شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_116
کوثر+بابا تازه یک ساعت همدیگه رو دیدیم کجا میخوایی بری؟
_شرمنده کوثر باید برگردیم قم علیرضا کار داره
زدم رویِ پای فاطمه
_خب فاطمه خانوم شما هم به آقا حیدرتون سلام برسون
لپاش گل افتاد
فاطمه+سلامت باشی ، کاشکی می موندی ساجده.
از جام بلند شدم و چادرم رو مرتب کردم
_ان شالله دفعه های بعد
رو به هردوشون گفتم
_اومدید قم منزل من یادتون نره ها
کوثر+من با کی بیام قم...؟؟
با خنده لپ هاش رو کشیدم..نزدیک تر رفتم...جوری به فاطمه اشاره کردم که فقط کوثر متوجه بشه
_ان شاءالله به همین زودی یک پسر خوب و آقا هم قسمت تو بشه.
کوثر برام چشم و ابرو اومد که چیزی نگم...بعد با نیش باز گفت
+الهی آمین
نمایشی به بازوش زدم
_حیا لطفاااا
همه زدیم زیرِ خنده
می دونستم کوثر از مجتبی، برادر فاطمه خوشش میاد....ولی به خاطر خجالت و حیاهای دخترونه ای که داشت...نشون نمی داد.
عقب رفتم و روبه هردو گفتم
_حالا بی شوخی....حتما حتما تشریف بیارید.
با کوثر و فاطمه خداحافظی کردم و دراتاق رو باز کردم....مادر فاطمه تویِ حال نشسته بود...با دیدن ما از جا بلند شد.
ازشون تشکر کردم و با همه خداحافظی کردم.
علیرضا جلویِ در تو ماشین منتظرم بود.
کوثر و فاطمه تا جلویِ در بیرون اومده بودند.
کوثر با شوخی ابرویی بالا انداخت
+بیچاره آقا علیرضا رو پیر کردی اصلا از دفعه ی قبل تا الان چقدر شکسته شده.
بعد با آرنج به پهلویِ فاطمه زد
+نه فاطمه!؟
خنده ای کردم
_باشه کوثر خانم برات دارم...بزاار!!
+ای بابا
فاطمه+کوثرجان...کِرررم نریز دخترم
کوثر+چشم مادر
به زور جلویِ خنده ام رو گرفته بودم..
_خداحافظظ دیوونه ها
باهاشون دست دادم و به سمت ماشین رفتم.امشب خونه عاطفه سادات دعوت بودیم و بعد از اون راه میوفتادیم سمت قم.
،،،،،،،
چایی رو رویِ میز گذاشتم و کنارش نشستم.
_بسم الله....بگو دیگه...می خوای از فضولی بمیرم
+لاالهالاالله از دست تو....این حرفا چیه خدانکنه
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت117
لبخندی زد و ادامه داد
+خب...ساجده جاان...شما کارات رو انجام بده هرچی هم می خوای بردار که ان شاءالله قراره راهی کربلا بشیم.
استکان چایی رو که برداشته بودم سرجاش گذاشتم....کم کم به خودم اومدم و از سر ذوق جیغ خفیفی کشیدم.
_اییی خداروشکر ، خیلی خوش حال شدم حالا کی میریم.
با خنده چایی رو برداشت
+ان شاءالله چند روز آینده....قبل اربعین بر می گردیم خیلی شلوغ نباشه.
_عالیه ، زن دایی نمیاد؟
+نه نمی تونه... بابا تنها میشه.. ان شالله یکبار هوایی میرن
_اره راست میگی
"علیرضا"
_خب پس اینا هم بفرستید انبار تا ببینم چی میشه آقایِ محمدی
+چشم سید.
صدای پیام گوشی ام اومد...از انبار خارج شدم و وارد دفتر شدم و فاکتور هارو رویِ میز گذاشتم.
گوشی ام رو درآوردم.
پیام از طرف ساجده بود.
دوتا وویس اولی رو باز کردم.
یک صدایِ مبهم...انگار صدایِ دریا ؟؟ یا
خب یعنی چی؟؟
وویس بعدی اش هم صدایِ گریه بود.
نکنه براش اتفاقی افتاده!!!
یک پیام دیگه هم اومد.
لطفا این لیست تهیه شود
اسفناج
بستنی
غذای کودک
هویج
بادام
همینجور زُل زدم به پیام اش....حالش خوبه؟؟
براش نوشتم
"عزیزم...حالت خوبه...نمی فهمم اینا چیه...!؟؟؟الان این هارو بخرم! "
پیامم رو سین کرد و جوابی نداد.
دوباره وویس اول رو گذاشتم...کمی دقت کردم...حالت تپش قلب داشت...انگار صدایِ قلب باشه.
وویس گریه ی نوزاد.؟
فکر کنم کسی اومده باشه خونمون...احتمالا سجاد اینا اومده باشن...چه بی خبر؟
سریع بلند شدم و لیستی که ساجده فرستاده بود رو از فروشگاه برداشتم.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_118
ماشین رو پارک کردم و به سمت خونه رفتم....از تویِ کاپشن ام کلید رو برداشتم.
در و باز کردم....وسط پذیرایی پر از بادکنک های رنگارنگ بود....کیف مدارک ام رو رویِ جاکفشی گذاشتم و در رو بستم.
جلوتر رفتم...چه شلوغ شده اینجا.
نایلون خوراکی ها رو رویِ اُپن گذاشتم.
-ساجده.....ساجده خانم؟؟
صدایی نشنیدم....کجا رفته؟؟ تولدمِ؟؟؟می خواد سورپرایزم کنه!!!!
بادکنک هارو کنار زدم... روی میز عسلی مبل یک جعبه با ربان های سفید بود.
رفتم رویِ مبل نشستم و جعبه رو برداشتم.
_ساجده خونه نیستی؟ داری نگرانم میکنی!! بازیت گرفته؟
جعبه رو باز کردم....یک تی شرت سفید رنگ تاشده...
تی شرت رو برداشتم تا ببینم چیز دیگه ای هم هست یا نه!!
چیزی نبود
جعبه رو کنار گذاشتم...ی نگاه سرسری به اطراف انداختم و دوباره جعبه رو برداشتم.
تی شرت رو باز کردم تا ببینم...روش نوشته بود.
"بابا شدنم مبارک"
با...با.
تازه قضیه رو متوجه شدم.....لبخندی زدم و با ذوق تی شرت رو کنار گذاشتم و گوشی ام رو برداشتم.
_ساجدهههه
می خواستم بهش زنگ بزنم که دیدم تو چهار چوب اتاق با یک برگه ایستاده....
همینجور بهش زل زده بودم.
اونم خنده از لب اش کنار نمی رفت
،،،،،
"ساجده"
چند وقتی بود که حالم بد می شد....تصمیم گرفتم یک روز بدون اطلاع علیرضا برم آزمایشگاه و آزمایش بدم..
تا اگر واقعا خبری باشه غافل گیرش کنم.
امروز که مطمئن شده بودم داشتم بال درمی آوردم.....دل تو دلم نبود تا علیرضا برسه..
فکر می کنم با اون وویس باید تا حدودی متوجه قضیه شده باشه.
رفتم تویِ اتاق و پیراهن بلند صورتی رنگم رو پوشیدم...نشستم رویِ تخت و برگه ی آزمایش رو تو دستم گرفتم.
واقعا اگر خبر بارداری ام رو بشنوه چه عکس العملی داره.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_119
صدای کلید تویِ در اومد....چند بار صدام زد...اما من بیرون نرفتم.
می دونم به خاطر بادکنک ها کنجکاو شده....چند دقیقه ای گذشت و خبری نشد.
بلند شدم و جلویِ در اتاق رفتم...علیرضا جعبه رو باز کرده بود و به تی شرت زل زده بودم.....لبخند محسوسی هم می زد.
گوشی اش رو برداشت و اسم من و صدا زد.
تا گفت ساجده با نیش باز رفتم جلوتر...من رو که دید مثل کُپ کرده ها نگاه ام می کرد.
_علیکم السلام آقای پدر
یکم نگاه ام کرد
+سلام....ساجده اینا چیه من نمی فهمم!!
برگه ی آزمایش رو جلوش گرفتم و صدام رو بچگونه کردم
_معلومه دیگه....بابایی من دارم میام.
خندون گفت
+ساجده جدی میگی!!
پوفی کشیدم
_می تونی برگه رو نگاه کنی آقا علیرضا
با خنده برگه رو نگاه می کرد....زیر لب خداروشکر می گفت.
+خداروشکر
لبخندی زدم
_خوشحال شدی؟
+معلومه....خدا بهمون هدیه به این قشنگی داده باید خداروشکر کنیم.
_آره واقعا خداروشکر....ان شاءالله دامن همه بی اولادها هم سبز بشه
+الهی آمین.
چه برنامه ی چیده بودی ها!!!! صدتا فکر اومد تو سرم
_نفهمیدی واقعا
+نه من گیج تر از این حرف هام
با پاهام آروم به ساق پاش زدم
_اع گیج یعنی چی؟ به بابایِ بچه ی من توهین نکنااا
رویِ مبل نشست و تی شرت رو دوباره برانداز کرد.
_من برم چایی بیارم
دستم رو گرفت و کنار خودش نشوند.
نگاهی به شکمم کرد
+چند وقتشه!
خنده ام جمع شد
_وای علیرضا....هنوز یک ماهشه.
+از این به بعد باید بیشتر مراقب باشی
یعنی اینکه....خودم مراقب دوتاتون هستم.
شماهم خیلی مراقب باش خب!
_چشم ... برم چایی بریزم.
+نه بشین
نوچی کردم
_راستی علیرضا
فعلا به کسی هم حرفی نزن
از جاش بلند شد و کاپشن اش رو درآورد
+چرا؟؟
خودمم نمی دونستم چرا!!؟ شاید منتظر بودم عاطفه هم بچه دار بشه بعد...بالاخره می فهمم اش....می بینم وقتی ی بچه می بینه چجوری ذوق می کنه و دل اش برای مادر شدن خودش میره....نمی خواستم هم علیرضا از مشکل عاطفه چیزی بدونه....اگر می خواست خووش بهش می گفت.
_چون....خب ببین..بزار یکم بگذره میگیم.
چشم هاش رو باز و بسته کرد
+چشم
_خب من دیگه برم یک چایی خوش عطر و طعم ویژه ی مرد زندگی ام بریزم...خستگی اش در بره
از تو اتاق صداش میومد
+از دست تو....
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شعبانعلی:
💚💚💚
💚
💚
#ساجده
#پارت_120
بعد از ناهار دو تا چایی ریختم....توی پذیرایی کنار علیرضا که داشت فاکتور هارو برسی میکرد رفتم و نشستم.
منو که دید لبخندی زد.
+زحمت نکش مامان خانوم خجالتمون میدی....نوبتی هم باشه نوبت ماس!
_نه بابا برای چی....کاری نمیکنم که، راستی علی کارِ کربلا تکمیل شد..
سرشو بالا اورد و عمیق نگاهم کرد
+ببین ....خب ساجده شاید نتونی بری
با تعجب نگاهش کردم
_چرا مشکلی پیش اومده؟
دستی به موهاش کشید...تکیه اش رو به مبل داد.
+آخه شما الان بارداری....نمی تونی!
یعنی نمیشه.
اشک توی چشمام جمع شد..چقدر برنامه ریخته بودم...چقدر ذوق داشتم...قرار بود برای اولین بار کربلا برم... برای اولین بار برم حرم ارباب
بدرا مرد زندگی ام.
می دونستم شرایط ام جور نیست...ناشکری نمی کنم....ان شاءالله امام حسین(ع) دوباره می طلبه!
نمی تونستم به علیرضا نگاه کنم...نمی خداستم چشم های اشکیم رو ببینه.
علیرضا دستی دور گردنم انداخت و من رو به خودش نزدیک کرد.
پیشونی ام رو بوسید
+عزیز دلم بغض نکن ،ان شالله دفعه دیگه ، اصلا بیا فردا بریم دکتر شاید بتونی بری.
از گوشه چشم اشکی که میخواست پاین بیاد رو گرفتم
_نه نمی خواد....ان شاءالله بعدا با بچه امون میریم...حتما قسمت نبوده.
لبخندی زد گفت
+ان شاءالله..
دستی به شکمم کشید
+با این فسقلی می ریم....امید به خدا
اصلا این کربلا مهریه ی خانونمه
میبرمت زندگیم.
،،،،،
برگه آزمایش رو کنار گذاشت و با لبخند محوی بهم نگاه می کرد.
با علیرضا کنار هم نشسته بودیم
+اول از همه مبارک باشه
رو به من کرد و ادامه داد
+چند سالته دخترم ؟
_19سال
خنده ای کرد و گفت
+چرا انقدر لاغری تو دختر !
به شوخی رو به علیرضا گفت :
+نکنه اذیتش میکنی پسر ؟
علیرضا دستی به ریش هاش کشید سر به زیر گفت
+نه والا ، کم غذا هستن.
دکتر+ببین دخترم شما دیگه الان یک مادری باید به خودت بیشتر از قبل برسی برو رو وزنه ببینم.
چادرم رو در میارم و دست علیرضا میدم....روی وزنه می ایستم
+مستقیم رو نگاه کن
بعد از وزن کشی...خانم دکتر که خانم مسن و مهربونی بود...نکاتی رو رویِ کاغذ نوشت و نسخه ای هم به علیرضا داد.
+براش رژیم نوشتم.... لطفا حواستون بهش باشه از این به بعد هر ماه برای چک کردن وضعیت شون بیاید.
علیرضا+چشم ممنون ، فقط بنظرتون میشه مسافرت بره منظورم پیاده روی اربعین؟ چون قبل اطلاع از بارداریش قرار بود سفری به کربلا داشته باشیم
دکتر لبخند مهربونی زد
+تو بارداریبه ویژه ماه های اول...در مورد مسافرت هم میگن باید خیلی مراعات کرد...این که دیگه پیاده روی هست..مخصوصا خانم شما
یک تاریخ سونو برای تشکیل قلب نوشتم.
منتظرم.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــــــاعـــــت 🕗👈 8
🌼 بہ وقت امام هشتـــــم 🌼
اللهم
صل علیٰ
عليِ بْنِ موسَی
الرِضَا المرتضیٰ الاِمامِ
التَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَوقِ الاَرض
ومَن تَحتَ الثَّريٰ
الصِّديقِ
الشهید
صَلاةً
كَثيرةً تامَّةً
زاكيةً مُتَواصِلةً
مُتَواتِرَة ًمُتَرادِفة
كَأَفْضَل ما صَلَّيْتَ عَلى
أَحَدٍ مِن اَوْليائِك.
صلوات الله علیک
و علی آبائك
وأوﻻدك
التماس دعای فرج و شهادت یا علی مدد
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️چهارشنبه 👈18 آبان/ عقرب1401
👈14 ربیع الثانی 1444👈9 نوامبر 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘 قیام مختار "66 ه.ق " .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر مناسب است:
✅آغاز تحصیل تدریس و امور آموزشی.
✅وقرض و وام گرفتن و دادن خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد علاقمند به تحصیل علم باشد انشاالله
📛مسافرت:
سفر مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️خرید جواهرات و طلا.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️آغاز بنایی و کشاورزی.
✳️دیدار دوستان و نامه نگاری.
✳️رفتن به تفریحات سالم.
✳️درختکاری.
✳️و مشارکت و امور شراکتی خوب است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب و فردا : فرزند همیشه حقیر و خوار و ذلیل سایرین است.
💉💉 حجامت.
خون دادن و فصد سلامتی در پی دارد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث شادی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم ....
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفتگوی باطل کند ولی بجای نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود.ان شاءالله.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج:
🔺 روز ی یک صفحه تلاوت قرآن کریم هدیه به حضرت سیده نرجس خاتون و حضرت خدیجه سلام الله علیهما
💢 #صفحه ۲۵
🔸سوره مبارکه بقره
🌸اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
📖اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
📖اَللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن. ✨️اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ ،امُورِنا خَیْراً✨
🌷 "روزی یک صفحه با قران کریم"
#تلنگر
🚫هر گناه بین انسان و #خدا یھ دره ایجاد میڪنھ ...
🍃دقت کن این دره فقط یھ پل داره بھ اسم #توبھ !
✨نترس و روش قــدم بذار!
هر چقدر هم درھ بزرگ و عمیق باشھ،
این پل همیشھ سالم و محکمھ...!🌱
._______••°🌿°••_______.
اینجا.گناه.ممنوع📗🖇
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فکر گناه مطمئن باش که گناه می یاره مطمئن باش ‼️‼️
مطلقا به گناهان شهوت آلود🔥 فکر نکن
حتی یک ثانیه ⛔
مطمئن باش که به گناهان بدتری دچارت می کنه😔
ترک گناه = آغوش آقا امام زمان عج
#تلنگر🔻❌
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨