مقتل اصلی را علمدار کميل روایت می کند…
آنجا که اصحاب گفتند:
“اَلْعَطَش قَدْ قَتَلَنا…”😔
و قمقمه های تشنه ی لب های شهدا میان میدان مین جا مانده بود.😭
علمدار کميل تا نزدیک نیروهای خودی میرود و به یاد سقای کربلا با لب های تشنه آب میاورد.
یا ابالفضل...
#شب_جمعه بعد از آخرین اذان مغرب به مادر سادات اقتدا می کند:
“بچه ها!غصه نخورید…..
اگر در غربت هم شهید شویم،مادرمان ما را تنها نمی گذارد…..”😭
علمدار کميل با لبهاي تشنه مانند سرورشان حسين(علیه السلام) شهيد شد…😭
وَ سَلامٌ عَلیٰ ابراهیم…
یازهرا....
اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ.
الْمُطِیعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلامِیرِالْمُؤمِنِینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَین.
یا قمرالعشیره... یا ابالفضل العباس ...
امشب اومدیم در خونه شما اقای من...
آقا ؛ مسیحی ها میان در خونتون...
دست خالی ردشون نمیکنی آقا...😭
ما هم یه عمره گدای در خونه شمائیم ...
میشه یه نگاهی هم به مجلس ما کنید آقا....😭
با یه امیدی اومدیم آقا...
خیلی ها مریض دارند...
گرفتارند...حاجت دارند...😭
#امام_زمان محفل عمویتان ابالفضل العباس است...😭
روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد...
ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر...
صدازد آقا جانم...😔
قَدْ ضَاقَ صَدْرِي
دیگه سینه ام تنگ شده...
یعنی بیشتر از طاقت ندارم و غربت شما رو ببینم...😭
آخ حسییییین...
یاد کنیم شهدای عزیزمون رو که دلشون نمیخواست غربت رهبرشون رو ببینن😭
فیض ببرند از محفل مولا و مقتدایشان قمر منیر بنی هاشم...
🌴 #یازینب...
روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد... ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر... صد
دیگه طاقت ندارم صدای غربتت رو بشنوم...
اجازه میدان بده ...
ابی عبدالله فرمودند.. برادرم...
يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي
تو علمدار منی ...
تو پرچمدار منی...😭
عباسم ؛برادر عزیزم ؛ میخوای بری برادرت رو تنها بگذاری؟😭
تمام دلخوشی بچه ها تویی عباسم...
این بچه ها میان نگاه میکنند میبینند ؛ هنوز خیمه عمو عباس برپاست خوشحال میشند...
فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ
میخواهی بری اول برا بچه ها آب بیار عباسم...😭
صدا زد سَمعاً وَ طاعتاً مَولای...
عباس علمدار مشک و گرفت...
حرکت کرد...
اما دید صدای غربت بچه های حسین بلنده...😭
هی بچه ها میگن العطش العطش...
خدا ميدونه چه کرد صدا العطش بچه ها با دل عباس...😭
یازهرا...
رفت به سمت شریعه ی فرات...
مشک رو پر از آب کرد ...
دست برد زیر آب...
میخواد آب بنوشه اما...😭
ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته
یادش اومد از لب تشنه ی حسین...😭
یادش اومد از لب تشنه علی اصغر یادش اومد از لبان تشنه بچه های ابی عبدالله...😭
آخ حسییییین...
به خودش گفت آی عباس تو میخای آب بنوشی...
درحالیکه بچه های حسین توی خیمه ها تشنه اند...😭
صداشون به ناله بلنده...
هی میگن العطش...😭
برگشت به سمت خیمه ها...