بسم الله الرحمن الرحیم
🪴تدبر_در_قرآن
🔹 خدا میبخشه، ما آدمها کوتاه نمیآییم!
🔹 وقتی کسی از گناهش توبه کرد و جبران نمود، دیگر دست از سرش برداریم و چوب حراج نزنیم به آبرویش!
👈 خدا که بخشیده؛ ما چرا فریاد میزنیم!
🌴 سوره نساء 🌴
🕋 فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا ۗ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ تَوَّابًا رَّحِيمًا «16»
⚡️ترجمه:
چنانچه توبه کردند و به کار شایسته پرداختند متعرض آنها نشوید، که خدا توبهپذیر و مهربان است.
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز هشتم محرم است
روز اولین شهید کربلاست
اولین فرزند امام حسین علیهالسلام
اولین سقای حرم
خدایا به حرمت
اولین شهید مظلوم کربلا
اولین دعای دوستانم را
با اولین آمین مستجاب بگردان
نمیدانم از خدا چه میخواهی
اما خدا را به این ایام قسم میدهم
دلت جز برای حسین علیهالسلام
و اهل بیت حسین علیهالسلام عزادار نشود
【اَللّٰهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ】
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
⬅️ وقایع روز هشتم #مـحــرم
در روز هشتم محرم امام حسین علیهالسلام
و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر
شده بودند بنابراین امام كلنگی برداشت
و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام
به طرف قبله زمین را كَند
آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند
و مشکها را پر كردند سپس آن آب ناپدید شد
و دیگر نشانی از آن دیده نشد
هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد
رسید پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه
به من خبر رسیده كه حسین چاه میكَند
و آب بدست میآورد!
به محض اینكه این نامه به تو رسید
بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها
به آب نرسد و كار را بر حسین و یارانش
سخت بگیر
عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود
در این روز یزید بن حصین همدانی از
امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با
عمر بن سعد گفتگو كند
حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند
بر عمر بن سعد وارد شد
عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز
تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟
مگر من مسلمان نیستم؟
گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری
پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم
به كشتن آنها گرفتهای و آب فرات را كه
حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند
از آنان مضایقه میكنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت:
ای همدانی من میدانم كه آزار دادن به این
خاندان حرام است من در لحظات حساسی
قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه كنم!
آیا حكومت ری را رها كنم
حكومتی كه در اشتیاقش میسوزم؟
و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد
در حالیكه میدانم كیفر این كار آتش است!
ای مرد همدانی حكومت ری به منزله
نور چشمان من است و من در خود نمیبینم
كه بتوانم از آن گذشت كنم
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا
را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت:
عمر بن سعد حاضر شده است شما را
در برابر حكومت ری به قتل برساند
امام علیهالسلام مردی از یاران خود را
نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا
شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم
ملاقاتی داشته باشند
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر
و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود
حاضر شدند
امام حسین علیهالسلام به همراهان خود
دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس
و فرزندش علی اكبر را نزد خود نگاه داشت
عمر بن سعد نیز فرزندش حفص و غلامش
را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر
سؤال امام علیهالسلام كه فرمود:
آیا میخواهی با من مقاتله كنی؟
عذری آورد
یک بار گفت:
میترسم خانهام را خراب كنند
امام علیهالسلام فرمود:
من خانهات را میسازم
ابن سعد گفت:
میترسم اموال و املاكم را بگیرند
امام فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم
داد از اموالی كه در حجاز دارم
عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان
افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم
و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد
از تصمیم خود باز نمیگردد
از جای برخاست در حالی كه میفرمود:
تو را چه میشود؟
خداوند جانت را در بسترت بگیرد
و تو را در قیامت نیامرزد
به خدا سوگند من میدانم كه از گندم عراق
نخواهی خورد
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است
پس از این ماجرا عمر بن سعد نامهای به
عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد
كه حسین علیهالسلام را رها كنند
چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز
برمیگردم یا به مملكت دیگری میروم
عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد
را خواند شمر بن ذی الجوشن سخت برآشفت
و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمر بن سعد
مؤافقت كند
✍منابع:
↲کشف الغمه، جلد۲، صفحه۴۷
↲بحارالانوار، جلد۴۴، صفحه۳۸۸
↲ارشادالقلوب، جلد۲، صفحه۸۲
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
﴾﷽﴿
یک_فنجان_چای_باخدا
🔻قسمت_نود
مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خبرهای فاطمه خانم از او، هیچ اطلاعی نداشتم.روزهایم گرم میشد به خواندنِ چندین و چندباره ی کتابهایِ حسام و خط کشیدن زیر نکته های مهمش.
حالا در کنار دانیال، دلم برایِ سلامتیِ مردی دیگر هم به درو دیوارِ سینه مشت میزد.
جلویِ آینه ایستادم. کلاه از سر برداشتم و دستی به موهایِ تازه جوانه زده ام کشیدم. صورتم بی روح تر از همیشه به چشمانِ گود رفته ام دهن کجی میکرد.
هیچ مردی میتوانست این میتِ چند روز مانده به دفن را تحمل کند؟؟
بغض چنگ شد. زندگی درست زمانی زیرِ زبانم مزه کرد که به ته دیگش رسیده بودم.
دیگر چیزی از من نمانده بود.. نه زیبایی.. نه سلامتی.. نه فرصتی بیشتر برایِ ماندن..
اما خدا بود.. دانیال بود.. و امیرمهدی محجوبِ فاطمه خانم..
راستی چرا نمیمردم.. دکتر که ناامیدانه از بودنم میگفت.. خبری هم از معجزه ی فیلمهایِ ایرانی نبود.. هنوز هم درد بود.. تهوع بود.. بی قراری و کلافه گی بود..
لبخند بر لبم نشست. معجزه از این بیشتر که با وجود تمام نام برده هایم، هنوز هم زنده ام؟؟
انگار یک چیز به شدت کم بود.. شاید نماز..
خدا آمد، علی آمد، حجاب آمد، ایمان آمد، اما نماز..
باید یاد میگرفتم و امیدی به پروین نبود، چون قاعدتا زبانم را نمیفهمید.
سراغ لپ تاپم رفتم. طریقه نماز خواندن را سرچ کردم..
همه چیز را در کاغذی یاد داشت کردم و یکی یکی طبق دستوری که نوشته بود، اعمالش را انجام داد..
اما نمیشد. گفتن آن جملات عربی از من ساخته نبود. چون من اصلا زبان عربی نمیدانستم..
به سراغ پروین رفتم. از او هم خبری نبود. اتاقها را به دنبالش زیرو رو کردم نبود. نه خودش .. نه مادر.. به ساعت که نگاه کردم یادم آمد، مادر را به امامزاده برده ..
اما من دلم نماز میخواست.. دوست داشتم مانند دختر بچه ایی لجباز پا بکوبم و جیغ بزنم تا کسی به کمکم بیادی.. کاش حسام بود..
ناامید رویِ مبل نشستم و به پنجره ی باران زده ی سالن خیره شدم.. دیدن درختان عریان از پشت شیشه زیادی دلنوازی میکرد..
صدایِ زنگ خانه بلند شد. پروین کلید داشت. پس چه کسی بود..؟؟
به آیفن تصویری که به لطف حسام نصب شده بود خیره شدم. کسی در مانیتور دیده نمیشد.. اما زنگ دوباره تکرار شد.. ترسیدم.. کسی در خانه نبود.. اگر دوستان عثمان به سراغ آمده باشن چه؟؟ قهرمانِ داستانم در سوریه به سر میبرد..
لرز به تنم افتاد.. و طنین خطر چندین و چندبار تکرار شد. نباید در را باز میکردم.. اما..
صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستادم. کلید.. کلید داشتند.. در باز شد و من بدون تامل، با وجودی سراسر نبض به طرف اتاقم دویدم..
در اتاق را بستم و به آن تکیه داد.خواستم کلیدش کنم، اما نشد..
یادم آمد، حسام کلید را از روی در برداشته بود تا نتوانم خودم را در اتاق حبس کنم و اون مجبور به شکستن در شود..
با تمام سلولهایم خدا را صدا میزدم. اینبار اگر دستشان به من میرسید، زجرکُشم میکردند.
کاش حسام بود.. چشمانم از شدت اشک دو دو میزد.
به سمت تخت هجوم بردم و زیرش پنهان شدم. امن تر از آن هم مگر جایی وجود داشت؟؟
صدایِ قدمهای فردی در سالن پیچید.. وارد شده بود و در خانه سرک میکشید..
نه.. خدا کند به اتاق من نیاید.. تضمین نمیدادم که جیغ نکشم. به همین خاطر تیغه ی دستم را فرش دندانهایم کردم و فشار دادم با تمام نیرو..
طنین گامها نزدیک و نزدیک میشد. مقابل اتاقم ایستاد. نفسم بند آمد. اما ناگهان مسیرش را عوض کرد. از اتاق دور شد..
مطمئن بودم که به سمت اتاق مادر میرود. چون دیوار به دیوار با من بود.
چرا هیچکس وجود نداشت تا با فریاد از او کمک بخواهم. اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم..
برگشت.. آرام و شمرده گام برمیداشت.
در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد. حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود. ازفرط ترس ، صدایِ بلندِ تپش قلبم را میشنیدم
و وحشت زده از اینکه نکند به گوش اوهم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض..
به سمت تخت آمد. کنارش ایستاد و مکث کرد. یعنی.. یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد..؟
صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید ( تو دهاتهایِ آلمان، اینجوری قایم میشدن؟؟
نصفه لنگت وسط اتاقه، اونوقت کله اتو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟؟
من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازیات چی کشید..
البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم..)
زبانم بند آمده بود. از شدت هیجان سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد.
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
#نهج_البلاغه
📿یَنْهَى وَلاَ ینْتَهِیَ، وَیأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِیَ
🟤(از کسانى مباش که) دیگران را از کار بد باز مى دارد; ولى خود نهى نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى کند
✍بدیهى است اگر انسان کسى را به چیزى امر کند به یقین به سبب آثار خوب و برکات آن است. با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد و اگر دیگرى را از کارى باز مى دارد لابد به سبب زیان هاى آن است، با این حال چرا خودش پرهیز نکند. آیا این بى توجهى دلیل بر آن نیست که ایمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟
قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد مى فرماید: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ); آیا مردم را به نیکى (وایمان به پیامبرى که صفات او در تورات آمده) دعوت مى کنید، امّا خودتان را فراموش مى کنید با این که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانید. آیا نمى اندیشید؟
📘#حکمت_150
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
تاسوعا آغاز عطشناک
نهضت حسینی است
و خط سرخ عاشورا
با واژههای تاسوعا
به حقیقت پیوست
تاسوعای حسینی
بر مسلمانان تسلیت باد
دو دست بریده اش کافیست
برای گرفتن دست تمام عالمیان
امیدوارم در این شب معنوی
باب الحوائج دستتون را بگیره
تاسوعای حسینی تسلیت باد🏴
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✳ آن چای را با دست خودم ریخته بودم...
✍ مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سید محمد کوثری، پیرغلام حضرت اباعبدالله علیهالسلام که مداحی و نوحهسرایی او در محضر امام راحل(ره)شهرت ویژهای دارد، نقل میکند که؛ یکی از روزهای ماه محرم برای حضور در مراسم عزاداری از خانه خارج شدم. در میانه راه کودکانی را دیدم که موکب کوچکی زده بودند و اصرار کردند برایشان روضه بخوانم. اول قبول نکردم ولی با اصرار آنها به موکبشان وارد شدم و روی منبری که با رویهم گذاشتن آجر ساخته بودند نشستم و چند بیتی برایشان خواندم. برایم چای آوردند و من که از نوشیدن آن اکراه داشتم، بیآنکه متوجه شوند، چای را در گوشهای ریختم و با تشکر از کودکان خداحافظی کردم و به سراغ مجالس عزای معتبری که وعده داده بودم رفتم.
مرحوم کوثری میگوید؛ آن شب وقتی به خانه رسیدم، دیروقت بود و با خستگی به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها را دیدم که روی به من کرده و فرمودند:
ـ «آقای کوثری! تنها روضهای که از تو قبول شد، همان چند بیتی بود که برای آن کودکان خواندی».
و در ادامه گفتند:
ـ «چرا آن چای را دور ریختی؟ من آن چای را با دست خودم برایت ریخته بودم».
📰 منبع: روزنامه کیهان | گفت و شنود 4 مرداد 1402
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
🏴همسر و فرزندان حضرت عباس
حضرت عباس(ع) تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود.
لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی ع بود.
لبابه از حضرت ابوالفضل ع پنج پسر و یک دختر بدنیا اورد.
لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه ها را تحمل کرد. پس از ازادی اسرا او به مدینه برگشت.
لبابه روز و شب گریه میکرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی
از دنیا رفت. خدای رحمتش کند.
فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما اوهم دوسال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد.
گفتنی است هر گاه یکی از فرزندان حضرت عباس ع نزد امام سجاد ع می آمد اشک بر گونه های حضرت جاری می شد.
هدیه کنید به پیشگاه مقدس قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع) صلواتی بر محمد و آل محمد.
یاعلی
📚 سید بن طاووس اقبال الاعمال ص ۲۸
🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨