💠 روایت #حسین_مظفر از شهادت سه برادرش در #عملیات_مرصاد:
حمله منافقين که انجام گرفت و در مقابل هم بسيج عمومي اعلام شد همه در خانه پدري جمع شديم. همه سه برادر و پدرم گفتند كه ما به جبهه مي رويم. به من گفتند كه حسين تو بمان كه به خانواده كمك كني. اما من گفتم كه من هم كارهايم را كرده ام و ميآيم.
شهيد حسن گفت كه ما همه عمودي ميرويم، افقي برميگرديم و وصيت كرد كه وقتي افقي(شهيد شديم) برگشتيم ما را به ترتيب سن دفن كنيد. ما همين كار هم انجام داديم. البته بگويم كه مادر قبلا در يك مكاشفه در جريان شهادت برادرها قرار گرفته بود.
چند وقت قبل از عمليات به مادرم حالت مكاشفه دست مي دهد، خواب نبوده است. در بيداري حس كردند كه در خانه را مي زنند، مادر كه بلند مي شود برود بيرون، ميز سماوري كه پشت در بود را با سماور برمي دارد، در را باز مي كند و به سمت در خروجي مي رود. در را باز مي كند.يك آقاي نوراني ميبنيند. ايشان يك برگه را به مادر ميدهد و ميگويد كه امضاء كن. مادر يك امضاء ميكند. بعد كه به آن آقا برگه را پس ميدهد، ميگويد نه يك امضاء ديگر بايد بزنيد. دوباره نامه را ميدهد، مي گويد نه امضاء سوم را انجام بدهيد. مادر امضاء سوم را هم ميزند و نامه را به ايشان ميدهد. در را ميبندد و وارد داخل خانه مي شوند. يكباره به خودشان ميآيند كه اين اتفاق چه بوده است. سريع به سمت در خانه مي دوند و مي بينند كه آن آقا نيستند. اين اتفاقات در خواب نيفتاده است كه بگوييم رويا بود.
🌷🇮🇷🌷