eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونی چیه رفیق؛ یکی از ترفند های شیطون اینکه: [زین لَهم اَعمالهُم...] کارامونو قشنگ جلو میده! خودمونم متوجه نیستیما، فلذا فکر میکنیم به‌به و چه‌چه! چه حسابم صاف وپاکه... از پشت پرده خبر نداریم! خدا مرتبا در حال یاداوریه؛ مراقب اعمالتون باشید رنگ شیطون به‌خودش نگیره ..😔 ؟!
میگفت. اگر می‌خواهید نذری کنید فقط گناه نکنید مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی‌کنم هدیه به آقاصاحب‌الزمان(عج) از طرف خودم..🌹 🌷🕊
میگفت... یه نوجوون و دیدم تو فکه که این رملا رو کنار میزد یه چاله میکند دوباره روشون و میپوشوند ... چند قدم میرفت دوباره یه چاله میکند و روشونو میپوشوند... گفتم جوون داری چیکار میکنی؟! گفت : دارم گنآهامو تو خاکهــای فکه دفن میکنم... هرچاله که میکند واسه یه گنآه ...😔 ...😭 ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
استوری همسر #شهید_محمد_بلباسی🌷 به مناسبت بازگشت پیکر #شهید_محمد_بلباسی... #امان_از_دل_زینب... #ک
بسم الله الرحمن الرحیم عذرخواهی مسئول ایثارگران سپاه از خانواده شهدای تفحص شده خان‎طومان: برخی رسانه‌ها امانت‎داری نکردند چون در عمل انجام شده قرار گرفتیم، مجبور شدیم بدون اطلاع‎رسانی به خانواده همه شهدا اطلاعیه رسمی را منتشر کنیم. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل سوم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم قدم به تو احتیاج دارم تو باید تکیه گاهم باشی. بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مومن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت. همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد از خیلی چیزها از خاطرات گذشته از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من آمده و همیشه با کم توجهی من رو به رو می شده اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد گفت: مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری. راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند. ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: دست همه تان درد نکند حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی. وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم. در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها همرونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند. دوازدهم آذر ماه ۱۳۵۷ بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سر کردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سر به سر صمد گذاشت و گفت: برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل ننینداز. ما به این شوخی خندیدیم، اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند اول ناراحت شدیم و بعد برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطوری به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان. عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: بهتر است اول برویم عکس بگیریم. همدان، میدان بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پر آبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه سوار بر اسب ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: بهتر است همین جا عکس بگیریم. بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بودیم، بنشینیم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: اینجا را نگاه کن من نشستم صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 از شام بلا شهید آوردند... 😭 به زینب بلباسی بگو‌یید که بابا بـرگشتــــه... 💔 سی سال پیـش، همت ها و باکری ها با نوای "ای مھدی صاحب زمان آماده ایم" پر کشیدند🕊️🌷 و امروز بلباسی ها، رادمهرها و حاجی زاده ها با نوای "منم باید برم؛ آره برم سرم بره" آسمانی شدند 🕊 دیروز متوسلیان جاویدالاثر شد و امروز برخی از نام آنها شد شھدای‌ دفاع‌ مقدس🕊 و نام اینها شد شھدای‌ مدافع‌ حرم🌹 آنها با نوای آهنگران جان میگرفتند و اینها با نوای مطیعی و نریمانی آن روز درِ باغ شھادت را بستند و اینها ناله‌کنان التماس کردند: در ‌باغ ‌شهادت ‌را‌ نبندید!😔 و الان نوای: از ‌شام ‌بلا ‌شهید ‌آوردند گواهی بر ایـن مدعاست که دعایشان به اجابت رسیده اسـت🕊 و اما ما... گویی ما سھمی جـز شنیدن آنها و دیدن اینها نداریم ...😔 حضرت ‌آقا فرمونـد: دیــروز بـرای شهادت دروازه‌ای به آسمـان باز بود و امــروز معبری تنـگ... گویا این معبر باز هـم درحال دروازه شدن اسـت! هنوز هم برای شھـید شدن فرصت هست دل را باید صاف کرد... یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
اولین دیدار خانواده شهید مدافع حرم ذکریا شیری در معراج شهدا💔 #شهداي_خان_طومان #کُلُّنٰا_قٰاسِمِ
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 مراسم وداع خصوصی خانواده با پیکر 🌷🕊از شهدای تازه شناسایی‌شده مدافع حرم پیش از ظهر امروز (سه‌شنبه) در معراج‌الشهدای تهران برگزار شد. در این مراسم خانواده پس از پنج سال دوری شهید خود با پیکر وی وداع کردند. روز گذشته پیکر این شهید به همراه هفت شهید دیگر مدافع حرم به مشهد مقدس منتقل و در حرم رضوی طواف داده شد. شهید مدافع حرم «زکریا شیری» نهم فروردین سال ۱۳۶۵ در «خدابنده» زنجان به‌دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات دبیرستان و گرفتن دیپلم برای استخدام در سپاه قزوین اقدام کرد و با توجه به‌این‌که زمان خدمت سربازی او فرارسیده بود، همزمان به خدمت سربازی رفت و هشت‌ماه در سنندج خدمت کرد. پس از قبولی در سپاه، وارد دانشگاه افسری شد و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی تکاوری، به‌مدت هشت سال در تیپ صاحب‌الامر (عج) سپاه قزوین مشغول به خدمت شد. شهید «زکریا شیری» برای دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام ) و مبارزه با تکفیری‌ها، در اول صفر سال ۱۳۹۴ عازم سوریه شد و ۱۳ روز بعد یعنی چهارم آذر در منطقه «العیس» سوریه بر اثر انفجار تله انفجاری در سن ۲۹ سالگی، به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است. هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷 ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 @Yazinb3
از ضربت شمشير و نيزه ام دريا شعله ور مى شود و فضا از نيزه ها و تيرهايم پر مى گردد. هنگامى كه شمشيرم در دست راستم به گردش درآيد، قلب حسود پاره مى شود) وى پس از آنكه به زمين افتاد امام(عليه السلام) بر بالينش حاضر شد و چون مشاهده كرد غلام نسبت به آن حضرت اظهار علاقه مى كند، امام گريان شد و دركنارش نشست و صورت بر جبينش نهاد. غلام كه از اين همه محبت به وجد آمده بود، شادمان شد و فرياد زد: «مَنْ مِثْلي وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدِّي»؛ (كيست همانند من كه پسر پيامبر صورتش را بر صورتم قرار داده است) اين را گفت و به درجه رفيع شهادت نايل آمد. در اينجا مى بينيم امام(عليه السلام) در لحظه شهادت صورت بر صورت غلامش مى گذارد يعنى همان ابراز محبتى را كه درباره فرزند شجاع و دلبندش على اكبر(عليه السلام) مى كند، درباره غلامش نيز روا داشت. يعنى اينها همه مجاهدان و شهيدان راه خدا هستند و همه آنها عزيز و گرامى اند، و همه در يك مسير و براى يك هدف جهاد كردند و شربت شهادت نوشيدند. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6