🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_نهم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت
حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و بشقاب را
به سمت خود کشید. لقمه ای به دست
زینب داد و لقمه ای به سمت ارمیا گرفت.
ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود
نشان نداد. آیه نگاهش را به او دوخت و
لقمهی در دستش را مقابلش تکان داد:
_نمیگیری؟
ارمیا: اول خودت بخور!
آیه: منکه مجروح نیستم!
ارمیا: منم که دو دقیقهی پیش رنگم به
گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت!
زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد.
زیر گوش حاج علی چیزی گفت و نگاه
آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند.
صدرا زیر گوش رها گفت:
_یاد بگیر!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه
میگیرم!
آیه گفت:
_این برای من بزرگه!
ارمیا از دستش گرفت:
_حالا برای خودت درست کن و بخور،
بعد من اینو میخورم!
آیه لبخند زد.
اشکالی دارد قند در دل ایندو آب شود؟
سید مهدی، تو که ناراحت نمیشوی؟ تو
که میدانی آیه حق خوشبختی را دارد؟
لبخندت از همینجا هم پیداست!
غذا خوردن هم گاهی شیرینترین
خاطره ها میشود؛ گاهی شوخیها و
خنده های بعد از غذا هم خاطره میشود.
همیشه که در جمع های دو نفره خاطرات
ساخته نمیشوند؛ گاهی میان جمعی که
همه داغ در دل و لبخند بر لب دارند هم
خاطرات زیبایی برای زوجها ساخته
میشود!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاهم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
زینب را که روی تختخواب گذاشت، آیه
با دو استکان چای به لیمو به استقبالش
آمد. روی مبل مقابل هم نشستند و آیه
خیره به دستهای ارمیا گفت:
_خیلی درد میکنه؟
ارمیا دستی به لبهی استکانش کشید و
گفت:
_نه خیلی!
آیه: نباید زینب رو بغل میکردی، سنگینه
و دستت درد میگیره!
ارمیا: گفته بودم تا من هستم حق نداری
بغلش کنی، برای تو سنگینه، اذیتت
میکنه!
آیه بحث را عوض کرد:
_چطور زخمی شدی؟
ارمیا: فکر کنم حواسم پرت زن و بچهم
شد که یه گلوله ناغافل خورد به دستم،
همین!
آیه نگاه از دست ارمیا گرفت و با تعجب
به چشمانش نگاه کرد:
_اسلحه به دست، وسط معرکه یاد زن و
بچه افتادی؟
ارمیا به پهنای صورت خندید:
_جای بهتری سراغ داری؟ داشتم فکر
میکردم اگه بمیرم، چیکار میکنی؟
مثل اون روز که سید مهدی رو آوردن
میشه؟
آیه آه کشید:
_نه مثل اون روز نمیشه!
لبخند روی لبهای ارمیا خشک شد و کم
کم از روی صورتش جمع شد:
_حق داری؛ من کجا و سید مهدی کجا!
آیه نگاهش را به قاب عکس سید مهدی
دوخت:
_اون روز قول داده بودم
که صبر کنم، قول داده بودم که زینبوار
صبر کنم؛ اون روز قول داده بودم
مرد باشم برای خودم و بچهم، اما تو
قول نگرفته بودی؛ نگفته بودی صورت
خیس اشکمو نامحرم نبینه!
نگفته بودی صدای گریهمو کسی
نشنوه...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_یکم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
نگفته بودی صبر شیوهی اهل خداست،
مجبور نبودم جون بدم و سر پا بایستم؛
مجبور نبودم...
آیه که سکوت کرد ارمیا مشتاق نگاهش
میکرد؛ چون آیه ادامه نداد خودش
پرسید:
_اون روز که سید رو آوردن خونه و برای
آخرینبار باهاش حرف زدی چه حسی
داشتی؟
آیه نگاهش دور شد، انگار جسمش آنجا و
روحش به سه سال و اندی قبل رفته
بود:
_حس تنهایی!
ارمیا: چی میدیدی که اونجوری نگاهش
میکردی؟
آیه : ما رأیت الا جمیلا!
ارمیا: چرا گریه نکردی؟
آیه: خیلی گریه کردم، قول داده بودم
نشکنم!قول داده بودم و پای قولم
ایستادم اما تو خلوت خودم خون گریه
میکردم!
ارمیا: چرا سر خاک پریشون بودی؟ همه
گریه میکنن و خودشون رو میزنن و اگه
خیلی هم عاشق باشن، گریبان چاک
میکنن؛ اما تو مات و مبهوت قبر بودی و
با وحشت نگاه میکردی!
آیه: سید مهدی گفت یه نوع از فریب
شیطان به وقت غم و اندوه هست
که وقتی عزادار میخواد عزاداری کنه
وادارش میکنه به خودش لطمه بزنه
و فریاد بزنه و گریبان چاک کنه، وادارت
میکنه گناه کنی، وادارت میکنه که از خدا
دور بشی؛ بهم گفت مواظب اون لحظه و
اون شیطون باش... و
من مواظب بودم! فکر کردی من دوست
نداشتم توی سر و صورت خودم بزنم تا
از درد قلبم کم کنم؟اما میدونستمگناهه!
فکر میکنی من دوست نداشتم گریبان
چاک کنم تا نفسم بالا بیاد؟ امامیدونستم
گناهه! فکر میکنی دوست نداشتم ناله
کنم و فریاد؟ میدونستم با این کار نگاه
نامحرما دنبالم میاد!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_پنجاه_دوم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
دلم شور میزد برای سید مهدی، مرگ
سخته! وقتی سیاحت غرب رو خوندم،
وقتی از دنیای مرگ شنیدم، دلم
میخواست از ترس مرگ بمیرم، میبینی؟!
هیچ راه فراری از مرگ نیست؛ داریم
میریم سمتش و برای فرار از اون به
خودش پناه میبریم، من از خودم و
اعمالم میترسم؛
گاهی که خودم با خودم دودوتا چهارتا
میکنم، میبینم خدا چرا باید منو بهشت
بفرسته؟
جایی که حضرتزهرا س هست؟ جایی
که امیرالمومنین ع هست!من اونجا
چیکار کنم؟ اصلا چی دارم که برم
اونجا؟ حتی پایینترین طبقه؛ حتی ته
بهشت!
من میترسم از روزی که برم توی
سرازیری قبر، از سرازیری قبر شنیدی؟
میگن روح هنوز به بدن اتصال داره!
میگن ضربه که به بدن بخوره روح درد
میکشه، من از سنگ لحد ترسم؛ سنگی که
سرت میخوره بهش تا بفهمی راهی برای
فرار از مرگ نیست!
از اومدن نکیر و منکر و رسیدن خزندگان
برای خوردن تن و بدن، از فشار قبر و
سرگردانی روح در برزخ!
برای سید مهدی میترسیدم و بیشتر برای
خودم! هرچی بیشتر میدونی، بیشتر
میترسی! هرچی بیشتر تلاش میکنی آدم
خوبی باشی، بیشتر میفهمی عقبی!
بیشتر میفهمی دستت خالیه برای سفر
آخرت! هرچی دویدم باز هم عقب
موندم... از سید مهدی عقب موندم!
ارمیا: مگه خدا بندهای بهتر از تو داره؟
آیه نگاه پر دردش را به ارمیا دوخت:
_من خوب نیستم، چون فکر میکردم
بهترین بندهی خدا هستم اومدی
سراغم؟
ارمیا: چون دیدم بندهی مخلص خدایی
اومدم؛ چون دیدم نجیب و پاکی، دیدم
نمازت قشنگه، دیدم سید مهدی هرچی
داره از تو داره!
آیه: اون هرچی داشت از خودش و
خداش بود؛ سید مهدی بود که منو
دنبال خودش میکشید که به بهشت
برسم!
ارمیا: تو اینجوری میگی من چی بگم؟
منو َته جهنمم راه نمیدن!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
بهترین تیپ متعلق به شهدا بود که با لباسهای خاکی، حضرت زهرا(س) به آنها نگاه کرد و خریدارشان شد.
#حسین_یکتا 🌿
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#سلام_امام_زمانم ♥️
سلام بر تو♥️
ای مولایی که بیرق #هدایت
به یمن وجود #تو برافراشته است
و سینه ات 💗
مالامال از #علم_الهی است ...
💕السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ💕
#اللهـم_عجـل_لولیک_الفـرج🌸🍃
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
Mirdamad-Doa-Salamati.mp3
747.2K
#قرار_هر_صبح ☘
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
107571_760.mp3
3.62M
#قرار_هر_صبح ☘
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️
اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار..🌱
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#ختم_روزانه_قران 🌸✨
#صفحه_سیصد و چهل و سه📜
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
343 (Sayyaf zadeh-604).mp3
835.6K
#ختم_روزانه_قران 🌸✨
#صفحه_سیصد و چهل و سه📜
صوت🎶
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
🌸🌸ختم پنجم🌸🌸
💠 ختم_یک_جزء_از_قرآن_کریم
📖 به صورت صفحه ای
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
💢سلام وعرض ادب✋
ان شاءالله به یاری خداوند خواندن جز یازدهم قرآن را به نیت شادی روح شهید مهدی عزیزی هدیه میکنیم به امام حسن عسکری (علیه السلام)
☑️سلامتی وتعجیل درظهورآقاصاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
☑️سلامتی رهبری عزیز
☑️شفای بیماران و ریشه کن شدن ویروس کرونا
☑️رفع مشکلات وگرفتاری ها
☑️شادی اموات ختم دهندگان
☑️سلامتی و حاجت روایی تک تک عزیزان
به صورت صفحه ای شروع میکنیم
❤️ جزء یازدهم: هدیه به امام حسن عسکری(علیه السلام)
﷽📖ص۲۰۲:
﷽📖ص۲۰۳:
﷽📖ص۲۰۴:
﷽📖ص۲۰۵:
﷽📖ص۲۰۶:
﷽📖ص۲۰۷:
﷽📖ص۲۰۸:
﷽📖ص۲۰۹:
﷽📖ص۲۱۰:
﷽📖ص۲۱۱:
﷽📖ص۲۱۲:
﷽📖ص۲۱۳:
﷽📖ص۲۱۴:
﷽📖ص۲۱۵:
﷽📖ص۲۱۶:
﷽📖ص۲۱۷:
﷽📖ص۲۱۸:
﷽📖ص۲۱۹:
﷽📖ص۲۲۰:
﷽📖ص۲۲۱:
🌺جزء خوانی امروز تقدیم به امام حسن عسکری(علیه السلام) میشود🌺
🔵بزرگوارانی که تمایل ب شرکت دارند پیوی اطلاع بدهند تا صفحه مربوطه به نامشان ثبت شود
صفحه مورد نظرتون رو به این آیدی ارسال کنید
@yazahra4565
⭕️نکته صفحه ی مورد نظر درهمین روز باید خوانده شود.
❌حتما از قرآن عثمان طه استفاده شود.
باتشکر 🌹
التماس دعا🤲🏻
#ختم -قران
#ختم-پنجم
#جز-قرآن
#جز-یازدهم
#ختم -به-نیابت- از-شهدا
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براۍعیدغدیربایدڪارۍڪردڪه،
ڪسےدرخانهخودشغذادرستنڪند💚✨
سخنرانےشنیدنے#استادڪاشانے | #پیشنھاددانلود
#عید_غدیر #غدیر
@yazainab314
✨خدای متعال به ذکر در ده روز اول ماه ذیحجه دستور داده است
🔻رهبرانقلاب: این ایام، ایام دههی ذیحجه است. شما #جوانان عزیز، دلهای نورانی، روحیههای شاداب، فرزندان #عزیز من، توجه داشته باشید که یکی از بهترین روزها و شبهای دورهی سال، از لحاظ فضیلت و امکان ارتباط دلها با خدا، همین روزهاست.
🔹مایه و قوام اصلی همهی حرکتهای بزرگ و پیروز، ذکر الهی است؛ یاد خدا بودن، با خدا ارتباط داشتن.
🔺در قرآن میفرماید: «و یذکروا اسم الله فی ایّام معلومات». در حدیث دارد که «ایام معلومات» که خدای متعال به ذکر در این ایام دستور داده است، همین ده روز اول ذیحجه است.۱۳۹۰/۰۸/۱۱
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
•
.
آن لحظہ کهـ زن در خانه خود میماند
و بھ امور زندگـے و تربیت فرزند میپردازد
به خدا نزدیکتر میشود :)
『حضرتزهرا(س) | بحارالانوار .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه خداحافظی شهید پورجلو با دختر گلش از بهبهان
اینو باید اونایی ببینن که الان در سلامت کامل تو خونه هاشون نشستن و فکر میکنن این امنیتشون مفت و مجانی بدستشون رسیده
#پیشنهاد_دانلود
@yazainab314 ❣🌷
17.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻💚'
علےدر عرشِبالا بےنظیر است
علےبر عالمو آدم امیر است
به عشق ناممولایم نوشتم
چه عیدۍ بهتراز عید غدیر است
<۱۲روزتاعاشقے>
#غدیر #عید_غدیر
#علوینشانیم
2⃣1⃣ روزتاعیدغدیر😍🔰
#روزشمارغدیر
@yazainab314
چـشـمـاشمـجـروحشـد
ومـنـتـقـلـشڪردنـدتـھـران
مـحسـنبـعـدازمـعـایـنـهازدڪتـرپـرسـید:
آقـایدڪتـر مجـرایاشـڪچـشـمـم سـالـمـه؟
میـتـونمدوبـارهبـاایـنچـشـمگـریـهڪنـم؟
دڪترپرسید :
بـرایچـیایـنسـوالرومـیـپـرسیپـسـرجـون
مـحـسـنگـفـت :
"چـشـمـیڪهبـرایامـامحـسـیـن ع
گـریـهنـکـنـهبـهدردمـننـمـیـخـوره . . ❭
شـھـیـدمـحـسـندرودی📮🖇
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#ازروزیکهرفتی
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_سوم
آیه: هرکس خودش میدونه اهل بهشته یا
جهنم! فقط کافیه با خودش رو راست
باشه، نسخه های اصلی رو نگاه کنه و
خودش رو ببینه، نه اینکه بدتر از خودش
رو پیدا کنه و بگه ببین من از این بهترم
پس من باید برم بهشت؛ جهنم هیچوقت
سیر نمیشه، هیچوقت پر نمیشه، اگه
یه کم خودمون رو با پیامبر و ائمه
مقایسه کنیم میبینیم هیچی نداریم!
ارمیا: وای بر من... وای بر من و دست
خالی من!
آیه آه کشید و چای سرد شده اش را
نوشید...
*************************
دو هفته ی بعد که وضعیت دست ارمیا
بهتر شد، عازم مشهد شدند، دو ماشین
بودند... محمد، سایه، ارمیا، آیه و زینب به
همراه محمد بودند و صدرا، رها، مهدی،
یوسف و مسیح هم با صدرا همراه شدند.
راه طولانی بود و گاه راننده ها عوض
میشدند. آیه بیشتر خود را با زینب
مشغول میکرد و تا مجبور نبود وارد
صحبت نمیشد.
ارمیا میدانست که آیه به این سرعت روی
خوش نشانش نخواهد داد. آخر او کجا و
سید مهدی کجا؟! شاید خواستن آیه از
ابتدا هم اشتباه بود
ِدل است دیگر، کاری و لقمه ی بزرگتر از
دهانش برداشته بود. کارینمیشود کرد؛
این خواستهی سید مهدی بود دیگر،
نبود؟
به مشهد که رسیدند باران میبارید. ارمیا
گفت:
_من یه رفیقی دارم که هر بار میام اول
بهش سر میزنم، اگه خیلی خسته نیستید
بریم من ببینمش بعد بریم یه هتلی جایی
پیدا کنیم!
محمد خندید و گفت:
_دلت خوشه داداش، ما هتل بریم؟
پولمون کجا بود آخه؟ هرچی در میاریم
این آیه از ما میگیره، مسافرخونه هم
پیدا کنیم هنر کردیم!
آیه اعتراض کرد:
_چی میگی برای خودت، من با پولای تو
چیکار دارم؟!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_چهار
سایه: ای خدا... ما هرچی جمع میکنیم باهاش یک کاری انجام بدیم،
میای میگی دختر جهاز میخواد، فلانی عمل میخواد، اون یکی سقف خونهش ریخته؛ دیگه پولی واسه ما میمونه؟
محمد: همینو بگو، همهش چشمش به اون دو زار پوِل ماست!
ارمیا: حالا زن منو اذیت نکن، تو خودت دست به خیرت زیاده و خبرتو دارم؛ بریم پیش حاجی؟
سیدمحمد: خانوما نظرتون؟
سایه: اگه زیاد طول نکشه بریم!
مقابل شیرینی فروشی بزرگی ایستاد و ارمیا پیاده شد. با صدرا هم صحبت کرد و وارد شیرینی فروشی شد. به سمت دختری که پشت صندوق نشسته بود رفت:
_ببخشید خانم، حاج یوسفی هستن؟
**********************
چادرش را محکمتر گرفت و سر به زیر به دشنام زنها و مردهایی که دورهاش کرده بودند، گوش میداد.
چشمان اشکی زهرای کوچکش، دلش را میلرزاند. محمدصادقش غیرتی شده بود و صورتش به کبودی میزد.
"آرام باش مرد خانه؛ اینها ناعادلانه قضاوتم میکنند برادر... تو که خواهرت را خوب میشناسی جانکم... رگ نزن! خواهرت عادت کرده که قضاوتش کنند..."
زن همسایه فریاد میزد:
_معلوم نیست کجا بوده که این وقت صبح برگشته خونه، آی ایه الناس...
این دختر تا تو این محله باشه بچه ها و شوهرای ما امنیت ندارن؛ زندگی ما رو به خطر میندازه!
"چه میگویی زن؟ من که تا صبح کار کرده و خسته به خانه بازگشته ام چهکار به تو و بچه ها و شوهرت دارم؟"
زن همسایه همچنان داد میزد: ....
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_پنج
_این چادر رو انداخته سرشو فکر میکنه با ظاهرسازی کسی نمیفهمه چکارهست!
"مگر چه کاره ام؟ من فقط از دست حرف های شما مجبورم مخفیانه کار کنم؛
کاش بودی سید! کاش بودی بی بی! این چه موقع کربلا رفتن بود آخر؟"
زن همسایه حق به جانب گفت:
_خودم دیدم از ماشین حاج یوسفی پیاده شد؛ بیچاره زن حاج یوسفی چه خونه خراب کنی افتاده وسط زندگیش!
صدای پچ پچ ها بلند شد. هر لحظه جمعیت بیشتر میشد. "خدایا...
ریختن آبروی مومن گناه نیست؟"
محمد صادق فریاد زد:
کارمیکنه، تو قنادی کارمیکنه! _خواهرم برای حاج یوسفی کار می کرد.
یکی از زنان پوزخند زد و گفت:
_چه کاریه که دیشب رفته و صبح برگشته؟ کار قنادی هم باشه باید صبح بره، نه صبح بیاد!
"گناه من چه بود که به خاطر دانشگاهم شبها به قنادی میرفتم و کیک های سفارشی را میپختم و برای فردایش آماده میکردم؟
دانشجو بودن گناه است؟! گناه است که کار میکنم و پول حلال درمیآورم؟"
جنجال بالا گرفته بود. دیروز روز میلاد پیامبر بود و شیرینی های قنادی به فروش رفته بود.
برای امروز هم که جمعه بود سفارش کیک عروسی داشتند. تمام شب تا صبح را مشغول پختن و تزیین بود. جان در پاهایش نمانده بود؛
صدای حاج یوسفی آمد:
_اینجا چه خبره؟
پچ پچ ها تغییر جهت داد:
_خودش اومد... بیچاره زنش؛ انگار خبرایی بینشون هست که خودشو فوری رسونده به دختره!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_دوم
#قسمـت_پنجـاه_شش
"حرف را که میزنی، خوب است قبلش فکر کنی؛ آبروی مردم که بازیچه ی
زبانت نیست! "
حاج یوسفی خود را به میان معرکه رساند. نگاهش به دختر خسته ی
مقابلش بود. "وای از حرفهای مفت این مردم... وای از بی آبرو کردنهایمردم آبرودار... وای از قهر خدا که دامن گیرتان شود! مگر با شما چه کرده
است؟ چه کرده که اینگونه چوب حراج به آبرویش زدهاید؟"
حاج یوسف نگاه شرمندهاش را به دخترک دوخت:
_شرمنده ام بابا! شرمنده که باعث شدم بیفتی وسط این معرکه!
اگر اصرار نمیکرد دخترک خسته را به خانه برساند این اتفاق نمیفتاد؛
شاید هم دیر و زود داشت، اما سوخت و سوز نداشت...
یکی از مردان رو یه حاج یوسفی کرد و گفت:
_از شما انتظار نداشتیم حاجی، شما که مرد خدا هستید چرا؟
حاج یوسفی ابرو در هم کشید و رو به مرد کرد:
_چی رو از من انتظار نداشتید؟
مرد: همین که با این دختره...
حاج یوسفی حرفش را برید:
_حرفی که میخوای بزنی رو اول مزمزه کن مومن!
مومن گفتنش کنایه بود دیگر... آخر مومن که بیآبرو نمیکند مومنی را!
بعد رو به دخترک کرد:
_شما بفرمایید تو خونه، سید و بی بی بیان بفهمن چیشده شرمندهشون میشم دخترم!
زنی از پشت سر گفت:
_چه جلوی ما "بابا و دخترم" میگه، میخوان بگن هیچ خبری بینشون نیست!
حاج یوسفی به عقب برگشت و رو به زن توپید:
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
دیشب رفتیم پارک قدم بزنیم...
بعد همینجوری که داشتیم میرفتیم چهار پنج تا دختر از کنارم رد شدن ... حجابشون هم خوب نبود مانتویی بودن
بعد یکی از بینشون برداش به رفیقش گف...این خانومه رو نگا چه حجابی داره آدم کِیف میکنه
😐😂
خیلی لحن جالبی داش خندم گرفته بود😂
جالبیش اینجا بود که من خیلیم ساده حجاب کرده بودم ینی همون چادر صدفی خودمو پوشیده بودم ...
چادرم یجوریه که نیازی به روسری پوشیدن نداره....
خواستم بگم من نه روسری جیغ سرم کردم نه روسریمو با ساق دستم با رنگای خیلی روشن و جیغ ست کردم و نه ارایش و زینت داشتم...
با همین سادگی یه دختر که خودش حجاب مناسب نداشت از حجابم خوشش اومد...
و به رفیقش میگف باید یاد بگیریم 😂
دیگه امیدوارم منظورمو فهمیده باشی😉😁
یسریا میگن ما چادر لاکچری میگردیم تا بقیه رو نسبت به حجاب تشویق کنیم😄
ولی من تجربه دیگری داشتم تا حالا🤗
#ابجي_فاطمه
♦️ #ساعت_هشت_عاشقی
🔸️️ساعت هشت هر شب و یک قرار
🔹️دو قطره اشک به چشم و دعای اذن دخول
🔹️اجازه میدهی ای هشتمین نگار رسول؟
🔸️ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی ابنِِ موسی الرّضٰآ المُرتَضٰی(علیه السلام)
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش
به آن حریم که باشد مَلَک نگهبانش
🏴 سالروز شهادت امام محمدباقر(ع) تسلیت باد.🏴
🖤@yazainab314🖤