eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۱_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷🕊 (۱۳۰۰ ه.ش) شهید ابتهاج صمیمی خلخالی🌷 (استان اردبیل، شهرستان خلخال) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید سیدمنصور منصوری🌷 (استان گیلان، شهرستان رضوانشهر) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید محسن صدقی بجنوردی🌷 (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید اسماعیل قره گوزلو🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدرضا وفایی‌نژاد🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای تویه دروار) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید علی اکبر علی‌نژاد🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای امام آباد) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید علی اخوت گیوشاد🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید کمال‌الدین مولایی🌷 (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید حسین علی تیموری🌷 (استان قزوین، شهرستان بوئین زهرا، روستای صادقلو) (۱۳۶۲ ه.ش) خلبان شهید رضا محبعلی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید قربان راز 🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید احمد کره بندی 🌷 (استان بوشهر، روستای کره بند) (۱۳۹۲ ه.ش) خلبان شهید بهمن مصائبی🌷 (استان زنجان، شهرستان خدابنده، روستای مزیدآباد) (۱۳۹۵ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
وقتی اتفاقات اخیر، زمینه را برای ناامنی و زنده شدن آماده کرد برخی منابع از حمله گروه تروریستی به بخشی از خبر داده‌اند. اعلام کردند که مانع حملات سنگین داعش به شهرک نفت خانه در این استان شده اما درگیری‌ها همچنان ادامه دارد. یک حساب توتیتری نزدیک به الحشد الشعبی نیز از شهادت سه نیروی خود در این درگیریها خبر داده است. شکست گروه تروریستی داعش در عراق، هسته‌های باقیمانده این گروه همچنان در برخی از مناطق این کشور از جمله استان دیالی فعال هستند. می‌گویند که عناصر داعشی طی هفته‌های گذشته و به علت وقوع ناآرامی‌ها در عراق فضا را برای فعالیت دوباره مناسب یافته‌اند. http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
: همدیگر را دوست داشته باشید. تقوا پیشه کنید و در خدمت انقلاب باشید ، پست و مقام وسیله امتحان است ، اگر خدای نکرده خطا کنید در قیامت باید جوابگو باشید. ۲۵کربلا 🌷🕊 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 ... http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هشتم ..( قسمت ۱ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 اما آن هفته جمعه عصر لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: شنبه صبح زود می خواهیم برویم ماموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود. موقع رفتن پرسید: قدم جان خبری نیست؟! کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکرکردم شاید یک درد جزئی باشد. به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: نه برو به سلامت حالا زود است. اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بد جوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم اما خوب که نشدم هیچ دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم خدیجه. بعد زیر بلغم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیرکرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید تا صدای در می آمد می گفتم : حتما صمد است. صمد آمده. درد به سراغم آمده بود چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد صدای گریه بچه را که شنیدم گریه گرفت. صمد چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنازم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود کسی در زد می دانستم صمد است. خدیجه زن داداشم توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبر دار شده بود پرسیده بود: چه خبر قدم راحت شد؟ خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسرش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: قدم چشمت روشن، شوهرت آمد و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم صمد تا وارد شد خندید و گفت: به به سلام قدم خانم . قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من. از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: کی به تو گفت خدیجه؟! نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم . خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: خودم فهمیدم چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده است. بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است فکر کرد من ناراحت می شوم. بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود گفت: خدیجه من حالش چطور است؟ گفتم: کمی سرما خورده است. دارویش را دادم. تازه خوابیده است. صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربع تمام موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام ارام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم. خودش رفت و پدر و مادرها ، خواهرها و برادرها و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی را به پا کرد مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: قدم کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفا ندارد. هوا سرد بود. دور تا دور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
دادستان استان البرز: آزار دهندگان کودک زباله گرد در فردیس، انگیزه خود را مسخره کردن و شوخی عنوان کرده اند! نخستین صحبت های مجرمان پس از دستگیری‌...
توسط و مدیریت میشود . حذف پست یک خواننده در انتقاد از سلبریتی های بدنام سیاسی توسط اینستاگرام دیگر هیچ تردیدی باقی نگذاشت که این شبکه اجتماعی مستقیما توسط دشمنان و با قصد براندازی و نابودی جامعه ایران مدیریت میشود و ذاتش دشمنی و براندازی و تهاجم است اما سوال اینست چه کسانی اجازه دادند این دشمن از طریق مرزهای مجازی وارد کشور شوند و مدیریت افکار عمومی جامعه را بدست بگیرند و اینگونه در کشور فتنه و آشوب درست کنند؟ آیا وقت محاکمه مرزبان های مجازی بی تدبیر و غافل فرا نرسیده است؟ http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
⇩ ✅ امام صادق عليه السلام فرمودند: خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید: ① بركتش كم میشود ② فرشتگان آن را ترك مى كنند (رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.) ③ شياطين در آن حضور مى يابند. (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است، آرامش ندارند ) ✅ خواندن قرآن در خانه این سه گرفتاری را برطرف می کند.
.. ❗️ را یکی از یاران نفوذی خودش جناب خالو قربان برید و برای رضا شاه برد. دلواری را هم اجنبی‌ها شهید نکردند.❗️ او هم از پشت با تیر غلامحسین تنگکی که نفوذی انگلستان بود از پا درآمد. تاریخِ مبارزات ما با استعمار گواه است که " هیچ وقت از روبرو ضربه نخوردیم. " هر بار مبارزه جدی شد ما به خودمان باختیم و یکی از پشتمان ضربه زد.. برای زانو زدن این ملت همیشه پای یک نفوذی در میان بود، یکی از بینِ خودمان. دفتر رئیس جمهورمون گرین کارت آمریکا داره، وزیر خارجمون آمریکا زندگی میکنن، وزیر خارجه پاس سوئدی داره، رئیس مجلسمون آمریکا زندگی میکنه، ابتکارمون آمریکاست، سیفِمون استرالیا، حسین فریدونمون آمریکا... بعد ما از اینا توقع داریم برای کشور یه حرکت مثبت انجام بدن! چند روز بعد از قطعنامه ٥٩٨ كه به اصرار مرحوم مغروق و روحانى و موسوى اجرا شد ، دشمن بعثى و منافقين به خاک ايران پيشروى كردند و بيش از ١٢هزار نفر اسير شدند. نتيجه تسليم، دربرابر خواسته های دشمن و وادادِگی . پس بهترين گزينه در مقابل دشمن مقاومت و اتحاد و ايستادگی.!! ...🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۲_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان سمنان، شهرستان مهدی شهر) (۱۳۳۱ ه.ش) شهید محمدباقر عاصی🌷 (استان یزد) (۱۳۳۲ ه.ش) شهید علی آثاری اردکانی🌷 (استان یزد، شهرستان اردکان) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید حسن حسن‌آبادی 🌷 (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۷ ه.ش) شهیده فهیمه سیاری 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی‌اکبر محمدحسینی🌷 (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید حمیدرضا ملاحسنی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید محمدتقی برجی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید علی جان سلیمانی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان فیروزه، روستای سلیمانی) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ابراهیم بابایی ملکشاه🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۷۳ ه.ش) شهید حسان هولو اللقیس🌷 (حزب الله لبنان) (۱۳۹۲ ه.ش) شهید مدافع حرم میثم نجفی🌷 (۱۳۹۴ ه.ش) شهید بهنام کاظمی🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۹۵ ه.ش) شهید مجتبی یعقوبی🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان هشترود) (۱۳۹۵ ه.ش) شهید خدابخش رئیسیان🌷 (استان اصفهان، شهرستان سمیرم) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
---~~~🌴 🍃🌺🍃 🌴~~~--- 🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 ‌ هروقت باران می‌بارد، یاد روز اعزام می‌افتم به منطقه! بسیجی ۱۷ ساله‌ای که پنج‌شنبه‌ای از پنج‌شنبه‌های دهه‌ی شصت، جلوی در خانه‌ای جنوب‌شهری، منتظر دوستانش بود تا بیایند دنبالش و با هم بروند اروند! نام قرار عاشقان بود! زمستان ۶۴ بود! عبدالمجید در سکوی جلوی در خانه، منتظر هم‌رزمانش نشسته بود که ناگهان باران می‌بارد! مادر دوباره می‌آید دم در! برای خداحافظی بار چندم، نمی‌دانم؛ اما خوب می‌دانم این بار آخری، دستش یک بارانی سورمه‌ای بود: «مگر باران ببارد، بفهمم چی را برداشتی، چی را جا گذاشتی، ! این را اما در ساک نگذار! همین‌جا، زیر باران، جلوی چشم خودم بپوش! فدای اون قد و بالای پسرم! بیا ! آخ که چقدر خوش‌گل می‌شی، توی این بارونی!» از آن‌روز به بعد، هروقت باران می‌بارد، عزیز می‌آید جلوی در... می‌آید جلوی در و از قطره‌های باران، سراغ پسرش را می‌گیرد؛ هم‌چین ملتمسانه‌ها! ۳۴ سال است! ۳۴ سال است که از ، خبر را شنیده، بی‌آن‌که آن قد و بالای رعنا را، فقط یک‌بار دیگر، درون آن بارانی سورمه‌ای ببیند! را، امواج خروشان اروند، در حالی تا دم در بهشت مشایعت کردند که یک بارانی سورمه‌ای، تنش بود! اما خب! مادر است دیگر! ۳۴ است که هروقت باران می‌‌بارد، عزیز می‌آید جلوی در... می‌آید جلوی در، مگر باز هم پسرش را، زیر همان باران، درون همان بارانی سورمه‌ای ببیند؛ «آخ که چقدر خوش‌گل می‌شی، توی این بارونی! آری! شرح عکس را همان به‌ که ... هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات 🍃🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 ----~~~ 🌴 🍃🌺🍃🌴~~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل هشتم..( قسمت ۲ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق زیر کرسی نشست دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرم تعریف شد. از کارش گفت از دوستانش از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی یک آب خوش از گلویت پایین نرفته اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم. اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: چه حرف هایی می زنی. گفت: اگر تو مرا نبخشی فردای قیامت روسیاهم روسیاهم. گفتم: چرا نبخشم؟ دستش را زیر لحاف درازکرد و دستم را گرفت دست هایش هنوز سرد بود. گفتک تو الان به کمک من احتیاج داری اما می بینی نی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم دلم پیش تو می ماند. گفتم: ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود خیلی وقت پیش از پا در آمده بودم تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن. دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت دیدم چشم هایش سرخ شده هر وقت خیلی ناراحت می شد چشم هایش این طور می شد هر چند این حالتش را دوست داشتم اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: دیگر خوب نیست بلند شو برو الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده. خواهرم پشت پنجره ایستاده بود به شیشه اتاق زد صمد هول شد زود دستم را رها کرد. خجالت کشید سرش را پایین انداخت و گفت: آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیرم؟ بلند شد برود. جلوی در که رسید برگشت و نگاهم کرد و گفت: حرف هایت از صمیم دل بود؟ خندیدم و گفتم: آره خیالت راحت. ظهر شده بود اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم در بیاورد یکی از آن ها شکست و دستش را برید شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست توی این هیر و ویروی شوهر خواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: گرجی بدجوری خون دماه شده نیم ساعت است خون دماغش بند نمی آید. چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود سویچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: برو آماده اش کن ببریمش دکتر بعد رو به من کرد و گفت: شما ناهارتان را بخورید. سفره را که انداختند وناهار را آوردند یک دفعه بغضم ترکید سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند. وقتی ناهار را کشیدند وهمه مشغول غذا خوردن شدن و صدای قاشق ها که به بشقاب چینی می خورد بلند شد دخوتر خواهرم توی اتاق آمد و کنار نشستم گفت: خاله آقا صمد با مامان و بابایم رفتند زرن. گفت به شما بگویم نگران نشوید. مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند اما صمد نیامد. عصر شد مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند باز هم صمد نیامد اذان و اقامه را در گوشش گفتند اسمش را گذاشت معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد مهمان ها بلند شدند خداحافظی کردند و رفتند. شب شد همه رفته بود شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد شوهر خواهر و خواهرم آمدند صمد با آن ها نبود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
گفت: راستے جبهه چطور بود؟ گفتم: تا منظورت چه باشد؟ گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم: آری گفت: در چے؟😳 گفتم: در خواندن نماز شب.😊 گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری گفت: در چے؟😮 گفتم: در توفیق شهادت.😇 گفت: جرزنے بود؟😳 گفتم: آری. گفت: برا چے؟ گفتم: براے شرڪت در عملیات.😭 گفت: بخور بخور بود؟😏 گفتم: آرے☺ گفت: چے میخوردید؟😏 گفتم: تیر و ترڪش 🔫 گفت: پنهان ڪارے بود؟ گفتم: آرے گفت: در چے؟ گفتم: نصف شب، واڪس زدن ڪفش بچه ها.👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آرے. گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانے سنگر ڪمین.💂 گفت: آوازم مے خوندید؟🎙 گفتم: آرے گفت: چه آوازے؟ گفتم:شبهای جمعه دعاے ڪمیل. گفت: اهل دود و دم هم بودید؟ گفتم: آرے گفت: صنعتے یا سنتی؟😏 گفتم: صنعتے، خردل، تاول زا، اعصاب💀☠ گفت: استخر هم مے رفتید؟💧 گفتم: آرے گفت: ڪجا؟ گفتم: اروند، ڪانال ماهے، مجنون. گفت: سونا خشک هم داشتید؟ گفتم: آرے گفت: ڪجا؟ گفتم:تابستون سنگرهاے ڪمین، شلمچه، فڪه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمے داشتید؟ گفتم: آرے گفت: ڪے براتون برمے داشت؟😏 گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه😞 گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟😏 گفتم: آرے خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونے خونین دوستان شهیدمان😭😔 سڪوت ڪرد و چیزے نگفت!!! ❤️شادی روح شهیدانمان صلوات ღ   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃