توی علم منطق، هرچیزی برای حرکت احتیاج به یه مُحَرّک داره
حس میکنم خدا توی زندگیِ من هیچ محرکی قرار نداده که یه ذره پیشرفت کنم
خانوادم میدونن من از مهمونی رفتن بیزارم، زنگ میزنن خودشونو دعوت میکنن خونهی اینو اون
وقتی حال روحیم بد میشه مستقیما میزنه به جسمم،
برای همینه که هزار نوع کوفت و مرض دارم
خدایا قرار شد به هرکسی اندازه توانش سختی بدی نه بیشتر،
بیشتر ازین ادامه بدی مجبور میشم دکمه لفت از زندگیو بزنم
بزارید یکی از خلافای شیرین دوران جاهلیتمو براتون بازگو کنم،
و چه ساعتهایی که من از طبقه بالا به کراشم نگا نمیکردم
یکی از رفیقام میگف داداشم کلاس هفتمه بیدار میشه نماز شبو با همه مستحبات تمام و کمال انجام میده بعدش میخوابه، برا نماز صب بیدار نمیشه نمازش قضا میشه