#کلام_شهید:
همدیگر را دوست داشته باشید.
تقوا پیشه کنید و در خدمت انقلاب باشید ،
پست و مقام وسیله امتحان است ،
اگر خدای نکرده خطا کنید در قیامت باید جوابگو باشید.
#فرمانده_تیپ_الحدید_لشکر۲۵کربلا
#سردار_شهید_سید_صادق_شفیعی🌷🕊
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#لبیک_یازینب...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هشتم ..( قسمت ۱ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
اما آن هفته جمعه عصر لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: شنبه صبح زود می خواهیم برویم ماموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود. موقع رفتن پرسید: قدم جان خبری نیست؟! کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکرکردم شاید یک درد جزئی باشد. به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: نه برو به سلامت حالا زود است. اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بد جوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم اما خوب که نشدم هیچ دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم خدیجه. بعد زیر بلغم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیرکرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود.
دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید تا صدای در می آمد می گفتم : حتما صمد است. صمد آمده.
درد به سراغم آمده بود چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد صدای گریه بچه را که شنیدم گریه گرفت. صمد چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنازم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود کسی در زد می دانستم صمد است. خدیجه زن داداشم توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبر دار شده بود پرسیده بود: چه خبر قدم راحت شد؟
خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسرش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: قدم چشمت روشن، شوهرت آمد و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم صمد تا وارد شد خندید و گفت: به به سلام قدم خانم . قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من. از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: کی به تو گفت خدیجه؟!
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم . خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: خودم فهمیدم چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده است. بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است فکر کرد من ناراحت می شوم. بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود گفت: خدیجه من حالش چطور است؟ گفتم: کمی سرما خورده است. دارویش را دادم. تازه خوابیده است. صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربع تمام موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام ارام برایش لالایی خواند.
فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم. خودش رفت و پدر و مادرها ، خواهرها و برادرها و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی را به پا کرد مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: قدم کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفا ندارد. هوا سرد بود. دور تا دور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
دادستان استان البرز: آزار دهندگان کودک زباله گرد در فردیس، انگیزه خود را مسخره کردن و شوخی عنوان کرده اند! نخستین صحبت های مجرمان پس از دستگیری...
#مرزبان_های_مجازی_غافل_و_بی_تدبیر_را_محاکمه_کنید
#اینستاگرام توسط #ارتش_اسرائیل و #آمریکا مدیریت میشود . حذف پست یک خواننده در انتقاد از سلبریتی های بدنام سیاسی توسط اینستاگرام دیگر هیچ تردیدی باقی نگذاشت که این شبکه اجتماعی مستقیما توسط دشمنان و با قصد براندازی و نابودی جامعه ایران مدیریت میشود
#دشمن_دشمن_است و ذاتش دشمنی و براندازی و تهاجم است اما سوال اینست چه کسانی اجازه دادند این دشمن از طریق مرزهای مجازی وارد کشور شوند و مدیریت افکار عمومی جامعه را بدست بگیرند و اینگونه در کشور فتنه و آشوب درست کنند؟
آیا وقت محاکمه مرزبان های مجازی بی تدبیر و غافل فرا نرسیده است؟
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#برکات_قرآن_خواندن⇩
✅ امام صادق عليه السلام فرمودند:
خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود
و از خدا ياد نمى گردد،
سه گرفتاری در آن خانه
بوجود می آید:
① بركتش كم میشود
② فرشتگان آن را ترك مى كنند
(رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.)
③ شياطين در آن حضور مى يابند.
(نزاع و جدال در آن خانه زیاد است، آرامش ندارند )
✅ خواندن قرآن در خانه
این سه گرفتاری را برطرف می کند.
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
#یکی_ازبینِ_خودمان..
#نهضت_جنگل_را_دشمن_شکست_نداد❗️
#سر_میرزا_کوچک_خان را یکی از یاران نفوذی خودش جناب خالو قربان برید و برای رضا شاه برد.
#رئیسعلی دلواری را هم اجنبیها شهید نکردند.❗️
او هم از پشت با تیر غلامحسین تنگکی که نفوذی انگلستان بود از پا درآمد.
تاریخِ مبارزات ما با استعمار گواه است که
" هیچ وقت از روبرو ضربه نخوردیم. "
هر بار مبارزه جدی شد ما به خودمان باختیم و یکی از پشتمان ضربه زد..
برای زانو زدن این ملت همیشه پای یک نفوذی در میان بود، یکی از بینِ خودمان.
#رئیس دفتر رئیس جمهورمون گرین کارت آمریکا داره،
#خانواده وزیر خارجمون آمریکا زندگی میکنن،
#مشاور وزیر خارجه پاس سوئدی داره،
#دختر رئیس مجلسمون آمریکا زندگی میکنه،
#پسر ابتکارمون آمریکاست،
#خانواده سیفِمون استرالیا،
#پسر حسین فریدونمون آمریکا...
بعد ما از اینا توقع داریم برای کشور یه حرکت مثبت انجام بدن!
#تنها چند روز بعد از قطعنامه ٥٩٨ كه به اصرار مرحوم مغروق و روحانى و موسوى اجرا شد ، دشمن بعثى و منافقين به خاک ايران پيشروى كردند و بيش از ١٢هزار نفر اسير شدند.
نتيجه تسليم، دربرابر خواسته های دشمن
#ذلت و وادادِگی .
پس بهترين گزينه در مقابل دشمن مقاومت و اتحاد و ايستادگی.!!
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #سه_شنبه #۱۲_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_حسن_شوکتپور🌷
(استان سمنان، شهرستان مهدی شهر) (۱۳۳۱ ه.ش)
#ولادت شهید محمدباقر عاصی🌷
(استان یزد) (۱۳۳۲ ه.ش)
#ولادت شهید علی آثاری اردکانی🌷
(استان یزد، شهرستان اردکان) (۱۳۳۹ ه.ش)
#شهادت شهید حسن حسنآبادی 🌷
(استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهیده فهیمه سیاری 🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید علیاکبر محمدحسینی🌷
(استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید حمیدرضا ملاحسنی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمدتقی برجی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید علی جان سلیمانی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان فیروزه، روستای سلیمانی) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید ابراهیم بابایی ملکشاه🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۷۳ ه.ش)
#شهات شهید حسان هولو اللقیس🌷
(حزب الله لبنان) (۱۳۹۲ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم میثم نجفی🌷
(۱۳۹۴ ه.ش)
#شهادت شهید بهنام کاظمی🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید مجتبی یعقوبی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان هشترود) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید خدابخش رئیسیان🌷
(استان اصفهان، شهرستان سمیرم) (۱۳۹۶ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
---~~~🌴 🍃🌺🍃 🌴~~~---
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊
#کوچهی_شهادت
هروقت #کوچهی_شهادت باران میبارد، یاد روز اعزام #عبدالمجید میافتم به منطقه! بسیجی ۱۷ سالهای که پنجشنبهای از پنجشنبههای دههی شصت، جلوی در خانهای جنوبشهری، منتظر دوستانش بود تا بیایند دنبالش و با هم بروند اروند! نام قرار عاشقان #والفجر_هشت بود! زمستان ۶۴ بود! عبدالمجید در سکوی جلوی در خانه، منتظر همرزمانش نشسته بود که ناگهان باران میبارد! مادر دوباره میآید دم در! برای خداحافظی بار چندم، نمیدانم؛ اما خوب میدانم این بار آخری، دستش یک بارانی سورمهای بود: «مگر باران ببارد، بفهمم چی را برداشتی، چی را جا گذاشتی، #عبدالمجید! این را اما در ساک نگذار! همینجا، زیر باران، جلوی چشم خودم بپوش! فدای اون قد و بالای پسرم! بیا #مجیدجان! آخ که چقدر خوشگل میشی، توی این بارونی!» از آنروز به بعد، هروقت #کوچهی_شهادت باران میبارد، عزیز میآید جلوی در... میآید جلوی در و از قطرههای باران، سراغ پسرش را میگیرد؛ همچین ملتمسانهها! ۳۴ سال است! ۳۴ سال است که از #همسنگران_مجید، خبر #شهادت_مجید را شنیده، بیآنکه آن قد و بالای رعنا را، فقط یکبار دیگر، درون آن بارانی سورمهای ببیند! #عبدالمجید را، امواج خروشان اروند، در حالی تا دم در بهشت مشایعت کردند که یک بارانی سورمهای، تنش بود! اما خب! مادر است دیگر! ۳۴ است که هروقت #کوچهی_شهادت باران میبارد، عزیز میآید جلوی در... میآید جلوی در، مگر باز هم پسرش را، زیر همان باران، درون همان بارانی سورمهای ببیند؛ «آخ که چقدر خوشگل میشی، توی این بارونی!
آری! شرح عکس #کوچهی_شهادت را همان به که #باران_بنویسد...
هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات
🍃🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🍃
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
----~~~ 🌴 🍃🌺🍃🌴~~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هشتم..( قسمت ۲ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق زیر کرسی نشست دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرم تعریف شد. از کارش گفت از دوستانش از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی یک آب خوش از گلویت پایین نرفته اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.
اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: چه حرف هایی می زنی. گفت: اگر تو مرا نبخشی فردای قیامت روسیاهم روسیاهم. گفتم: چرا نبخشم؟ دستش را زیر لحاف درازکرد و دستم را گرفت دست هایش هنوز سرد بود. گفتک تو الان به کمک من احتیاج داری اما می بینی نی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم دلم پیش تو می ماند.
گفتم: ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود خیلی وقت پیش از پا در آمده بودم تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.
دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت دیدم چشم هایش سرخ شده هر وقت خیلی ناراحت می شد چشم هایش این طور می شد هر چند این حالتش را دوست داشتم اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: دیگر خوب نیست بلند شو برو الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.
خواهرم پشت پنجره ایستاده بود به شیشه اتاق زد صمد هول شد زود دستم را رها کرد. خجالت کشید سرش را پایین انداخت و گفت: آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیرم؟ بلند شد برود. جلوی در که رسید برگشت و نگاهم کرد و گفت: حرف هایت از صمیم دل بود؟ خندیدم و گفتم: آره خیالت راحت.
ظهر شده بود اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم در بیاورد یکی از آن ها شکست و دستش را برید شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست توی این هیر و ویروی شوهر خواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: گرجی بدجوری خون دماه شده نیم ساعت است خون دماغش بند نمی آید.
چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود سویچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: برو آماده اش کن ببریمش دکتر بعد رو به من کرد و گفت: شما ناهارتان را بخورید. سفره را که انداختند وناهار را آوردند یک دفعه بغضم ترکید سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند.
وقتی ناهار را کشیدند وهمه مشغول غذا خوردن شدن و صدای قاشق ها که به بشقاب چینی می خورد بلند شد دخوتر خواهرم توی اتاق آمد و کنار نشستم گفت: خاله آقا صمد با مامان و بابایم رفتند زرن. گفت به شما بگویم نگران نشوید. مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند اما صمد نیامد.
عصر شد مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند باز هم صمد نیامد اذان و اقامه را در گوشش گفتند اسمش را گذاشت معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد مهمان ها بلند شدند خداحافظی کردند و رفتند. شب شد همه رفته بود شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد شوهر خواهر و خواهرم آمدند صمد با آن ها نبود.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
گفت: راستے جبهه چطور بود؟
گفتم: تا منظورت چه باشد؟
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم: آری
گفت: در چے؟😳
گفتم: در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری
گفت: در چے؟😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنے بود؟😳
گفتم: آری.
گفت: برا چے؟
گفتم: براے شرڪت در عملیات.😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آرے☺
گفت: چے میخوردید؟😏
گفتم: تیر و ترڪش 🔫
گفت: پنهان ڪارے بود؟
گفتم: آرے
گفت: در چے؟
گفتم: نصف شب،
واڪس زدن ڪفش بچه ها.👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آرے.
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانے سنگر ڪمین.💂
گفت: آوازم مے خوندید؟🎙
گفتم: آرے
گفت: چه آوازے؟
گفتم:شبهای جمعه دعاے ڪمیل.
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟
گفتم: آرے
گفت: صنعتے یا سنتی؟😏
گفتم: صنعتے، خردل، تاول زا، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم مے رفتید؟💧
گفتم: آرے
گفت: ڪجا؟
گفتم: اروند، ڪانال ماهے، مجنون.
گفت: سونا خشک هم داشتید؟
گفتم: آرے
گفت: ڪجا؟
گفتم:تابستون سنگرهاے ڪمین،
شلمچه، فڪه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمے داشتید؟
گفتم: آرے
گفت: ڪے براتون برمے داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟😏
گفتم: آرے
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونے خونین دوستان شهیدمان😭😔
سڪوت ڪرد و چیزے نگفت!!!
❤️شادی روح شهیدانمان صلوات
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
💢بازهم عمروعاص ها ، بازهم سرِ نیزه
🔸ابتدا لازم است نکاتی خطاب به کسانی که خود را پیرو رهبری میدانند ولی با کج فهمی خود آب به آسیاب عمروعاص ها میریزند، عرض کنم هرچند برای برخی از آنها ناگوار هم باشد.
🔸آقا و خانم محترم،
شما نباید از رهبری انتظار عمل خلاف قانون داشته باشید.
لذا تاکید رهبری بر قانونمداری در مسئله اجرایی شدن "قانون جدید سوخت"، کاملا بدیهی بوده و غیراز این هم انتظار نبود. چرا که روال قانونی برای این تصمیم طی شده بود و نمیتوان از رهبرجامعه توقع اقدام غیرقانونی داشت.(برخی انتظار داشتند تا رهبری خودش قانون را لغو یا اصلاح کند!)
🔸حتی برجام را(با همه انتقاداتی که رهبری به آن داشت) وقتی تبدیل به قانون شد ایشان پذیرفت و با همه وقایع تلخ پس از برجام باز رهبری برای ابطال آن ورود نکرد؛ چرا؟ چون "قانون مداری" مهمترین است؛
چون توسط مجلس برجام تصویب شده بود.
🔸حال، پس از سخنان اخیر رهبری، عده ای که تا قبل از آن به شدّت منتقد اجرای "قانون جدید سوخت" بودند، اینبار از اینور بام افتاده و هرگونه نقد و اعتراض و انتقاد نسبت به "قانون جدید سوخت" پس از سخنان رهبری را اشتباه دانسته و ممنوع میکنند!
🔸درحالی که پرواضح بود دغدغه اصلی رهبری "قانومداری" بود و از این جهت بر اجرای "مصوبه سوخت" تأکید نمودند ولی ولی هرگز راه را برای "اصلاح قانون جدید سوخت" نبستند. این خیلی نکته مهمی است.
🔸تنها راه، "اصلاح کارشناسانه قانون جدید سوخت" باهدف "برطرف نمودن معایب آن" و فقط از "راه قانونی" است که متاسفانه یا خوشبختانه مسیر آن هم باید توسط نمایندگان مجلس طی شود!
🔸هرکسی در هرنقطه ای از ایران که نگران "قانون جدید سوخت" است بداند به هرشکلی که میتواند(تلفنی،حضوری،مکاتبه و...) با نمایندگان شهر خود و به ویژه نمایندگان کمیسیون اقتصادی مجلس ارتباط بگیرد و پافشاری کند بر "اصلاح قانونیِ قانونِ جدید سوخت".
🔸اما در این بین ممکن است نمایندگانی که واقعا دلسوزهستند بخواهند برای طی مراحل قانونی جهت "رفع معایب قانون سوخت" اقدام کنند ولی در اینجا گرفتار مکر عمروعاص ها شوند.
عمروعاص هایی که با "برسرنیزه کردن سخنان رهبری" تمام تلاش خود را به کار بستند تا جلوی هرگونه "رفع عیب" را بگیرند و مکّارانه به هرکسی که بخواهد برای این منظور قدم بردارد، برچسب "ضدیّت با ولایت فقیه" را بر او میزنند! درچنین شرایطی ممکن است آن دسته از نمایندگان دلسوز منکوب شوند و تحت فشار تبلیغاتی عمروعاص ها(و حتی همراهی جاهلانه برخی افراد انقلابی!) نتوانند "برای رفع معایب قانون جدید سوخت و برطرف نمودن دغدغه های مردم و رهبری" اقدام کارشناسانه و مؤثر کنند.
🔸ما مردم باید با مطالبه و نیز حمایت، دلگرمی و پیگیری به چنین نمایندگانی برای "رفع معایب" کمک کنیم.
🔸باز هم تاکید میکنیم که دغدغه رهبری تأکید بر تبعیّت از قانون(ولو اینکه آن قانون دچار اشکالاتی باشد) بوده است ولی هرگز ایشان راه را برای "اصلاح قانون و رفع معایب آن" نبستند؛ پس مراقب عمروعاص ها باشید و به اندازه خود تلاش کنید.
✍️پرویز حسینی
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#دوستت_دارم_میرزا...🌸🍃
از همون سال ۱۳۵۶ که عطر خوش انقلاب به مشامم رسید، بین حرفهای بابام، اسمی شنیدم که برام خیلی دلنشین و خوش آیند اومد:
میرزا کوچک خان جنگلی
اسمش کامل ترین معرفش بود. ولی از اینکه چرا آدم به اون بزرگی اسمش "کوچک" بوده، نتونستم برای خودم حلش کنم.
همیشه نسبت به میرزا، حس دلبستگی خاصی داشتم و دارم.
نه به عنوان یک مبارز مسلح یا به قول امروزی ها چریک!
بلکه به عنوان #یک_مجاهد_مظلوم.
مظلومیت او همیشه برایم جذاب تر از هر خصوصیت دیگرش بوده و هست.
غربت و مظلومیت میرزا کوچک خان در بین دوستان و همرزمانش، خیلی برایم سوزنده و دردناک است.
گوشه هایی از اون مظلومیت را در سریال کوچک جنگلی می شود دید
همیشه برای دوستانی که میرزا را تنها گذاشتند و به دشمن اعتماد کردند و دنیا و آخرت خود را باختند، دلم می سوزد که:
میرزا را به چه فروختند؟!
امان نامه شاه و دو روز بیشتر زیستن ...
و چه نسیبشان شد؟
طناب دار!
و شهادت سرخ میرزا در دل سپید برف و سرما و یخ زدگی، به دست عوامی که سکه های دشمن وسوسه شان کرد.
بلاتشبیه، مثل همانان که امام حسین (علیهالسلام ) را تنها گذاشتند، ظالمانه رهایش کردند تا غریبانه، به دست مومن نمایانی که فریب عبیدالله و یزید را خورده بودند، مظلومانه سر آقا ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام ) را از تن جدا کردند ...
خیلی دوست داشتم در زمانه میرزا می زیستم.
مثل همه شهدای عزیزی که دیدمشان، درکشان کردم و از زیارتشان لذت بردم.
میرزا را می دیدم، بر دستان خستگی ناپذیرش بوسه می زدم، صورت بر محاسن نرمش می ساییدم، سر بر زانویش می گذاشتم ...
و از اینکه تو را دیدم و فهمیدمت میرزا، اشک شوق می ریختم.
روحت شاد میرزا
بر سر سفره آقا ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام ) خوش بگذرد
می ارزید شهادتی چنین مظلومانه همچون مولایت
حتی اگر امروز در بین ما مدعیان، غریب و ناشناخته باشی!
عـاشقان را سر شوریده به پیكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
تـن بـی سر عجبـی نیست رود گـر در خاک
سـر سربـاز ره عشـق بـه پیکـر عجب است
#الهی_رضاً_برضائک_و_تسلیماً_لامرک
#حمید_داودآبادی
۱۳۹۸/۰۹/۱۱
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3