eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
8.5هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
شرح حال خواهر شهید از شهادت برادرش میثم نظری اصلاً خبر نداشتم میثم در تدارک اعزام به سوریه است. یک شب خواب دیدم در خانه مان هیات و مراسم عزای امام حسین (ع) برقرار است. یک دفعه حضرت آقا- رهبر انقلاب - وارد خانه مان شدند و در میان تعداد بسیار زیاد روحانی سادات که در مجلس حضور داشتند، رو به پدر و مادرم کردند و با اشاره به میثم فرمودند: «احسنت به این پسر! احسنت به شیوه تربیتی شما! ببالید به این پسر!» وقتی خوابم را در خانواده تعریف کردم، مادرم نگاهی به میثم کرد و گفت: «دارد می رود سوریه.» من تازه آن روز خبردار شدم. به خواهرم گفتم: میثم برود، دیگر برنمی گردد. اصلاً شبیه شهدا شده بود؛ چهره اش، رفتارش... گفتم: تا می توانی بغلش کن، ببوسش، بویش کن که یک حسی به من می گوید این رفتن، برگشتن ندارد... همان هم شد. کل اعزام تا شهادتش فقط ۷ روز طول کشید.» 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
به حرف و ادعا نیست، به شبیه شدن است آقا میثم را که بدرقه می کنند، تازه داستان برایشان شروع می شود. هرکدام تنها، یا دوتایی و چندتایی گوشه دنجی نشسته و خلوت کرده اند. در میان سکوت پرحجم حاکم بر فضا، واکنش ها میان اشک، بهت و حسرت، متفاوت است. زانوبه زانوی دو دختر جوان که می نشینم، آنقدر غرق در عالم خودشان اند که متوجه حضورم نمی شوند. از حال و هوایشان که می پرسم، باز هم سکوت است و سکوت. می گویم: وسط هفته، در میان دغدغه درس و دانشگاه، اینجا چه می کنید؟ لبخند کمرنگی روی صورت «حُسنا جهادیه» می نشیند و می گوید: «اگر اینجاییم، خودشان دعوتمان کرده اند. راستش را بخواهید، نمی دانم چه اتفاقی افتاد و چه نیرویی بود که امروز مرا به اینجا کشاند! اما دلم می خواست به استقبال شهید بیایم و با مادرش دیدار داشته باشم.» «هانیه» هم در تکمیل صحبت های دوستش می گوید: «این شهدا آنقدر در زندگی ما تاثیرگذار بوده اند که نگاهمان به دنیا و مسیر زندگی مان را تغییر داده اند. من از یک مقطعی، دیگر از شهدا خجالت می کشیدم. اینطور بود که تصمیم گرفتم بیشتر به خودم و احوالات و رفتارهایم دقت داشته باشم و با خودسازی، تلاش کنم راه آن ها را ادامه دهم. البته همین را هم از عنایت و توجه خودشان می دانم.» 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
به آقا میثم گفتم دعا کند آخرِ کار ما هم شهادت باشد سر که برمی گردانم، صفی که در دو ردیف، جلوی درِ یک اتاق تشکیل شده، توجهم را جلب می کند. سرک که می کشم و آن تابوت منقش به پرچم مقدس سه رنگ را وسط اتاق می بینم، به جواب سئوالم می رسم. گردانندگان مراسم خوب دانسته اند ارادتمندانی که از چهارگوشه شهر خودشان را به معراج رسانده اند تا به مسافری که از جوار عمه سادات آمده، خوشامد و زیارت قبول بگویند، تا دلشان را با درد دل با فدایی خانم (س) سبک نکنند، راضی به رفتن نمی شوند. سراغ جمع پسران نوجوانی می روم که این پا و آن پا کردنشان نشان می دهد طاقتِ در صف ایستادن، ندارند. از علت حضورشان که می پرسم، بنا می کنند به تعارف کردن و هرکدام جواب دادن را به دیگری حواله می دهند. تا می گویم: سئوال خاصی ندارم، فقط می خواستم بدانم این موقع روز، مگر کار و زندگی نداشتید که آمده اید اینجا؟، «علیرضا عرب ساغری» تعارف را کنار می گذارد و می گوید: «اگر بحث کار و زندگی باشد، این شهدا از ما بیشتر کار و زندگی داشتند. می توانستند نروند. می توانستند کنار همسر جوان و بچه های قدونیم قدشان بمانند و در اول جوانی، به فکر آرزوهایشان باشند. اما همه این ها را گذاشتند و به خاطر امنیت ما به میدان جنگ رفتند. همه این ها یعنی ما به شهدای مدافع حرم، مدیونیم. اصل ماجرا، همین دِینی است که نسبت به شهدا داریم. می خواستیم دینمان را ادا کنیم. علاوه براین، دلمان می خواهد ادامه دهنده راه شهدا باشیم. حضور در این برنامه ها کمک می کند، حالات معنوی مان را حفظ کنیم و به شهدا نزدیک تر شویم.» می خواهم بحث را ادامه دهم که نوبتشان می رسد و انگار جذبه ای می کَنَد و می بَرَدشان. چند دقیقه ای می گذرد. بیرون که می آیند، می پرسم: به آقا میثم چه گفتی؟ علیرضا در جواب می گوید: «گفتم سلام ما را به خانم حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) برسان. و خواستم دعایمان کند. دعا کند آخرش مثل خودش، شهید بشویم. البته شهادت، اشکال مختلفی دارد ها؛ یکی مثل آقا میثم، جانش را فدا می کند. یکی مثل حضرت آقا، شهید زنده است. یکی هم مثل سردار سلیمانی، زندگی اش را وقف مسیر حماسه و مقاومت می کند. مهم این است که در راه شهدا باشی و خدمت کنی.» 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
«سمیه» خانم، خواهر بزرگ تر شهید نظری می گوید: «این سه سال و ۴۷ روز گرچه خیلی سخت گذشت و دلتنگی برای میثم خیلی آزاردهنده بود اما بی تابی نکردیم. آرامش خاصی داشتیم چون می دانستیم خودش اینطور می خواهد. می گفت: «وقتی حضرت فاطمه زهرا (س) مزار ندارند، من خیلی شرمنده می شوم اگر قبر و نشانه داشته باشم.» اینطور بود که از شنیدن خبر بازگشت پیکرش شوکه شدیم! حدود ده روز قبل، همسایه ها خواب دیده بودند که من و خواهرم داریم شکلات پخش می کنیم. به مادرم گفته بودند: شاید قرار است پیکر میثم برگردد. اما باز هم چنین موضوعی در ذهن ما نبود. وقتی مادرم خواب همسایه را تعریف کرد، گفتم: مامان! بیایید خواسته میثم را به خواسته خودمان ترجیح دهیم و راضی شویم هرکجا آرامش دارد، همان جا باشد. به این ترتیب، در این سه سال هیچ وقت نگفتیم باید پیکرش برگردد، باید مزار داشته باشد و باید... واگذار کرده بودیم به خواسته خودش و خانم حضرت زینب (س).» آقا که تاییدش کردند، گفتم: میثم از پیش حضرت زینب (س) برنمی گردد. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
12-vasiat.mp3
3.25M
فرازهایی از وصیت نامه شهید مدافع حرم میثم نظری با نوای: حاج میثم مطیعی  📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
میثم آرزوی شهادت داشت و به آرزویش رسید و سعادتمند شد. بالاخره مرگ قرار است سراغ همه ما بیاید. خوش به حال کسی که مرگش، شهادت باشد. وقتی به پدرم می گفتم: چطور است که برای میثم بی تابی نمی کنید؟ می گفت: وقتی می دانم جایگاهش کجاست، وقتی می دانم در بهترین جای عالم است، چرا بی تابی کنم؟» 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
داستان‌جانبازی‌ بادیگاردحاج‌قاسم وحیدازسال۹۴درسوریه ‌حضورداشت‌وبه‌دست نیروهای‌تکفیر‌ی‌شیمیایی شده‌بود. البته‌هیچکس‌حتی‌خانواده هم‌ازاین‌موضوع‌اطلاعی ‌نداشتند. پدرشهید:چهل‌روزپیش‌که‌ برای‌پیگیری‌مراحل‌درمانی به‌اصفهان‌رفت‌ازاینکه‌وحید شیمیایی‌شده‌باخبرشدیم. ریه‌وحیدعفونت‌کرده‌بودو برادرش‌که‌میدانست‌به‌خواسته اوبه‌کسی‌چیزی‌نگفته‌بود. ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
داستان‌جانبازی‌ بادیگاردحاج‌قاسم وحیدازسال۹۴درسوریه ‌حضورداشت‌وبه‌دست نیروهای‌تکفیر‌ی‌شیمیایی شده‌ب
فریدون زمانی‌نیا، پدر شهید، اولین کسی است که سفره دلش را باز می‌کند و می‌گوید: «آقا وحید سومین فرزند خانواده‌مان بود. متولد ۳۰ تیرماه ۷۱ بود. آن موقع در محله اتابک زندگی می‌کردیم. بعد به شهرری آمدیم. پسرم از ۹ سالگی به تکواندو علاقه‌مند شد و تا پایان پیش‌دانشگاهی در همین رشته ورزشی فعالیت می‌کرد. سال ۹۱ در آزمون کنکور سراسری و دانشگاه افسری شرکت کرد و در هر دو آزمون پذیرفته شد. با توجه به علاقه‌اش به مسائل نظامی و فعالیتش در بسیج، با مشورت برادر بزرگ‌ترش آقا حمید، در دانشگاه افسری ادامه تحصیل داد. وحید تا سال ۹۳ دانشجو بود و بعد از آن به مدت چهار سال مدافع حرم شد. از اوایل سال ۹۷ تا لحظه شهادتش هم در معیت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود
سالروز شهادت مصطفی احمدی‌روشن ۲۱ دی ۱۳۹۰ پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی بر روی خودرو در خیابان گل نبی تهران (میدان کتابی) به شهادت رسید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد🌹 ‌..🌷🕊 ...🌷🕊 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
چراغ راه.pdf
2.93M
| وصیت‌نامه حضرت آیت الله مصباح یزدی که در مراسم بزرگداشت هفتمین روز ارتحال ایشان قرائت شد. ‌..🌷🕊 ...🌷🕊 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---