eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
413 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت مرد زانوهایش را در شکمش جمع کرد ، و سرش را روی آن‌ها گذاشت. نفسش را بیرون داد و پرسید: - چی می‌خوای؟ بگو تا بگم! کمیل لبخند کمرنگی زد: - انگار داری سر عقل میای! چیز زیادی ازت نمی‌خوام. فقط می‌خوام بدونم کی ازت خواسته بود اون دختره رو بکشی؟ مرد دوباره سرش را به دیوار تکیه داد: - اسمم شهابه. تاجایی که یادمه، حتی از تو شکم ننه‌م، بهائی بودم. کمیل از شنیدن این حرف تکان خورد ، و چشمانش گرد شد؛ اما ساکت ماند تا ادامه‌اش را بشنود. شهاب: نمی‌دونم خونواده‌م از کِی بهائی شدن؟ ولی من تا چشم باز کردم آموزش دیدنم شروع شد. زیاد این شهر و اون شهر می‌رفتیم. همه‌ش هم دستور محفل* بود. بابام مطیع محض محفل و بیت‌العدل** بود. همینم شد وقتی بیست سالم شد، برامون جور کردن یه سفر زیارتی بریم عکا. کمیل احساس کرد با شنیدن این حرف ، ضربه‌ای سنگین به سرش وارد شده است. عکا؛ شهری در فلسطین اشغالی، آرامگاه بهاء و قبله بهائیان! کار داشت بیخ پیدا می‌کرد. خوب می‌دانست با یک فردِ بهائی روبه‌رو نیست، بلکه با یک سازمان روبه‌روست. شهاب: اون‌جا چندروزی زیارت کردیم و برگشتیم...البته با مدارک جعلی. یکم بعد از این که برگشتیم ایران، بیت‌العدل دوباره دستور داد من تنهایی برم اسرائیل. منم که از خدام بود. بازم با مدارک جعلی رفتم. اون‌جا بهم گفتن من یکی از افرادی هستم که این توانمندی ویژه دارم تا زمینه رسیدن به عصر ذهبی*** رو فراهم کنم. برای همینم شد که بهم اقامت دادن و شروع کردن به آموزش دادنم. کمیل پرسید: - چرا فکر می‌کردن تو توانایی ویژه داری؟ شهاب: بخاطر قدرت بدنیم. من از قبلش رزمی‌کار بودم. اونام خیلی فشرده آموزشم می‌دادن؛ چندین برابر اون چیزی که تا قبلش دیده بودم. بعد دو، سه سال، فرستادنم ایران. بهم همه جور امکانات دادن و قرار شد منم هرکاری که خواستن رو براشون انجام بدم. البته قبلشم همینطور بود، ولی کارهایی که بعد از آموزش توی اسرائیل بهم می‌سپردن هم سخت‌تر بود هم کلاسش بالاتر بود. خیلی کیف می‌داد که مستقیم از بیت‌العدل اعظم دستور می‌گرفتم. کمیل: مثلا چه کارهایی؟ پانوشت: *محفل، یک شورای ۹ نفره بهائی است که وظیفه ادارهٔ امور بهائیان را بر عهده دارد. در سطح محلی امور بهائیان توسط محفل محلی و در سطح ملی توسط محفل ملی اداره می‌شود. محفل‌ها تمام امور بهائیان را کنترل کرده و می‌توان گفت یک فرد بهائی، اختیاری از خود ندارد و باید تمام امورش را مطابق نظر محفل انجام دهد؛ حتی در زمینه ازدواج و محل زندگی. :بیت‌العدل، شورای بین‌المللی فرقه بهائی و بالاترین مقام تصمیم‌گیری در این فرقه است. این جمع متشکل از ۹ عضو است و محل آن در بندر حیفا واقع در فلسطین اشغالی است. *عصر ذهبی، بر اساس کتب بهائی، آخرین دوره از ادوار تاریخ فرقه انحرافی بهائیت است و به دورانی گفته می‌شود که بهائیت بر تمام جهان حاکم شود. 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌟کپی بدون نام نویسنده پیگرد الهی دارد ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━
﷽ ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت شهاب پلک‌هایش را بر هم فشار داد: - هرکاری که محفل بگه. مثلا گوشمالی دادن به بهائی‌هایی که می‌خواستن بِبُرن و مسلمون بشن، یا جمع و جور کردن گندهایی که اعضای محافل بالا می‌آوردن. کمیل تکیه از دیوار گرفت و با چشمان متعجب به شهاب نگاه کرد: - تو خودتم متوجه گندکاری‌هاشون می‌شدی و بازم همکاری می‌کردی؟ شهاب پوزخند زد: - معلومه! اوایل واقعا به بهائیت ایمان داشتم؛ ولی بعد فهمیدم چرت و پرته. فهمیدم اعضای محفل و حتی خودِ بیت‌العدل هم به چیزایی که میگن عمل نمی‌کنن. فهمیدم حرفایی که از بچگی به خوردم دادن احمقانه‌س. ولی اگه می‌بریدم ولم نمی‌کردن، طردم می‌کردن، بدبخت می‌شدم. درضمن، چه اشکالی داشت؟ داشتم پول می‌گرفتم بابت کارام. راستش نه مشکلی با احمقانه بودن عقایدشون داشتم، نه با کثافت‌کاری‌هاشون. دیگه منم یه جورایی توی اون منجلاب شریک بودم. کمیل پرسید: - ببینم، دستور بیت‌العدل برای امسال چی بود؟ و باز هم نیشخند معنادار شهاب و کلامی که به سختی از دهانش خارج شد: - بیت‌العدل گفت امسال همه می‌تونن توی انتخابات شرکت کنن، با این که سال‌های قبل ممنوع بود، چون دخالت توی سیاست برای بهائی‌ها ممنوعه. امسال هم نگفتن حتماً شرکت کنین، ولی گفتن اشکالی نداره. کمیل حالا معنای نیشخند شهاب را می‌فهمید. فرقه‌ای که منبع دستوراتش، هوی و هوس انسان بود و نه حکم الهی، به راحتی قوانینش را بر اساس منفعت تغییر می‌داد؛ درست مانند یک آفتاب‌پرست. *** - قربان، سوژه‌ها از باغ خارج شدن. صدای امین بود؛ یکی از سه نیروی جدیدی که حسین وارد تیم کرده بود. حسین دست از مطالعه اعترافات شهاب کشید و به پاسخ امین را داد: - با حفظ فاصله و احتیاط برو دنبالشون. - بله قربان. قبل از این که دوباره برگردد سراغ اعترافات شهاب، نگاهی به نقشه اصفهان کرد که به دیوار نصب شده بود. با چشمانش محدوده میدان انقلاب را پیدا کرد؛ کاش می‌توانست خودش را برساند آن‌جا؛ فردا صبح، قرار بود در آن محدوده تظاهرات برگزار شود. لیوان چای را از کنار دستش برداشت و بی‌هوا به دهان برد؛ بدون این که حواسش باشد که هنوز از آن بخار بلند می‌شود. به محض رسیدن اولین قطرات چای به دهانش، احساس سوختگی زبانش را بی‌حس کرد. با شتاب لیوان را گذاشت روی میز و دستش را بر دهان گذاشت. نفسش را با حرص بیرون داد؛ این داغیِ چای، آشفته‌ترش کرده بود. از صبح، احساس خوبی نداشت و دلش گواهی اتفاق بدی را می‌داد؛ مثل همان شب در کردستان. 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌟کپی بدون نام نویسنده پیگرد الهی دارد ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━
﷽ ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت آن شب، سرمای بدی خورده بود. گلویش پر از چرک شده بود و در تب‌ می‌سوخت. قرار بود با وحید بروند برای شناسایی ارتفاعات منطقه، آن هم در دل خاکِ کردستانِ عراق؛ اما سپهر که حال بدش را دیده بود، گفت خودش بجای حسین می‌رود. حسین؛ اما دلش نمی‌خواست سپهر برود؛ می‌ترسید تارِ مویی از سرش کم شود و تا ابد به پدرش بدهکار بماند. همین را هم به سپهر گفت؛ اما سپهر اصرار داشت که برود؛ مانند کودکی که لباس‌های نو بر تن کرده و برای رفتن به مهمانی عجله دارد. حسین نمی‌دانست سپهر در این سرمای کوهستان چه چیزی می‌بیند که اینطور شوق رفتن دارد. سپهر واقعاً بچه شده بود؛ پر از شوق و ذوق، سرحال و بدون نگرانی و ترس. وحید؛ اما گویا اضطراب داشت؛ ترکیب دلهره و میل به رفتن. هم اصرار داشت برود و هم از چیزی نگران بود. شاید او هم می‌ترسید بلایی سر سپهر بیاید؛ اما به آمدن سپهر اعتراضی نمی‌کرد. حسین آن شب، نه حال سپهر را می‌فهمید و نه حال وحید را. نه دلیل دلهره وحید را می‌دانست و نه دلیل شوق سپهر را. آن شب، تا سحر خوابش نبرد. نه بخاطر تب شدید؛ که از دلشوره‌ای که برای سپهر داشت. دلش می‌خواست زودتر عصر فردا برسد تا وحید و سپهر برگردند. حال کودکی را داشت که پدر و مادرش او را به مهمانی نبرده‌اند. هزاربار خودش را سرزنش می‌کرد ، بابت نرفتنش. احساس می‌کرد از وحید و سپهر جا مانده است؛ انگار از چیزی محروم شده بود. دلش گواهی اتفاق بدی را می‌داد و دائم سعی می‌کرد به خودش دلگرمی بدهد که در یک عملیات شناسایی، اتفاق بدی نمی‌افتد. غروب روز بعد هم رسید؛ اما خبری از وحید و سپهر نشد؛ نه وحید، نه سپهر و نه بلدچیِ کُردی که همراهشان رفته بود، برنگشتند. شب شد، فردا شد، غروب شد، و دوباره شب شد، فردا شد، غروب شد، و باز هم شب شد، فردا شد، غروب شد... و شب‌ها و روزهای زیادی گذشت بدون این که از سپهر و وحید خبری برسد. کسی نمی‌دانست چه بلایی سرشان آمده. حتی جنازه‌هایشان هم پیدا نشد؛ و حسین امیدوار شد به آن که اسیر شده باشند. منتظر ماند تا پایان جنگ و آزادی اسرا؛ اما هیچ‌کدام برنگشتند. صدای در زدن تند و پرشتابِ صابری، حسین را از گذشته بیرون کشید. حسین صدا زد: - بفرمایید داخل! صابری نفس‌نفس می‌زد ، و صورتش از شدت ناراحتی و شاید هم فشار عصبی، کمی کبود شده بود. سعی داشت خودش را کنترل کند: - قربان...اون متهم... . حسین می‌دانست حس ششم‌اش به او دروغ نمی‌گوید. مطمئن شد اتفاق بدی افتاده است. از جا بلند شد و گفت: - کدوم؟ صابری لب‌هایش را از فشار دندان‌هایش خارج کرد: - شهاب نمازی...شهاب نمازی حالش بد شده! جملات صابری در ذهن حسین اکو می‌شدند؛ اما معنایشان را نمی‌فهمید. بلند گفت: - یعنی چی؟ 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌟کپی بدون نام نویسنده پیگرد الهی دارد ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━
﷽ ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت صدای صابری از خشم می‌لرزید: - نمی‌دونم قربان... . حسین از اتاق بیرون دوید ، تا خودش را برساند به بهداری. پشت سرش، صابری می‌دوید و توضیح می‌داد: - مثل این که دم غروب حالش بد شده و تشنج کرده، الانم بردنش بهداری. حسین: چطوری یعنی؟ صابری: نمی‌تونسته نفس بکشه. حسین دیگر جواب نداد. تمام احتمالات در یک لحظه از ذهنش گذشتند. رسیدند به بهداری و اول از همه، چشمش به شهاب افتاد که بیهوش، با صورتی رنگ‌پریده و لبانی کبود که گوشه آنان کفی سپید رنگ خودنمایی می‌کرد، بر تخت افتاده بود و پزشک و پرستار بالای سرش برای نجاتش تقلا می‌کردند تا راه تنفسش را باز کنند. پرستار بر پیشانی شهاب فشار می‌آورد ، و چانه‌اش را به بالا می‌کشید؛ اما دکتر با دیدن وضعیت رو به موت شهاب، راه خشن‌تری را انتخاب کرد. انگشتانش را دور فک قلاب کرد ، و آن را به جلو کشید تا هوا به گلوی شهاب راه پیدا کند. با دقت به داخل گلوی شهاب نگاه کرد، جسم خارجی به چشم نمی‌خورد. پرستار بی‌.وی.ام را بر صورت شهاب قرار داد و با تمام توان هوا را به ریه‌هایش فرستاد؛ اما تغییری حاصل نشد. هوا می‌توانست وارد مجاری تنفسی شود؛ اما انگار دستگاه تنفسی شهاب بلد نبود کارش را انجام دهد. حسین ترجیح داد تمرکز پزشک را به هم نزند و جلوتر نرود. شروع کرد به صلوات فرستادن؛ شهاب نباید می‌مرد. یاد دیروز افتاد و کارِ جنون‌آمیز و نتیجه‌بخش کمیل. انصافاً کتک خوردن کمیل به اعترافی که از شهاب گرفته بودند می‌ارزید؛ ولی کافی نبود. شهاب حتما بیشتر از این حرف برای گفتن داشت. ناگاه چشمان شهاب باز شدند ، و وحشت‌زده به سقف خیره شد. چشمانش داشتند از کاسه بیرون می‌جهیدند. نور امیدی در دل حسین تابید. به خدا برای زنده ماندن شهاب التماس می‌کرد. شهاب برای نفس کشیدن دست و پا می‌زد، دهانش باز مانده بود و تلاش می‌کرد هوا را به ریه‌هایش بکشد؛ اما نمی‌توانست. انگار عضلاتش خشک شده بودند. نوک انگشتانش هم بنفش شده بود و می‌لرزید. از دهانش کف بیرون ریخت و سرش بر تخت افتاد. چشمانش هنوز باز بودند و مردمک‌هایش گشاد. بدن شهاب در تقلا برای نفس کشیدن در هم پیچیده بود. پزشک فریاد زد: - نبضش رفت! نبضش رفت! شوک رو آماده کن! دکتر شروع کرد به دادن تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی؛ اما فایده نداشت. دست به دامان شوک شد. بدن شهاب مانند ماهی‌ای که از آب بیرون افتاده، زیر دستان دکتر بالا و پایین می‌شد؛ اما شوک هم جواب نداد. دکتر باز هم عملیات سی.پی.آر را از سر گرفت؛ نمی‌خواست به این راحتی بی‌خیال شود؛ اما بعد از چند لحظه، دست از کار کشید و نفسِ حبس شده‌اش را مانند آه بیرون ریخت. با آستین عرق از پیشانی گرفت و پرستار ملافه سپید را بر صورتِ کبود و بی‌روح شهاب کشید. صابری با کف دست بر پیشانی کوبید ، و حسین، بر چارچوبِ در آوار شد. 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌟کپی بدون نام نویسنده پیگرد الهی دارد ━━━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━━━
ًَ            👇تقویم نجومی یکشنبه👇         ⬅️ اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی،اسلامی. ✴️ یکشنبه👈17 مهر /میزان 1401 👈12 ربیع الاول 1444👈9 اکتبر 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔥 انقراض حکومت غاصب بنی امیه به دست ابومسلم خراسانی " ۱۳۲ ه.ق ". 🌹 ولادت رسول خدا صلی الله علیه و آله " به روایت اهل سنت ". 💠 مرگ احمد بن حنبل " ۲۴۱ ه.ق ". 🔥 مرگ معتصم عباسی " ۲۲۷ ه.ق ". 🐫 ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه هنگام زوال ظهر. ⭐️احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅امور ازدواجی خواستگاری عقد و عروسی. ✅خرید رفتن. ✅مشارکت و امور شراکتی. ✅مسافرت. ✅دکان افتتاح کردن. ✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅و دیدار با روسا خوب است. 👼مناسب زایمان و نوزاد صالح و عفیف و متدین خواهد بود. 🚘سفر:  مسافرت خوب است. 🔭 احکام نجوم. 🌓امروز : قمر در برج حمل است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️صید و شکار و دام گذاری. ✳️اغاز درمان و معالجات. ✳️ آغاز به کار و شغل. ✳️خرید لوازم و مایحتاج زندگی. ✳️ختنه کودک. ✳️و ارسال کالاهای تجاری نیک است. 📛ولی امور زراعی کاشت خوب نیست. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث هیبت و شکوه می شود. 💉🌡حجامت. خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب سلامتی می شود. 💑مباشرت : مباشرت امشب برای سلامتی مفید و فرزند حافظ قران گردد. 😴😴تعبیر خواب: خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 13 سوره مبارکه " رعد" است. یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته.... و چنین استفاده میشود که برای که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا بر طرف شود.ان شاالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز: یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ استخاره: وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب. کتاب تقویم همسران:نوشته حبیب الله تقیان کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃i 🌸 🍃 ✨ هفت ذکر زبان و عقل و روح ✨ ❣ امام محمد باقر علیه ‏السلام فرمودند: 💥ذکْرُ اللِّسانِ الْحَمْدُ وَالثَّناءُ وَ ذِکْرُالنَّفْسِ الْجَهْدُ وَالْعَناءُ وَذِکْرُ الرّوحِ الْخَوْفُ وَالرَّجاءُ وَذِکْرُالْقَلْبِ الصِّدْقُ وَالصَّفاءُ وَذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظیمُ وَالْحَیاءُوَذِکْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلیمُ وَالرِّضا وَذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُوَاللِّقاءُ💥 🔹ذکر زبان "حمد و ثناء"، 🔹 ذکر نفس "سختکوشى و تحمل رنج"، 🔹ذکر روح "بیم و امید"، 🔹ذکر دل صدق و صفا، 🔹 ذکر عقل تعظیم و شرم، 🔹ذکر معرفت تسلیم و رضا 🔹و ذکر باطن مشاهده و لقا است. 📚 مشکاة الانوار صفحه ۱۱۳  ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄ 🌐سایت ما: کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج: 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🕊🍂 🌿🍂 🌸 📝 بسم ا... الرحمن الرحیم   ستایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نمود و اگر ما را هدایت نمی کردما هدایت نمی شدیم السلام علیک یا ثارا... ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنده کردی اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابد پایدار و بیمه کردید . ( یا حسین دخیلم ) آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم برای گرفتن انتقام آن سینه  سوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کن تا بتوانیم برای یاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما . خدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضی بفرما و ما را به آنها ملحق بفرما . خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا... اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستارالعیوبی را بر می داشتی میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به کرمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی العفو... بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید.  ظهر عاشورا 24/6/1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠وای بر غیبت‌کنندگان💠 ⭕️از سوى خدا به موسى وحى شد: هر غيبت ‏كننده ‏اى كه با توبه از دنيا برود، آخرين كسى است كه به بهشت وارد مى ‏شود هر غيبت‏ كننده‏ اى كه بر آن اصرار داشته باشد (غیبت کردن عادت او شده باشد) و با اين حال از دنيا برود و توبه نكند، اوّلين كسى است كه داخل دوزخ مى‏ گردد. 💢وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى علیه السلام: مَنْ مَاتَ تَائِباً عَنِ الْغِيبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَيْهَا فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النَّار 📕إرشاد القلوب إلى الصواب جلد‏1صفحه 116 ☑️جالب اینجاست که اگر غیبت کننده توبه کند و خدا هم او را ببخشد باز ننگ غیبت کردن کاملا از بین نمیرود و او از جمله کسانی است که آخرین نفر وارد بهشت می‌شوند، 🔸پس به امید اینکه بهش میگیم رضایتش رو میگیریم! 🔸یا غیبتش نیست صفتشه! 🔸یا جلو روشم میگم! 🔸یا میخواست نکنه! 🔸یا... 🔲غیبت نکنید که اینها همه بهانه است و خدا قبول نمیکند و اگر روزی توبه کنید باز صحرای قیامت معطلید تا جزو آخرین افراد وارد بهشت شوید. 🔵پس با آبروی مومن بازی نکنید... کمی تا بهجت🌷 کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌷 آیت‌الله بهجت(ره) : ✍ مودت و محبت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) حتی برای کافر نافع است. ✍ در بالای ایوان طلای حضرت امیر (علیه‌السلام) نوشته شده است : ✍ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود : اگر همه مردم بر محبت علی(علیه‌السلام) گِرد می‌آمدند ، هرگز خداوند آتش جهنم را نمی‌آفرید. 📚در محضر بهجت ، ج۲ ، ص۳۰۲ کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا