قسمت این بود که در بین تمامی زنان
توفقط صاحب یک ماه وسه اخترباشی
قمرت یک نفره لشگر انصارخداست
پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی
خاک این خانه تو را قبله حاجات کند
متعجب نشو گر شافع محشرباشی
غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد
سعی کن مرهم زخم دل دخترباشی😭
این یتیمان همه به واژه در حساس اند
نکند در بزنند و تو پس در باشی😭
چار تا بچه این خانه همه مادری اند
نکند تب بکنی گوشه بستر باشی
سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم وحسن
فاطمه دور وبر این شه بی سرباشی
سعی کن ثانیه ای تشنه نماند این گل
یاراین سوخته دل تادم آخرباشی
یا زهرا...😭
خانم ام البنین سلام الله علیها چهار صورت قبر درست کرده بود ..
پشتِ بقیع برا همدیگه روضه میخواندن ... یه گوشه از روضه رو خانم زینب سلام الله علیها میخواند ، یه گوشه از روضه رو اُم البنین سلام الله علیها .. یه وقت سکینه سلام الله علیها بلند میشد؛ اُم البنین من شرمندهام .. من بودم مشک رو دوش عباس گذاشتم
😭😭😭😭😭
یا ابالفضل...
#امام_زمان
زینب سلام الله علیها صدا میزد ام البنین شما که نبودی فقط شنیدی چه گذشت کربلا .. اینقدر برای عباس و حسین داری ناله میزنی .. .
ام البنین! داغ عباس با دلِ حسین کاری کرد که ...😭😭😭😭
یاحسیییییین
روز عاشورا هر شهیدی رویِ زمین می افتاد اول حسینم میومد دم خیمۀ زن ها ما رو سر سلامتی میداد ...
اما وقتی عباس رو زمین افتاد ...😭
انگار دیگه کاری از حسینم بر نمیومد صدا زد .. .«و قال الحسين علیه السلام الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي ...😭
آخ حسیییییین😭
بزن بر دامنش دست توسل
که در جود و سخا آقاست عباس...
همین که صدای العطش بچه ها را شنید ، آمد نزد امام حسین علیه السلام اجازه میدان گرفت ، مشک را به دست گرفته ، آمد کنار شریعه فرات ، عباس علیه السلام تشنه است 😭
یا ابالفضل...
#امام_زمان
مشتی از آب برداشت تا به لبهای عطشان برساند اما ...«فَذََکَرَ عَطَشَ الحُسَین وَ اَهلِ بَیتِهِ » به یاد لبهای تشنه برادر افتاد ، آب را روی آب ریخت ...😭
مشک را پر از آب کرد ... از شریعه بیرون آمد ، به سمت نخلستان ، دشمنان دستهای نازنینش را قطع کردند ، مشک آب را سوراخ کردند ، تیر به چشمش زدند 😭
جانبازان عزیزمون فیض ببرند😭
عاشقان آقا اباالفضل ، ان شاءالله کنار حرمش...
یک وقت یک عمود آهن هم بر فرق عباس زدند . لذا صدا زد : یا اَخا اَدرک اَخا 😭
یکدفعه دید یکى در علقمه داد مى گه داداش!
جگر حسین علیه السلام آتیش گرفت…😭
آخه یک روز صدا زد: عباسم! مگر من برادرت نیستم؟ چرا به من داداش نمى گى؟! سرش پائین است مقابل ابى عبدالله. خداى ادب است عباس...
بغض کرد... خجالت کشید عرق شرم به پیشانیش نشست…
آقا جان! سیدى و مولاى! من کجا، شما کجا؟!
مادرم گفته غلامت باشم… 😭
ای به فدای ادبت آقا😭