آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت272
#اسپاکو
بهتره سوار شي.
-دخترا منتظرمن.
-بهشون زنگ مي زنيم، نميخوام كسي تو رو با اونا ببينه.
هولم داد تو ماشين و خودشم سوار شد. با سرعت از كوچه بيرون اومد.
-كمربندت رو ببند.
توجهي به حرفش نكردم. ماشين و كشيد كنار خيابون. خم شد سمتم و كمربندم رو بست.
-بهتره مثل يه دختر حرف گوش كن بشيني سرجات. وقتي بهت ميگم از خونه بيرون نرو گوش
نمي كني! ميدوني اگر ديرتر رسيده بودم امكان داشت ...
پريدم وسط حرفش.
-بله، امكان داشت جون خواهر و دختر عمه ات به خطر بيوفته.
نگاهش با اخم به رو به رو بود.
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت273
#اسپاکو
آره، بخصوص دختر عمه ام! خودت ميدوني كه يه دونه است!
نميدونم چرا ناراحت شدم.
-خوش به حالشون.
-حسوديت شد؟
پوزخندي زدم.
-به كي؟ تو يا اونا؟ ... من نيازي به توجه و سوپرمن بازي ديگران ندارم.
-خواهيم ديد.
ماشين و كنار ويلايي نگهداشت.
-اينجا كجاست؟
-خونه ي من.
اونوقت چرا اومديم خونه ي تو
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت274
#اسپاکو
چون امكان داره تعقيبمون كرده باشن و من اصلاً دوست ندارم اتفاقي براي خانواده ام پيش بياد!
در ويلا رو با ريموت باز كرد. با وارد شدن به ويلا ياد شب مهموني افتادم.
-پياده شو.
از ماشين پياده شدم. احساس كردم پهلوم مي سوزه اما توجهي بهش نكردم.
در ساختمون رو باز كرد و كنار ايستاد. وارد خونه شدم.
-تا كي قراره اينجا باشيم؟
تا وقتي كه بدونم اونا كي بودن و كسي دنبالمون نيست.
گوشيش رو درآورد و با دخترها تماس گرفت. شالم رو درآوردم و دستي زير موهاي بلندم
كشيدم.
كتش رو روي مبل پرت كرد. داشت مي رفت سمت آشپزخونه كه نگاهي بهم انداخت و راهشو
سمتم كج كرد.
💗کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
#پارت275
#اسپاکو
مانتوتو دربيار.
سرم و بالا آوردم تا درست ببينمش.
-چـــي؟
-ميگم مانتوتو دربيار.
-براي چي اون وقت؟!
-ميخوام بخورمت!
خم شد سمتم. كمي ازش ترسيدم. اومدم فاصله بگيرم كه پهلوم سوخت.
دستم و روي پهلوم گذاشتم. با احساس خيسي دستم و بالا آوردم. با ديدن خون شوكه شدم.
-تو نفهميدي تيزي اون چاقو پهلوت رو زده؟
-نه فقط احساس سوزش كردم.
حالا مانتوت رو درمياري ببينم زخمش چقدر عميقه؟
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت276
#اسپاکو
مانتوم خوني شده بود. زير مانتوم فقط يه تاپ بالاي ناف پوشيده بودم.
-داري استخاره مي گيري؟
-نه، اما ...
-اما چي؟ قبلنم ديدم!
ميدونستم منظورش به خونه ي دمير هست كه با حوله اومده بودم بيرون.
به ناچار مانتوم رو درآوردم. جلوي پام زانو زد و سرش روي پهلوم خم شد.
دست گرمش كه روي پهلوي لختم نشست،
احساس كردم ته دلم خالي شد.
-چرا انقدر سردي؟
-هميشه بدنم اينطوريه.
نياز به بخيه نداره اما بايد شستشو بدم.
💗کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت277
#اسپاکو
بلند شد. نفسم رو بيرون دادم و سرم و روي پشتي مبل تكيه دادم و چشمهام رو بستم.
با صداي قدمهاش كه داشت بهم نزديك مي شد چشم باز كردم.
جعبه ي كوچيك كمك هاي اوليه دستش بود.
كنارم روي مبل نشست و جعبه رو گذاشت روي
ميز.
كمي بتادين روي پنبه ريخت و پنبه رو روي زخمم گذاشت.
با حس سوزش ناخواسته دستم و روي مچ دستش گذاشتم و لبم رو به دندون گرفتم.
بااين كارم
سرش اومد بالا و نگاهش اول روي چشمهام نشست. بعد پايين اومد و روي لبم كه بين دندونهام
اسير شده بود.
-كندي، ولش كن!
نرم دندونم رو از روي لبم برداشتم. پهلوم رو پانسمان كرد.
يك روز در ميون پانسمانت رو عوض كن.
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت278
#اسپاکو
بلند شد. نگاهي به خونه ي بزرگ رو به روم انداختم.
-شب رو بايد اينجا بمونيم تا مطمئن بشم كسي دنبالت نيست. من غذا بلد نيستم، اگر گرسنت شد
مي توني براي خودت درست كني.
ماگ بزرگ توي دستش رو بالا آورد.
-آها، نسكافه ميخوري، آشپزخونه.
پسري مغرور قوزميت حالا چي مي شد يه ماگ براي منم مي اورد ؟
اووف
چه روز مزخرفي بود
نيم ساعتي همونطور روي مبل نشستم. گرسنه ام بود. بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم و نگاهي
به آشپزخونه ي بزرگ رو به روم انداختم.
نميدونستم چي بخورم. هم گرسنه ام بود هم بلد نبودم چيزي درست كنم.
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت279
#اسپاکو
نگاهي تو كابينت ها انداختم. تصميم گرفتم ماكاروني درست كنم.
آب گذاشتم اما نميدونستم مخلفات رو چيكار كنم. هر چي دم دستم اومد ريختم.
كارم كه تموم شد نگاهي به آشپزخونه انداختم.
با ديدن ...
آشپزخونه ي بهم ريخته خسته روي صندلي نشستم. ويهان وارد آشپزخونه شد.
-چه خبره؟ بمب منفجر شده؟
-نخير، غذا درست مي كنم.
-آشپزخونه رو به فنا دادي ميگي غذا درست كردم؟!
بلند شدم و دو تا بشقاب و دو تا قاشق چنگال رو ميز گذاشتم.
-شرمنده كه كلفت خونتون نيستم! غذا درست كردن منم در همين حده.
قابلمه ي ماكاروني رو آوردم. بهم چسبيده بودن اما مجبور بودم بخورم.
💗
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
آلاء:
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
#پارت280
#اسپاکو
راي خودم كشيدم و كمي ازش خوردم؛ بد نشده بود. سر بلند كردم. ويهان يه بشقاب پر كشيده
بود.
تعجب كردم؛ فكر مي كردم نميخوره. غذامون تموم شد.
-بد نبود ... تمرين كني ياد مي گيري.
بلند شدم.
-از خدات باشه دستپخت من و بخوري و خيلي خوش شانسي كه اولين نفر بودي.
ابروئي بالا داد.
-پس خدا كنه راهي بيمارستان نشم.
گوشيش زنگ خورد.
-الو، سلام آشو ... مطمئني؟ ... باشه
گوشي رو قطع كرد.
💗کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💗💗
💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗💗💗
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که آیه آیه ی قرآن به سمت تو دعوت میکند.
سلام بر تو و بر روزی که قرآن به دستان تو احیا خواهد شد.
📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨