله به خواستگاری زینب رفت. ساعت 4 بعدازظهر قرار گذاشته بودند. روحالله با ماشین پدرش رفت دنبال خاله تا با هم بروند. سر راه یک دستهگل خریدند.
*
دل در دل زینب نبود. طول اتاق را میرفت و میآمد و با خود حرف میزد «این همونیه که امامرضا برات فرستاده. الآن فقط باید بری ببینی همسر آیندهت چه شکلیه، وگرنه این خودِ خودشه. وقتی همون موقع که داشتم دعا میکردم اینا زنگ زدن، یعنی چی؟ خب یعنی این خودشه دیگه.»
صدای زنگ در، زینب را از جا پراند.
*
بالاخره انتظار کشندهاش به سر رسید و مادرش صدایش کرد. چادرش را به سر کرد و وارد پذیرایی شد، صدای تپشهای قلبش را میشنید. اولین چهرهای که دید روحالله بود. تمامقد به احترامش ایستاده بود و سر به زیر داشت.
*
زینب نشست کنار مادرش. روحالله ایستاد تا اول زینب بنشیند، بعد خودش نشست. این احترامش از چشم زینب دور نماند و برایش خوشایند بود.
*
خاله به روحالله نگاه کرد و گفت: «یه مختصر خودت رو معرفی کن. بقیۀ صحبتها باشه برای خودتون دو تا.»
- چشم؛ من روحالله قربانی هستم. متولد 1368، دانشجوی دانشگاه امام حسین. پانزده سالم بود که مادرم عمرش رو داد به شما. برای همین با خاله فاطمه که مثل مادرم برام عزیزه، خدمتتون رسیدم. والا از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، منم و این یک دست لباس تنم. تازه وارد سپاه شدم. پشتوانۀ مالی آنچنانی ندارم، اما دست از تلاشم برنمیدارم.
صداقت گفتارش به دل مینشست.
خاله رو به زینب گفت: «شما هم خودت رو معرفی کن خاله.»
- منم زینب فروتن هستم. متولد 1370، دانشجوی کارشناسی علوم آزمایشگاهی، بچۀ اول خانواده.
خاله به مادر زینب گفت: «فکر میکنم همینقدر کافی باشه. آگه شما اجازه بدید، بچهها برن تو اتاق با هم صحبت کنن.»
*
بیرون که آمدند، خاله فاطی به ساعتش اشاره کرد و با لحن شوخی گفت: «خدا قوت! چقدر حرف زدین!»
روحالله رفت سر جایش نشست. زینب هم به آشپزخانه رفت تا چایی بریزد. خانم فروتن و خاله فاطی برق رضایت را در چشمان هر دو دیدند.
*
اواسط هفتۀ بعد، خاله فاطمه با مادر زینب تماس گرفت و برای آخر هفته قرار گذاشتند. در این مدت، پدر زینب دربارۀ روحالله خیلی تحقیق کرد که فقط تعریف شنید و تعریف.
روحالله قضیۀ خواستگاری را به پدرش گفت و برای آخر هفته با او قرار گذاشت. عصر پنجشنبه، به همراه خانوادهاش و خاله فاطمه راهی خانۀ آقای فروتن شدند.
*
این جلسه برای آشنایی خانوادهها بود و حالت رسمیتری داشت. زینب استرس داشت. نمیدانست با چه برخوردی مواجه میشود. وارد که شد، همه به احترامش ایستادند. زینب بلند به همه سلام کرد و خوشامد گفت. نگاه گذرای زینب به روحالله افتاد که همچنان سر به زیر داشت. نگاهش را سریع دزدید. آقای قربانی با اینکه معتقد بود فعلاً زود است روحالله ازدواج کند، با دیدن زینب و خانوادهاش تغییر نظر داد. از خانمیِ زینب خوشش آمده بود و آشناییای که با پدر او داشت، باعث شد با جانودل به این ازدواج رضایت دهد.
*
بعد از جلسۀ تعیین مهریه و رسمهای متعارف، نوبت به سفارشهای پدر و مادر زینب به روحالله رسیده بود. صحبتهای پدر زینب که تمام شد، خانم فروتن شروع کرد: «ببین آقا روحالله، نه زینب، نه من و نه پدرش از شما توقع آنچنانی نداریم. وقتی اومدی خواستگاری، یه کلمه هم نپرسیدیم خونه داری؟ ماشین داری؟ پول چقدر داری و از این چیزا. برای ما مهم نیست که از نظر مالی چقدر غنی باشی، اما از لحاظ ایمانی چرا. ما دوست داریم دامادمون سرباز امامزمان باشه.»
این را که شنید، سرش را بلند کرد و به خانم فروتن نگاه کرد. اینهمه خواستگاری رفته بود، اما این اولین جایی بود که از او چنین درخواستی میشد: سرباز امام زمان (عج) بودن. تنها توقع خانوادۀ عروس از او همان چیزی بود که خودش مشتاقانه به دنبال آن بود.
بریدهای از کتاب «دلتنگ نباش!»؛ جلد چهاردهم از مجموعۀ مدافعان حرم، خاطرات و زندگینامه شهید مدافع حرم، «روحالله قربانی» (از صفحۀ 32 تا 44 و صفحۀ 58 با تلخیص و تصرف)
نویسنده: زینب مولایی
انتشارات: روایت فتح
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#دلنوشته💌
حتمااا بخونید❤️
✍مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟💔
💕و ای کاش که این جمعه بیایی!
🍃دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
🌤مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!
🍃🍃🍃🍃
#جواب_امام_زمان (عج)❤️
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟💔
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
💕باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد🤲
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!😞
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.😔
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت 😭
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!💔
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
|~☘🌈~|
#بیو🌱
بُـۏۍ عَـطْـڔ یـآښ دآڔدّ ڇآدُڔ زَهـْرآیـےٖاَمـ🌸💜
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
•••
خسته ام از همه ی شهر و گرفتارانش
کرمے کن که دلم ڪرب و بلا میخواهد
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
|~🧕💛~|
#حِجٰابْ💜
✾ازبزرگاڹشنیدهامڪہحجاب
مۅجبحفظدیڹوآییڹاسٺ
"چادرے"هافرشٺہاند...آرے✾✿
#چٰادُࢪۍها_فِرِشْتِھ_اَنْدْ🌙
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
یه مقایسه جالب
۱_ چون اون آقا اهل مسجد هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶
۲_ چون فلان کس که نماز میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمیخونم!😐
۳_ چون فلان خانم که چادری هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑
*یه سوال خیلی مهم:*⁉️
۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)
۲_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)
۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم که این همه طلا و جواهر داره ، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه از طلا و جواهر استفاده نمیکنم؟)
*چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫
هیچ کس به غیر از پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام معصوم نیستند.
پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست!)
اگه خیلی ادعا داری، از جیبت مایه بگذار، نه از دینت!
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314