رمان بی تو در همه شهر غریبم
پارت ششم🌺🌺
اول با تعجب نگاهش کردم و بعد یهو عصبانی شدم ولی با لحنی که به زور کنترل میکردم که عصبانیتمو نشون نده گفتم : فقط این نیست ... ما با هم تفاوت فرهنگ هم داریم، رضا من با عرشیا خوشبخت نمیشم، زندگیمون برای هر دومون عذاب آور میشه
ابروهاشو بالا داد و چینی به پیشونی انداخت و گفت : اینا رو به عمو هم گفتی؟
- آره گفتم ولی نمیدونم چرا همچنان اصرار داره؟ البته بهش حق میدم که نخواد کارشو از دست بده اما به چه قیمتی؟ به قیمت سیاه شدن زندگی دخترش؟
بعد نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم : اصلا از همین گروکشیشون باید متوجه شده باشی که چقدر بی منطق هستند ، که نگه داشتن پدرم سرکار مشروط به جواب مثبت منه ، با اینکه به پدرم حق میدم ولی ازش تعجب میکنم ... آخه کی راضی میشه؟؟؟
رضا صاف نشست و دستاشو دور فرمون حلقه کرد و گفت : از عمو دلگیر نباش، عمو نمیخواد همیشه آبدارچی بمونه و دلش میخواد یه سمتی داشته باشه
- منظورت چیه؟
دوباره به طرفم چرخید و گفت : آقای هجار بهش گفته اگه عروسی دختر تو با پسر من سر بگیره، عمو رو معاون خودش تو شرکت معرفی میکنه ... خب به طبع حقوقش هم بیشتر میشه
ابروهاشو بالا انداخت و ادامه داد : پیشنهاد وسوسه برانگیزیه، منم جای عمو بودم بدم نمیومد
یه لحظه واسه زندگی حقارت بارمون بغضم گرفت، نفس عمیق کشیدم که بغضمو پس بزنم ولی موفق نبودم، اشک تو چشام حلقه زد و گفتم : جای من چی؟؟؟ میتونی خودتو جای من بذاری؟
به وضوح دستپاچه شدنشو دیدم، با لکنت گفت : خب ... خ خوب میدونی؟ اه سارا گریه نکن، بابا چیزی نشده که، چاقو بیخ گلوت نذاشتن که میتونی قبول نکنی
دیگه اشکام راه گرفته بود و از چشمهام سرازیر میشد، گفتم : بعد بابام اخراج شد کی تو این سن به بابام کار میده؟ اونم با یه همچین سابقه درخشانی!
از رو داشبورد جعبه دستمال کاغذی رو طرفم گرفت که یه برگ از دستمالها رو کشیدم بیرون، جعبه رو سر جاش گذاشت و گفت : اصلا خودم همه حقوقمو دربست میدم به عمو،خوبه؟؟؟
چشم غره رفتم و گفتم : بچه گول میزنی رضا؟
- نه ، من هر کاری میکنم تا تو رو اینجوری اشک ریزون و ناراحت نبینم ... اصلا مگه نگفتی در حقم برادری کن؟ مگه برادر میذاره خواهرش با کسی که دلش راضی نیست ازدواج کنه؟ باور کن حاضرم همه حقوقمو بدم به عمو ولی خیال تو آسوده باشه
بینیمو بالا کشیدم و دستمو به حالت معلولیت چرخوندم و گفتم : مگه خودم اینجوری ام که تو حقوقتو بدی به ما؟ خودم میرم سر کار
چشمهاشو طلبکارانه درشت کرد و گفت : دیگه چی؟
- دیگه هیچی... تو داری برای آینده ت پس انداز میکنی ، برای ازدواج خودت پول لازم داری
- فعلا گور ندارم تا کفن داشته باشم، درثانی... بابا به فکرم هست
- رضا خواهش میکنم به شعورم توهین نکن، مگه تو همیشه نمیگفتی
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
رمان بی تو در همه شهر غریبم
پارت هفتم🌺🌺
نمیگفتی دوست داری رو پای خودت بایستی؟ مگه نمیگفتی وقتی با پول خودم خانواده تشکیل بدم زندگی برام لذت بخش تره و قدر زندگیمو میدونم؟
- بله، همه اینا درست اما الان دختر عموم ازم تقاضای کمک کرده
- یه جور دیگه کمک کن
- همین فعلا ازم بر میاد
- یه کار دیگه هم ازت بر میاد
- مثلا؟
- مثلا بیای با بابام صحبت کنی و راضیش کنی من برم سر کار
- جان؟
رومو برگردوندم و گفتم : همین که شنیدی
- همینمون مونده
- پس چی که همینمون مونده، من دو راه بیشتر ندارم، یا جواب مثبت بدم یا برم سر کار که اگه بابا بیکار شد حداقل قسط خونه رو بتونیم پرداخت کنیم
- فکر کار کردن رو از سرت بیرون کن
- رضا لطفا
- همین که گفتم
- خواهش میکنم، جون من
کلافه گفت : ای بابا
عاجزانه گفتم : تروخدا رضا
دستشو تو هوا تکون داد و گفت : باشه ، باشه فردا پس فردا با عمو حرف میزنم
- فردا، پس فردا دیره، همین امشب
- فردا پس فردا
- رضا اذیت نکن دیگه، امشب صحبت کن که منم راحت تر جوابمو به بابا بگم
- سارا امشب شرایط ندارم
- ببخشید ؟ مگه میخوای چیکار کنی؟
- باید فکر کنم از کجا شروع کنم؟ چی بگم؟ چطور بگم که عمو راضی شه
- فکر کردن نمیخواد که
آرنجشو به شیشه ماشین تکیه داد و گفت : حالا سرکار خانم کار پیدا کنید، بعد من با عمو صحبت کنم
- کار پیدا میشه، تو اول صحبت کن بابا رو راضی کن
سرشو به سمت داشبورد بالا گرفت و از زیر چشم به داشبورد نگاه کرد و گفت : اصلا هفت هشت تا کار تو داشبورد هست، درشو باز کن هر کدومو دوست داری بردار
وقتی دید چپ چپ نگاهش میکنم گفت : چرا اینجوری نگاه میکنی؟ بردار دیگه ... دختر خوب! مگه به این راحتی کار پیدا میشه؟
- آسونی و سختی و هر چی که هست، جوینده یابنده س
با هر دو دستش فرمون رو گرفت و هوفی نفسشو بیرون داد که پرسیدم : امشب صحبت میکنی؟
صورتشو سمتم برگردوند و درمونده پرسید : شام چی دارین؟
خوشحال گفتم : مرغ
قیافه شو جمع کرد و گفت : بگو عوق
با پشت دست زدم تو شکمش و گفتم : خیلی ناشکری
خودشو جمع کرد و گفت : اگه با عمو حرف زدم!
توبیخی گفتم : عه! رضا
ماشینو روشن کرد و خیابون رو دور زد، گفتم : حالا چجوری میخوای راضیش کنی؟
دنده رو عوض کرد و گفت : همین دیگه، بهت میگم صبر کن گوش نمیدی که، باید فکر کنم.
پشت چراغ قرمز نگه داشت . هر دو در سکوت غرق در افکار خودمون بودیم، با نزدیک شدن به خونه گفتم : الان برنامه ت چیه؟
- تو رو میرسونم میرم خونه که هم دوش بگیرم هم به مامان اینا بگم شام در جوار شماییم، بعد مثلا سر زده میام خونه شما
خنده م گرفت، خیلی خوب فیلم بازی میکرد ولی اینبار به نفع من.
فکری کرد و گفت : شامت پنج نفر رو سیر میکنه؟
- میخوای با عمو اینا بیای؟
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
رمان بی تو در همه شهر غریبم
پارت هشتم🌺🌺🌺
شیطنت آمیز نگاهم کرد و گفت : تو دوست داری تنها بیام؟
مشتی حواله بازوش کردم و گفتم : نخیر، به حال من که فرقی نمیکنه، چه دو پیمونه برنج چه پنج تا... واسه این گفتم که اگه برنجمو زیاد کنم بابا به سرزده اومدنتون مشکوک میشه
با قیافه در هم بازوشو مالید و با اخم نگاهم کرد و گفت : دومین بار بود که امروز منو زدی ها... همیشه از جای دیگه دلت پره سر این و اون خالی میکنی؟
خنده مو پنهون کردم و حق به جانب گفتم : این و اون؟ تو این و اونی؟
لبخندی به پهنای صورت زد و قیافه شو شبیه لورل کرد و گفت : یعنی من برات خاصم؟
با چشمهای ریز در سکوت نگاهش کردم ولی اون نگاهم نمیکرد، بعد از یک دقیقه که گذشت گفت : خیلی خوب بابا اونجوری نگاه نکن... میتونم رفتم خونه به مامان اینا بگم با سارا کار دارم بعد بهت زنگ بزنم بگم میام، تو هم تعارف کنی بگی با عمو و زن عمو بیا
همه اینا رو تند تند گفت و در پایان نفس گرفت که دیگه نتونستم خنده مو نگه دارم و بلند بلند خندیدم . محبت آمیز نگاهم کرد و گفت : دلم میخواد همیشه همینجوری بخندی
در برابر این حرفش هیچ جمله ای نتونستم بگم، فقط گفتم : ممنون
اون شب بلاخره راحت خوابیدم، طبق نقشه رضا پیش رفتیم و من عمو اینا رو دعوت کردم، صدقه سر انتظار تماس رضا خونه مرتب و تمیز بود و تنها کار من درست کردن سالاد و دم کردن برنج بود که وقتی ازم نگرفت .
رضا دلیل اومدنش به خونمون رو شرکت پدر یکی از دوستهاش عنوان کرد و گفت که پدر دوستش مدیر بازرگانی میخوان و منم با افتخار گفتم دختر عموم لیسانس مدیریت بازرگانی داره و حالا اومده به من بگه که این لقمه چرب و چیلی رو از دست ندم . اولش بابا مخالفت کرد ولی وقتی رضا گفت خاطر دوستم برام عزیزه و دلش میخواد برای اون و پدرش کاری انجام بده و اینکه چقدر ازش مطمئنه و اتفاقا هم پدر دوستش دنبال یه خانمی بوده که شرایط منو داشته باشه که خدایی نکرده به محیط پاک! اونجا آلوده به جلف بازی خانمهای رنگ و وارنگ امروزی نشه، بابا قبول کرد .
جالب اینجا بود در خلال صحبتهای رضا ، عمو همش میپرسید " کدوم دوستت؟ - افشین؟ - حسام؟ - حسینو میگی؟ - بهادره؟ " و جوابهای رضا فقط این بود " نه... شما نمیشناسیدش "
و وقتی بابا گفت حالا از کی باید کارشو شروع کنه؟ من و رضا یه لحظه به هم خیره شدیم، فکر اینجاشو نکرده بودیم، اما رضا سریع گفت : فعلا که تعمیرات دارن و شرکت رو برای یه مدت تعطیل کردن ، فکر میکنم دو سه ماهی طول بکشه....
من پقی خندیدم که رضا گلابی رو به سمتم پرتاب کرد و گفت : دختره ی روانی
بعد از رفتن عمو اینا به بابا جواب منفیمو دادم و اون هم بدون حرف فقط سر تکون داد
چقدر آرامش تو زندگی خوبه
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
رمان بی تو درهمه شهر غریبم
پارت نهم🌸🌸
دو هفته گذشته بود و طبق قراری که فردای اون روز با رضا هماهنگ کرده بودیم، هر روز صبح بعد از رفتن بابا رضا برام روزنامه میخرید و میاورد و چون به اندازه کافی هم راهش دور و هم به جهت منتظر خروج بابا کمی معطل میشد زنگ رو میزد و روزنامه رو داخل راهرو جلوی در ورودی میذاشت و میرفت... من هم تا ساعت شروع کار شرکتها دور آگهی های مورد نظر رو خط میکشیدم و از شروع ساعت کاریشون تماس میگرفتم ... خیلی از این آگهی ها یا دور بودند یا حقوقشون کافی نبود یا حس خوبی به اون شرکت و آدمهاش نداشتم. هر چی بیشتر میگشتم کمتر پیدا میکردم، دیگه داشتم نا امید میشدم، تصمیم گرفتم کمی از منطقه مورد نظرم فاصله بگیرم و مناطق دیگه رو هم مد نظر قرار بدم، بابا هم هر روز گرفته تر از روز قبل به خونه میومد و این منو نگران میکرد، گاهی زود میومد و گاهی هم تا ده شب شرکت بود، وقتی دلیل این نامنظمی تایم کاریشو میپرسیدم میگفت " هجار جایی کار داشت رفت " ، یا اینکه " امشب جلسه مهم داشتن ، من باید میبودم پذیرایی میکردم " و من بابت فکر اشتباهم خودمو سرزنش میکردم که چرا در مورد آقای هجار کم لطفی کردم ؟ و او اینقدرها هم بی منطق نبود که به خاطر یه جواب منفی پدر رو از کار اخراج کنه.
اون روز بعد از زنگ زدن به چند شرکت و آدرس گرفتن ازشون به کارهای خونه رسیدگی کردم تا موقع برگشتن کاری نداشته باشم، مسیرها خیلی دور بود و من باید با سه تا اتوبوس یا تاکسی خودمو میرسوندم، میدونستم وقتی برگردم دیگه توانی ازم باقی نمیمونه .
شعله اجاق گاز رو خاموش کردم و خواستم به اتاقم برم تا آماده ی رفتن بشم که صدای چرخش کلید توجهمو جلب کرد... باز هم بابا زود اومد. سلام دادم و گفتم : جدیدا آقای هجار خیلی زود به زود شرکت رو تعطیل میکنه ها
بابا بی حال روی مبل افتاد و فقط گفت : میشه یه لیوان آب خنک بهم بدی؟
سریع سمت آشپزخونه دویدم و یه لیوان آب آوردم و دست بابا دادم اما انگار همچنان تشنه بود، پرسیدم : برات خاک شیر درست کنم بابا؟
فقط سر تکون داد و منم بعد از چند دقیقه با یه پارچ شربت خاک شیر کنارش نشستم و گفتم : حالتون خوب نیست؟
همونطور که دکمه های پیراهنشو باز میکرد گفت : خوبم دخترم، فکر کنم گرما زده شدم
- شرکت مگه کولر نداره
دستپاچه گفت : خراب شده
گوشه لبهامو به سمت پایین کشیدم و گفتم : با نمایندگیش تماس میگرفتید
کلافه گفت : دلیل بازخواستت چیه؟ ناراحتی که زود اومدم خونه؟
- نه بابا جونم... این چه حرفیه؟ نگران خودتونم که فردا هم تو گرما میخواین تو اون شرکت کار کنید؟ کولر آبی نیست که بگید خودتون یه دستی بهش میکشید درستش میکنید...
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
رمان بی تو درهمه شهر غریبم
پارت دهم🌸🌸حرفمو قطع کرد و در حالی که به سمت اتاقش حرکت میکرد، گفت : فردا رو نمیرم سر کار، میمونم خونه حالم جا اومد از پس فردا میرم.
داخل اتاق شد و در رو بست. آه از نهادم بلند شد... حالا فردا چجوری اینور و اونور تماس بگیرم؟ وای رضا! سریع یه پیام برای رضا فرستادم که فردا بابا خونه س، برام روزنامه نیار
حالا الان چجوری میرفتم بیرون؟ دور خونه قدم میزدم و دنبال یه بهونه بودم که فکری به ذهنم رسید، در اتاق بابا رو زدم و باز کردم، روی تخت دراز کشیده بود و به سقف خیره بود، گفتم : بابا؟ با من کاری ندارید؟
نگاهم کرد و گفت : نه ، جایی میخوای بری بابا؟
- آره میخوام اگه شما اجازه بدید با طاهره برم برای پرو آخر لباسش
بابا لبخندی زد و گفت : اینقدر که اینا واسه همه چی عجله داشتن پرو لباسش چرا مونده تا الان؟
- نمیدونم! کار خیاطها که حساب و کتاب نداره
- باشه بابا برو
- ممکنه دیر بشه، اگه گرسنه شدید غذا آماده س
- ممنون دخترم، برو بهت خوش بگذره
از اینکه این مدت اینهمه دروغ به بابا گفته بودم عذاب وجدان داشتم، اما چاره ای نبود.
برای اینکه زودتر برسم از تاکسی استفاده کردم و بعد از یک ساعت و نیم به آدرس اول رسیدم، وارد شرکت که شدم صدای فریاد دو نفر از اتاقی به گوش میرسید، هر دو با صدای بلند و با لحن تند باهم حرف میزدند :
- آخه پسره ی ابله اونجا چی داره که هر از گاهی اینجوری تن و بدن منو میلرزونی؟
- من نمیدونم دلیل اصرارتون به اینجا موندنم چیه؟ من اینجا هیچ پیشرفتی ندارم... اینو بفهمید
- نفهم تویی که میخوای با زندگیت بازی کنی
به منشی شرکت با تعجب و ترس نگاه کردم که لبخند زد و با حرکت لب بهم گفت : چیزی نیست، پدر و پسرن
کسی نعره زد : بازی رو شما دارید با زندگی من میکنید
- تو خامی ، پاتو بذاری اونجا پشیمون میشی، بعد دیگه راه برگشت نداری
- اونش به خودم ربط داره
- به جهنم، هر غلطی دلت خواست بکن
بعد دیگه سکوت برقرار شد . منتظر بودم یکیشون از اتاق بیاد بیرون اما هیچکس بیرون نیومد، حدود یک دقیقه بعد دوباره کسی نعره زد : کجاست ؟
صدای نفر دوم نیومد، همون صدا دوباره فریاد گونه گفت : بخدا اگه بهم ندید میرم اعلام مفقودی میکنم
که نفر دوم هم فریاد زد : به درک ... گمشو برو هر غلطی خواستی بکن
در اتاق باز شد و پسر جوونی با عصبانیت خارج شد و در رو بهم کوبید ، از صدای کوبش در من و منشی و دو تا از کارمندای دیگه که حالا اونجا ایستاده بودند از جا پریدند که پسر جوون یه نگاه به همه کرد و فریاد کشید : اینجا چیکار میکنید؟ یالا سر کارتون تا حکم اخراجتونو ندادم دستتون
همه سریع به اتاقاشون رفتند، چشمش افتاد به من و وقتی دید بی حرکت ایستادم و بهش زل زدم با صدای آروم ولی عصبانی گفت : نشنیدی چی گفتم؟
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
✴️ شنبه 👈 26 آذر / قوس 1401
👈22 جمادی الاول 1444👈17 دسامبر 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای امور زیر مناسب است:
✅داد و ستد و تجارت و معاملات.
✅خرید رفتن.
✅مسافرت.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅و دیدار با روسا خوب است.
🚘مسافرت خوب است.
👶زایمان مناسب و نوزاد خوشبخت و محبوب مردم گردد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️مسافرت.
✳️فروش طلا و جواهرات.
✳️خواستگاری عقد و ازدواج.
✳️مباشرت.
✳️و آغاز درمان نیک است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 امشب: (شب یکشنبه)، دستور خاصی ندارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سبب قوت دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 23 سوره مبارکه " مومنون"است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم ...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند . و چیزی در این موضوعات قیاس شود.شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از یــا ضــامــن آهــو
1_1577623848.mp3
1.78M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای استاد فرهمند
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
⚪🌹⚪🌹⚪🌹⚪🌹
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان (عج)
*✨السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اَباصالحَ المَهدی یا خَلیفةَالرَّحمنُ و یا شَریکَ الْقُرآن اَیُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان*
⚪🌹⚪🌹⚪🌹⚪ 🌹صلوات خاصه ی حضرت زهرا (س)🌹
السلام علیک یا فاطمة الزهرا سلام الله علیه
*🌹اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیها وسر المستودع فیهابعددمااحاط به علمک🌹*
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💐اللهم الرزقنا زیارة کربلا💐
*اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن❄🍀*
السلام علیک یا ائمة البقیع
🌿🌷🌿🍂🌿🌷🌿
اللهم الرزقنازیارة علی ابن موسی
*💠السلام علیک یاامام الرئوف💠*
*ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚ*َ
ه💜•.¸.•⛅☆🌷☆⛅•.¸.•💜
🔷دعای سلامتی اقا امام زمان🔷
اللهم الرزقنا زیارة سامرا
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌺*
💎💎💎💎💎💎💎💎
اللهم الرزقنا زیارة نجف
السلام علیک یا امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام
اللهم جعلنی من المتمسکین بولایة امیرالمومنین والائمة المعصومین علیه السلام
💎💎💎💎💎💎💎
*سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يارَبَّ العالَمين🌀*
🔽💎دعای غریق💎🔽
دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💕
*🔸یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔸*
*🔷یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب🔷*ِ
*🔸ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔸* 💧💧💧💧💧💧
چهارده صلوات با وعجل فرجهم
💐 هدیه به روح ائمه معصومین
💐،امام وشهدا وصلحا
💐وشادی روح همه اموات
💐خصوصا اموات دوستان فرستاده شود
*اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌸🌸*
🌹✅✅✅✅✅✅🌹
🌺🌺دعای وسعت رزق🌺🌺
*لاحولَ ولا قوةَ الاّ بالله العلی ِّالعظیم*
*توکلتُ علَی الحیِّ الّذی لا یموت*
*والحمدُللهِ الذی لم یَتخِذ صاحبةً ولا ولدا*
*وَلَمْ یَکُن له شریکٌ فی الْملک*
*ولم یکن له وَلیّ من الذُل.وکَبِره تکبیرا*
ً
*حسبنا اللهُ ونعمَ الوکیل*
*نعْمَ المَولی ونِعمَ النّصیر*
*یا اللهُ یا ربّ یا حیّ یا قیّوم*
*یا ذالجلالِ والاکرامِ اسئلک* *باسمِکَ العظیم الاعظم اَن تَرزُقَنی رزقاً حلالاً*
*طَیّبا طاهراً واسعا*
*برحمتکَ یا اَرحمَ الرّحمین*
*اللهمَ اَغْنِنی بِحَلالِک عَن حرامک*
*وبِفَضلِک عَمّن سِواکَ*
آیه قرآنی که گنج را به سویتان می بارد :
*وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ*
*إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا*ً
هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او قرار میدهد، و او را از جایی که گمان ندارد، روزی میدهد، و هر کس بر خدا توکل نماید، خدا او را کفایت میکند،
و خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، همانا خدا برای هر چیزی اندازهای داده است
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸.