eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃 🔊جهادی دیگر از دختران تمدن ساز (نسل ظهور ): گروه فرهنگی و اجتماعی دختران تمدن ساز🤩 به مناسب شهادت حضرت زهرا (س)🖤🏴 باهمکاری مرکز افق قریب به 0⃣0⃣0⃣1⃣بسته فرهنگی 🎁 درست کردند 🧕🏻 🖇و در سطح شهر در بیرجند پخش کردند 🌉 باتشکر از 💐: 🔸آستان مقدس امامزادگان باقریه (ع) خراسان جنوبی و خیرین محترم همیشه مارا یاری میکنند و تمامی دختران دهه هشتادی 🧕🏻به مدت چند روز کمک کردند 💝 اجر همه شما با حضرت زهرا (س)🌸 ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃 🔊جهادی دیگر از دختران تمدن ساز(نســل ظهـور ) : 🧕🏻 گروه فرهنگی و اجتماعی دختران تمدن ساز به مناسب شهادت حضرت زهرا (س) 🖤🥀 بسته بندی چای روضه ☕️قریب به 0⃣0⃣0⃣1⃣بسته درست کردند🙂 و در سطح شهر 📌بیرجند پخش کردند 🌼 باتشکر از 🙏🏻: 🔸آستان مقدس امامزادگان باقریه (ع) خراسان جنوبی به دلیل مکان در اختیار ما دختران گذاشتند و خیرین محترم همیشه مارا یاری میکنند و تمامی دختران دهه هشتادی 🧕🏻به مدت چند روز کمک کردند اجر همه شما با حضرت زهرا (س) 💞 ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 باهم به چند مزون لباس عروس سر زدیم ولی هیچ کدام لباس عروس پوشیده نداشتند.کیان در مورد مدل لباس نظر خاصی نمیداد و فقط میگفت تو خوشت بیاد برای من کافیست! بارها بخاطر تصمیمم مرا مورد لطف خود قرارمیداد و دلم غرق خوشی میشد . بالاخره بعد از کلی گشتن یک لباس چشمم را گرفت. یک پیراهن سفید آستین دارکه با پارچه ساتن طرح دار دوخته شده بود.دامن پیله داشت و روی پیله های آن شکوفه های سفید کار شده بود ،یقه آن نیز سه سانتی بود . پوشیدگی کامل لباس مرا به وجد آورد _آقا این لباس چطوره؟ کیان با دقت به ویترین چشم دوخت _خوشگله عزیزم .خداروشکر مجلسمون مختلط نیست وگرنه من تا آخر شب بخاطر بازی این لباس باید سکته میکردم باتعجب رو به او کردم _داری مسخره ام میکنی؟ _این چه حرفیه عزیزدلم .تقصیر من که نیست لباسی که پسندیدی خیلی بازه با دست لباس را به او نشان دادم _کیان این لباس به این پوشیدگی کجاش بازه اخه؟ تا حرفم تمام شد کیان زیر خنده زد _ای وای ،بببخشید عزیزم من فکرگردم این لباس کناری منظورته با دهانی باز به لباس کناری چشم دوختم یک لباس عروس سفید که دامنش دنباله دار بود و یقیه بسیار بازی داشت و یا بهتر بگویم اصلا یقه نداشت . چپ چپ به کیان نگاه کردم _به نظرت من انقدر لباس باز میپوشم مردانه خندید _نه عزیزم ،خودمم یک لحظه شک کردم ولی گفتم شاید واقعا چنین انتخابی داری با اینکه از لباس خوشم نیومده بود ولی بخاطر دل تو نمیخواستم اعتراض کنم . _حالا که متوجه شدید نظرتون در مورد لباس چیه؟ _بی نظیره ،تو امروز با انتخابات منو واقعا شگفت زده کردی عزیزم با لبخند دستش را گرفتم و به داخل مزون بردمش دختر جوانی که بسیار پوشش زننده ای داشت با دیدن ما با لحن بسیار لوسی گفت _خیلی خوش اومدید من در خدمتم. مرد محجوب من که به سرامیک هاچشم انداخته بود بسیار جدید گفت _ممنونم .خانومم میخواستن یکی از لباسهاتون رو ببینند. فروشنده که گل از گلش شکفته بود روبه من کرد _عزیزم کدوم لباس رو میخوایین پرو کنید . لباس را که نشانش دادم . سریع لباس را از تن مانکن خارج کرد و به من سپرد.عجیب دلم میخواست مرد دوست داشتنی ام را اذیت کنم. _اینجا اتاق پرو هستش عزیزم میتونید اینجا پرو کنید _باشه ممنونم لباس را گرفتم ،روبه کیان کردم _عزیزم من برم بپوشم _ کمک لازم نداری _نه خودم میتونم. _باشه عزیزم .لطفا پوشیدی بیرون نیا من خودم میام اونجا تو تنت میبینم لبخند خبیثی بر لب نشاندم . _حتما عزیزم با همان لبخند وارد اتاق پرو شدم &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 وارد اتاق پرو شدم و به کمک فروشنده لباس را پوشیدم. بسیار تن خور زیبایی داشت. فروشنده که بسیار از تن پوش لباس راضی بود با لبخند زمزمه کرد _انگار مخصوص شما دوختن .خیلی زیبا تو تنتون نشسته .من برم اقای دوماد رو ... با عجله وسط حرفش پریدم _اینکار رو نکنید .میخوام سورپرایزش کنم خندید _هرطور مایلید .پس بیاین کمکتون کنم درش بیارید _ممنون میشم با کمک فروشنده لباس را از تنم خارج کردم و بعد از آماده شدنم از اتاق پرو خارج شدم کیان سرش را پایین انداخته بود و متوجه خروجم نشده بود . به سمتش رفتم با خباثت لبخند زدم _سلام شادوماد سرش را با عجله بالا آورد . انگار فکرمیکرد با همان لباس پیشش رفته ام . اول با بهت و بعد با لبخند نجوا کرد _پس لباست کو عروس خانوم _یه سورپرایزه آقای دوماد _بدجنس نبودی خانوم! حالا پسندیده شد ؟ با خنده جواب دادم _بعله مردانه خندید و از روی مبل برخواست . نزدیک پیش خوان ایستاد و لباس را برای روز عروسی رزرو کرد .از فروشنده پرسیدم خانم شما کلاه حجاب هم مخصوص عروس دارید _بله داریم .الان مدلهاش رو میارم خدمتتون بعد از چند دقیقه یک توربان سفید که به آن تور متصل بود را روی میز قرار داد .باذوق به آن چشم دوخته بودم بسیار برایم جذاب بود.با هیجان گفتم _وااای عالیه.اینم میخوام. فروشنده با لبخند آن راهم برایمان ثبت کرد.با تصور خودم در آن لباس بسیار شادمان میشدم ولی ترس داشتم از اینکه نکند مادرم نپسندد و ناراحت شود .توکل کردم به خدا .امیددداشتم حال که من نمیخواستم به گناه بیفتم ،خداهم مادرم را از من خشنود کند. بعد از تشکر از فروشنده از مزون خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم. اول در را برایم باز کرد. من سوار شدم ،سپس خودش چرخید و سوار ماشین شد قبل از حرکت با لبخند نگاهم کرد _خب خانم خانما کجا برم لبم را تر کردم _بریم اسباب بازی فروشی _ای به چشم.فقط بانو اونجا چه خبره _شما برو من بهتون میگم _چشم عزیزم . ماشین را به حرکت درآورد و به سمت فروشگاه اسباب بازی به راه افتاد &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 تا پایم را داخل فروشگاه گذاشتم چشمم به عروسکی افتاد که کپی نوزاد بود .با ذوق دست کیان را کشیدم و به سمت عروسک رفتم _آقا ببین چقدرنازه.منو یاد تو میندازه مردانه خندید _دیوونه. روبه فروشنده که مردی میان سال بود ،کرد _ببخشید آقا میشه این عروسک رو بیارید؟ _بله حتما چند لحظه صبر کنید فروشنده که رفت عروسک را بیاورد دست کیان را گرفتم _حتما خیلی گرونه ،چرا گفتی بیاره _مگه خوشت نیومده بود _چرا ولی نمیخواستم بخرمش فقط نشونت دادم. _حالا حرص نخور پیر میشی عزیزم ،بزار بیاره از نزدیک ببینیم فروشنده عروسک را مقابلمان گذاشت وشروع کرد به تعریف کردن _جنسش خیلی عالیه .صورتش متحرک .حرف میزنه با تعجب به همان عروسک نیم وجبی نگاه میکردم فروشنده دکمه عروسک را فشار داد. صورتش همچون صورت یک نوزاد تکان میخورد صدای ملج ملوچ خوردن شیشه شیر مرا به وجد آورده بود.کیان هم بامحبت به من چشم دوخته بود _واای ببین کیان چقدر نازه ،انگار واقعا نوزاده .خیلی دوست داشتنیه _اره خیلی بانمکه . روبه فروشنده کرد و قیمتش را پرسید .نسبت به قیمتش ،باارزشتر بود ولی به نظرم دلیلی برای خریدش وجود نداشت . _کیان جان بهتره بریم چندتا عروسک دخترانه قیمت مناسب با چندتا ماشین بگیریم .این به درد ما نمیخوره عزیزم روبه فروشنده کرد _آقا لطفا ۱۰ تا عروسک و ده تا ماشین واسه ما بیارید فروشنده که دوباره از ما دور شد .باخنده سرش را نزدیک گوشم آورد _میبریم واسه دختر بابا کم مانده بود چشمانم از حدقه بزند بیرون _دختر بابا کیه اون وقت؟ با شنیدن لحن مشکوک و بازجویانه ام خندید _دختر بابا یعنی دختر خوشگل من و شما _عزیزم فکر کنم سرت به جایی خورده بلند خندید. با آمدن فروشنده سکوت کرد . همه اسباب بازی ها را خریدیم بعد از کادو پیچ کردنشان با کمک فروشنده آن ها را درماشین گذاشتیم و به راه افتادیم _خب بانو کجا بریم؟ _نمیدونم بریم تو سطح شهر دور بزنیم هرجا بچه کار دیدیم نگه داریم و بهش هدیه بدیم _چشم عزیزم. آنقدر بچه کار زیاد بود که به چهارراه سوم نرسیده اسباب بازی ها تمام شد.همانجا کمی عقبتر از بچه ها یک دختربچه ایستاده بود و به ما نگاه میکرد.چشمان مشکی درشتش زیبایی خاصی به چهره اش داده بود.اسباب بازی ها تمام شده بود و او جلو نیامده بود و فقط با حسرت به ما نگاه میکرد .بچه ها که شادمان از ما دور شدند من چشمم به او بود که باحسرت آن ها را نگاه میکرد . کیان هم انگار متوجه او شده بود که به سمتش رفت _سلام خوشگل خانم با آن چشمان معصومش به ما زل زده بود.با لبخند نزدیکش شدم _عزیزم چرا شما نیومدی هدیه بگیری انگار مهرسکوت به لبهایش زده بودند. کیان با مهربانی گفت _اگه به عمو بگی اسمت چیه ،منم یک عروسک خوشگل بهت هدیه میدم. _ستاره صدای آرامش به گوشمان رسید و لبخند به لبمان آورد _چه اسم قشنگی داری عزیزدلم کیان به سمت ماشین رفت . چنددقیقه بعد با همان عروسک که برای دختر آینده مان خریده بود،برگشت.به مهربانی بی دریغش چشم دوختم .عروسک را به سمت ستاره گرفت و دست عروسک را فشار داد. صدای خنده عروسک بلند شد و چشمان ستاره با دیدنش ستاره باران شد.کیان با لبخند شیشه شیر را داخل دهان عروسک گذاشت صدای ملچ ملوچ عروسک که بلند شد ،ستاره با ذوق بالا و پایین پرید _شیرمیخوره شیر میخوره با لبخند نگاهش کردم _عزیزم بگیرش واسه شماست با ذوق عروسک را گرفت و از ته دل خندید . کیان دستی به سرش کشید _عزیزم حالا که انقدر خوشحال شدی میشه واسه من و خاله دعا کنی که خوشبخت بشیم. ستاره با لبخند سرش را تکان داد. کیان مقداری پول در دستش گذاشت _اینو هم بده به خانواده ات _ممنون عموجون _خواهش میکنم خوشگلم .میای بریم خونتون برسونیمتون _نه ،مامانم گفته سوار ماشین غریبه ها نشم _آفرین عزیزم کار خوبی میکنی.عموجون پول رو به کسی نشون نده باشه ؟همین الان برو خونه . _چشم عموجون.خداحافظ خاله جون گونه اش را بوسیدم _خداحافظ خوشگل خانم . ستاره دوان دوان از ما دور شد . من و کیان هم سوارماشین شدیم به سمت خانه به راه افتادیم &ادامه دارد...
🦋بـــــسم رب المهدی (عج)🦋 هـیچ کـس بہ مـن نگفټ قسمٺ پنجم نویسنده:حـسـن محمودی ✨🌸 هـیچ کـس بہ مـن نگفٺ کہ شـما مہربـان ٺرین فـرد عـالم هسٺید؛ هـزار بـار مہربانٺر از مـادر و قٺل ۅ کشٺار از ڕوش شما بہ دور است. ✨🍃مـگر نہ این اسٺ کہ قرار شده بـر سیره ۅ روش جـد بزرگوارتان رسول مہر و رحمٺ عمل کنید کہ در فتح مکہ، با اینکہ قدرٺ داشت، از همہ گذشت از همـان کسانے کہ اۅ و یارانش را آزرده بودند. ✨🌸مـگر نہ این اسٺ کہ شما خۅد را رحمٺ گسترده الهے معرفے کرده اید و در دعاۍ ندبہ، همگۍ ما آن رأفت و مہربانۍ و دعاۍ خیر را از ‌شما طلب می کنیم. ✨🍃 مـن نمےدانسٺم کہ شما پدرۍ مہربان،همدم،و مونسۍ دلسوز و رفیقۍ خیرخواه هستید و چقدر دیر فہمیدم کہ شما یار بی کسان، طبیب دردمندان،راهنمای گمشدگان و انیس غریبانی. ✨🌸و من چقدر دیر دانسٺم کہ شما نمایانگر صفات خدایی؛ و مہربانی تنها یکی از صفات اوست، کہ در شما نور افشانی میکند. ✨🍃من ٺازه شنیدم کہ شما با غم ما غمناك و با شادۍ ما، شاد میشوی و نسبت بہ ما از خودمان ، مہربانٺر و دلسوز تری و صلاح مرا بہتر از خودم میدانۍ و به سعادت و کمالم مشتاق تر از خودم هستی. ✨🌸کاش این مہربانۍ را از نوجوانی درک میکردم تا امروز، قلبم انیس و مونس این غربت و تنهایی میشد... 🕊─┅─🍃🌸🍃─┅─🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا