eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
413 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
💠اهداء عضو پس از مرگ💠 ❓سوال: حکم اعضاء بدن پس از @مرگ برای مطالعات علمی، چیست؟ ✅ پاسخ:👇👇 ✍مقام معظم رهبری: در صورتی که نجات یا دستیابی به تجارب که جامعه به آن محتاج است و یا شناسایی نوعی بیماری که حیات مردم را تهدید می کند، متوقف بر تشریح باشد، تشریح جسد میت جایز است، و به این مطالب هم مانعی ندارد، مگر اینکه تشریح موجب صدق عنوان باشد و یا عرفا هتک حرمت میت محسوب شود، در هر صورت لازم است تا آنجا که استفاده از جسد غیر مسلمان امکان دارد، از جسد مسلمان استفاده نشود. [1] ✍ آیت الله مکارم شیرازی: تشریح مرده مسلمان براى مقاصد طبّى به چند شرط جایز است: الف) مقصود یادگرفتن و تکمیل اطّلاعات طبّى براى نجات جان مسلمانان بوده باشد و بدون تشریح این مقصود حاصل نشود. ب) دسترسى به مرده غیر مسلمان نباشد. ج) به مقدار ضرورت و احتیاج قناعت شود و اضافه بر آن جایز نیست. با چنین شرایطى تشریح جایز بلکه واجب است. در غیر از موارد فوق تشریح و کالبد شکافی بدن مسلمان جایز نیست و وصیت به آن مشروع نمی باشد. [2] ✍ آیت الله فاضل لنکرانی: تشریح جسد مسلمان براى مباحث آموزش و مطالعات علمی، در صورتى كه جان مسلمانى بر آن متوقف نباشد، جايز نيست. [3] ----------------- 📚 منبع: [1]. استفتاء اینترنتی پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، شماره استفتاء: V4fPEbibCTM. [2]. استفتاء اینترنتی پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی، کد رهگیری: 9604100151. [3]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله فاضل لنکرانی، شماره سوال: 9610706.   کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهـــید احمد کاظمی: برادران، برای خوشايند هيچ كس جهنم نرويد.‌ هيچ‏ وقت دين خدا را، دستور خدا را، وظايف شرعی‌تان را با هيچ چيزی معامله نكنيد. هدیه به روح مطهر شهید
شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم. فردا شب که شد ساعت 8 شب آمدند. حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد. خوب بخاطر دارم که گفت: هدف از ازدواج این است که سنت پیامبر و دستور اسلام را اجرا کنم در روش زندگی ما باید حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) را الگوی خودمان قرار دهیم و شرایط زندگی من این گونه است ممکن است یک روز در کنار شما باشم و شاید تا آخر عمر نباشم و به این مسئله تاکید داشت و اینکه مرد انقلابم و زندگیم دست خودم نیست. کتاب ازدواج در اسلام را بمن داد تا مطالعه کنم و گفت: اگر با این شرایط من راضی هستی بسم ا... و اگر هم نه مشکلی نیست واقعا تمام حقایق خودش را برای من گفت. :همسر شهید
🔹در سحرگاه یکشنبه 27 دی ماه 1324 در یک شب سرد زمستانی چهار جوخه‏ ی اعدام در میدان بزرگ یک پادگان نظامی در تهران بر پا شد و شهید بزرگوار سید مجتبی نواب صفوی و سه تن از همرزمان و یارانش یعنی خلیل طهماسبی ، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر مظلومانه اعدام شدند و خون پاکشان به زمین ریخته شد 🔸شاه در سال 1332 برای به کنترل در آوردن نواب صفوی پیشنهاد تولیت آستان قدس رضوی را به او داد ولی نواب با شنیدن این پیشنهاد به امام جمعه‏ منصوب شاه گفت: شما مکلف هستید که اینکه به شما می‏گویم را عیناً به این توله سگ پهلوی برسانید! 🔸 به او بگویید تو می‏خواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب دهی و خودت آزادانه هر کاری که می‏خواهی با دین خدا و ممکلت اسلامی انجام دهی؟! این محال است و من یا تو را می کشم و به جهنم می‏‌فرستمت و خودم به بهشت می‏‌روم و یا تو مرا می‌‏کشی و با این جنایت ، باز هم به جهنم رفته و من به بهشت می‏‌روم و در آغوش اجدادم قرار می‌‏گیرم، در هر حال تا زنده‏ ام امکان ندارد ساکت باشم! 🖤
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... 🖤🖤
نامشان در دنیا شهید است و در آخرت شفیع... 🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 زیبا با تحسین نگاهم میکرد ولی مهسا در حالی که اخم کرده بود گفت: _خیلی دوست دارم ببینم چی باعث این همه تغییر شده .خودتو بقچه پیچ کردی برای چی و شاید بهتره بگم برای کی؟ در برابر حرفهایش سکوت کردم و بعد از حساب کردن لباس ها از فروشگاه خارج شدیم . به زیبا چشمکی زدم و رو به مهسا گفتم: _قهرنکن خوشگله.آرش ببینه پشیمون میشه ها خندید و گفت: _قهرنیستم واسه خودت میگم.اخه عزیز من این چه تیپیه واسه خودت درست کردی!!! نگاهی دوباره به تیپم کردم و گفتم: _مهسا ببین چقدر خوشگله .اونقدر که حیفم اومد مانتو قبلیم رو بپوشم و همین رو پوشیدم. اره خب با این کتونی های طوسی این تیپ نمیاد.اگه بیای بریم یه کفش سفید ساده هم بگیرم عالیه _هرکاری دوست داری کن فقط بگو تو اون سر وامونده ات چی میگذره _ببین من تا حالا با مانتوهای کوتاه پوشیدن میخواستم خاص باشم ولی الان دلم میخواد با حجاب خاص باشم.نپرس چرا ,چون خودمم نمیتونم بفهمم چرا _روژان عاشق شدی ؟نکنه واسه جلب توجه اون اینکاررو میکنی _عشق چی ؟خیالت راحت عاشق نشدم.بیاین بریم کفش بخرم به خودم که نمیتوانستم دروغ بگویم وقتی که این پوشش را انتخاب کردم فقط دلم میخواست توجه کیان شمس را به خودم ببینم.عاشقش نبودم ولی حس خوبی نسبت بهش داشتم .میدانستم که من جایی در زندگی او نخواهم داشت ولی نمیتوانستم منکر احساسم شوم. بعد از اینکه چنددست مانتو شلوار و کیف و کفش دیگه هم خریدم به سمت ماشین رفتیم که زیبا گفت: _بچه من دیگه دارم میمیرم از خستگی بیاین بریم اون کافی شاپ یه چیزی بخوریم _بریم مهمون من .امروز خیلی خسته اتون کردم بعد از گذاشتن خرید ها داخل ماشین به سمت کافی شاپ آن طرف خیابان رفتیم. طبق معموا هرسه بستنی شکلاتی سفارش دادیم. در حالی که ذهنم درگیر کیان شمس بود زیبابه شانه ام زد وگفت: _زیاد فکرنکن یا خودش میاد یا نامه اش _دیوونه. مهسا که در حال چک کردن گوشیش بود گفت : _بچه ها روزبه امشب تو خونه اش جشن گرفته.میاید بریم؟فقط بچه های کلاس هستند زیبا: _اره .خیلی وقت مهمونی نرفتم .من میام .روژان توهم میای دیگه؟ با یادآوری قولم به کیان گفتم: _نه .نمیام .خوش بگذره بهتونمهسا پوزخندی زد و گفت: _نمیخوای بگی چت شده که انقدر تغییر کردی ؟ _چیزیم نشده .فقط دیگه دلم نمیخواد بیام به این مهمونی ها.میشه دیگه انقدر به من گیر ندید؟ _نه نمیشه.معلوم نیست خانوم عاشق کی شده که از این رو به اون رو شده .دوروز دیگه حتما از اینکه با ما دوست هستی هم خجالت میکشی. مهسا بدون اینکه بگذارد من جوابی بدهم کیفش را برداشت و رفت .زیبا هم به دنبالش رفت تا صدایش بزند. من اما نشستم و فکرکردم . فکرکردم به خدا و امام زمان عج و کیان شمس.وقتی به خودم آمدم که زیبا تماس گرفت و بعد از کلی عذرخواهی گفت مجبور شده با مهسا برود. بعد از پرداخت پول بستنی ها به سمت خانه به راه افتادم ادامه دارد... کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 وقتی به خانه رسیدم با روهام رو به رو شدم که مشغول حرف زدن با تلفن بود و از شواهد پیدا بود که پشت خط دوست دخترش مینا است. با دست به نشانه خاک برسرت دستی تکان دادم و از پله ها بالارفتم. در حال مرتب کردن خریدهایم بودم که روهام بدون در زدن وارد اتاق شد و گفت: _سلامت رو نشنیدم جغله _احیانا ,مامان خانم بهت یاد نداده وارد جایی میشی دربزنی؟ _من هرموقع دلم بخواد درمیزنم _پس منم هرموقع دلم بخواد سلام میکنم! _زبون دراز.میبینم که کلی خرید کردی _فکرنکنم اندازه ای که تو واسه دوست دخترات خرید میکنی ,خرید کرده باشم. _حسود کوچولو میخوای واسه تو هم خرید کنم؟ _از شما به ما خیلی رسیده,دستت دردنکنه.حالا بفرمایید امری داشتید؟ _روژان جونم _نه!!!! _بزار حرف بزنم بعد بگو نه _میدونم دیگه هرموقع میشم روژان جونت یعنی بعدش باید واست کاری انجام بدم!! _چقدر تو باهوشی ,کاملا مشخصه به خودم رفتی. _بلا به دور خدانکنه.بچه پررو _روژان ,جون روهام کمکم کن .فقط تو میتونی کمکم کنی _باشه بابا قسم نخور.بگو چه کمکی از دست من برمیاد؟ _تینا رو یادته؟ _همون دختر جیغ جیغوئه؟ _بینگو آفرین!دقیقا همون.چندوقته خیلی سیریش شده و زنگ میزنه میخوام از دستش راحت بشم. _خب من چیکارکنم؟ _فردا عصر بیا باهم بریم کافی شاپ به اونم میگم بیاد بهش میگم با تو نامزد کردم _یعنی اون نمیدونه من خواهرتم؟ _نه نمیدونه.خودت میدونی من تا کسی رو واقعی نخوام اطلاعاتی بهش نمیدم _باشه میام .روهام تو خسته نشدی؟ _از چی؟ _از همین کارا دیگه؟دوست شدن با دخترای دیگه !!!جدای از اینکه تو با احساساتشون بازی میکنی, اینو که میدونی اونا ناموس کسی دیگه هستند.دوست داری من برم با یکی مثل تو دوست بشم؟ _معلومه که نه.میدونم تو اهل چنین کارایی نیستی که اگه بودی خودم گردن تو و اون پسر رو شکسته بودم!! _چطوریه نوبت من که میشه ,این کارهابده ولی واسه تو ایرادی نداره !!!پس داداش اون دخترا هم باید گردن تو رو بشکنن مگه نه؟ _بیا از منبرت پایین ابجی کوچیکه .نمیخوای کمک کنی خب بگو این حرفا چیه میزنی؟ _من کمکت می کنم ولی تو هم به حرفام فکر کن . _باشه فکرمیکنم.راستی نگفتی رفتی بازارچی خریدی؟؟؟ تمام خریدهایم را به روهام نشان دادم و او با لبخند از من بخاطر انتخاب آنها تعریف کرد و سپس با بوسیدن سرم از اتاق خارج شد. ادامه دارد... کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨