👤#جول_اوستین
«به قدرت ماورالطبیعی خداوند در زندگی خود پی می برید اگر او را باور کنید....»
✨"هدفهایت را بنویس"✨
📚#هدف ما؛همراه شدن باقافله ی ظهور امام زمان(عج)🌤وخدمت خالصانه برای حضرت مهدی(عج)🌦
🌸آغاز امامت ولایت قطب عالم امکان
💖صاحب عصر و زمان حضرت بقیه الله الاعظم
🌸ابا صالح المهدی(عج)
بر همه امت اسلام مبارک🌸🎊🌸
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤
🕊💌🕊💌🕊💌بسم الله الرحمن الرحیم»💌السلام علیک یا حجه الله ودلیل ارادته......»💌💌💌💌💌💌✍سلام دولت بیدارکرامت....سلام سفینه النجات عالم.....سلام طبیب همه ی دردمندان..... سلام امیدهمه ناامیدان.....سلام پناه همه ی بی پناهان...... مولاجان!بانسیم مستجاب صبح؛سرای دل بیقرارم رابه سمت خیمه ی مستجاب نگاه مهربانت؛وامیکنم تاباصفای مستجاب لبخندالهی ات؛مارابه آستان قرب مهدوی ات بخوانی ونام مارادرزمره سربازان ویاوران وخادمین برگزیده سپاهت؛ثبت وضبط کنی وماراتاقیامت؛مدیون لطف کریمانه ات کنی................. عزیززهرا(علیه السلام)💚آمده ام تا باتمام شوق؛برآستان مستجاب خیمه ی قربت؛تسبیح صلواتــــــــــ بردارم🌟اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌟...................🌸«صبحي گره از زلف تو؛ وا خواهد شد
🍀 راز شب تار؛ برملا خواهد شد
🌸 تو آیه وحدتی؛ که با آمدنت
🍀 هر قطب نما؛ قبله نما خواهد شد»
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤سلام برحضرت مهدی(عج)🌤
🕊🕌🕊🕌🕊🕌🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅✳ جوانی که قرار بود پاهایش را قطع کنند
ع
آقای دکتر سعادت که یکی از افراد اطاق عمل بیمارستان آیت اللّه صدوقی میباشد، این قضیه را نقل میکنند که در زمان جنگ تحمیلی عزیزانی که در جبهه مجروح میشدند آنها را با هواپیما به شهرها و بیمارستانها انتقال میدادند منجمله بیمارستان صدوقی.
یک روز عده ای از عزیزان را به بیمارستان ما انتقال دادند طبق معمول گروه پزشکی آمدند و یکی یکی مجروحها را معاینه و دستورات لازم را در پرونده اش ثبت میکردند و طبق دستور صادره وارد عمل میشدند تا به جوانی رسیدند که او از ناحیۀ دو پا مجروح بود. اطباء متّحداً گفتند هر چه زودتر باید دو پایش را از زانو قطع کنیم وگرنه عفونت بالاتر میرود و مجبور میشویم از بالاتر قطع کنیم. این موضوع را به او گفتند او قبول کرد و گفت راضیم به رضای خدا.
بعد سؤال کرد چه موقع میخواهید عمل جراحی کنید؟
گفتند: فردا اول وقت،
گفت: فردا چند شنبه است؟
گفتند: دوشنبه.
گفت: برای سه شنبه عمل کنید،
گفتند: عفونت بالاتر میرود باید بالاتر را قطع کرد،
گفت: به مسئولیت خودم و نوشته داد.
لذا روز سه شنبه خواستند او را به اطاق عمل ببرند،
گفت: اول مرا به حمام ببرید،
گفتند: آب برای زخمها ضرر دارد و اطباء اجازه نمی دهند.
گفت: من هم به هیچ عنوان در اطاق عمل حاضر نمی شوم،
هر چه با او صحبت کردند، حاضر نشد. مجدداً از او نوشته گرفتند و اجازه دادند، لذا همراه او، با برانکاه او را به طرف حمام برد، از او سوال کرد که چه لزومی دارد که به حمام بروی، در حالی که اینقدر برای شما ضرر دارد؟
در جواب گفت: هر هفته روزهای سه شنبه عازم مسجد مقدس جمکران🕌میشدم، و قبل از حرکت غسل زیارت میکردم، میخواستم طبق هر هفته غسل کنم.
او را در حمام بردم کمک کردم لباسهایش در آورد و گفت میخواهد بعد از غسل همانجا نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🕌 بخوانم. مرا بیرون کرد، پشت در صدای او را میشنیدم که میگفت آقا پاهایی که در خانه ات حرکت میکرد و با شما درد دل میکرد میخواهند از بدنم جدا کنند تو را به آن آبلههای پاهای عمه جانت حضرت رقیه سلام الله علیها اگر صلاح میدانی از خدا شفای مرا بخواه، از اینکه پاهایم را میبُرند ناراحت نیستم، از اینکه دیگر نمی توانم در خانه ات را ه بروم و برای مادرت و جد بزرگوارت ناله بزنم ناراحتم.
از صدای نالۀ او هر کس از آنطرف عبور میکرد، از سوز ناله او میایستاد. پشت درِ حمام جمعیت ایستاده بودند و به نالههای او گوش میدادند همه با گریه، برای او دعا میکردند. بعد از دقایقی، دیگر صدایی نیامد همه ناراحت شدند و گفتند شاید از دنیا رفته، به در زدند و خواستند در را باز کنند نتوانستند، بعد از چند دقیقه جوان در را باز کرد و دوان دوان دوید به طرف اطاقش و درخواست کرد که لباسهای شخصی مرا بیاورید
گفتند: چطور شد؟
پاهایش را نشان داد، پاهایی که مجروح بود، بدون هیچ گونه زخم و دردی سالم شده بود،
گفت: با گفتن یا بقیةاللّه خوابم برد و در عالم خواب، خدمت آقا حجة بن الحسن شرف یاب شدم، به من فرمودند:
تو زائر و میهمان شبهای چهارشنبه من هستی، ما کسی که رفتار و کردار و گفتار و اعمالش برای ما باشد، اگر در گرفتاری از ما درخواستی داشته باشد، حاجت او را از خدا درخواست میکنیم.
خوشا به حال کسی که رفتار، نگاه، حجاب و اعمالش مورد رضایت خدا و اهل بیت باشد، زود به حاجت میرسد. لذا لباسهای خود را گرفت و گفت میخواهم به جمکران بروم و از آقا تشکر کنم💚🕌💚
آیین دستهای شما مهربانی است
این دستها کرامتشان آسمانی است
خورشیدی و ماه، ریزه خورِ سفرۀ تو اَند
آوارۀ محبت تو کهکشانی است
تقویم کل سال، برایم سه شنبه است
این روزها هوای دلم جمکرانی است💚🕌💚
📚 کرامات💚🕌💚 یار در جمکران🌟🕌🌟 (در حریم مسجد مقدس جمکران) 🌟🕌🌟محقق ونویسنده:«سید محمد متین پور»
🔹التماس دعا ویژه🔸💠🌐💠🔸🔹
🕊💌🕊💌🕊💌«سید کریم پینه دوز؛ مردی که 19 سال آقا امام زمان(عج) به دیدنش میرفت..
✳️نامش سید کریم محمودی بود؛
حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند.
🌹همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند.
🌸آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود.
☘راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند:
شبی در عالم خواب، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم.
🌟 آن حضرت فرمودند: «در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن.» از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم.
🔵وقتی توسل و صبر، گره ها را باز کرد
✳️مهلت اجاره خانه تمام شده بود، کنار دیوار چادر زده بود و خودش اسباب اثاثیه را توی کوچه آورده بود و با ناراحتی روی یک صندلی کهنه نشسته بود و به آقایش متوسل شده بود.
🌸آقا آمده بود و بهش گفته بود: «سید نگران نباش! اجدادمان هم مصیبتهای زیادی کشیده اند.»
سید لبخندی زده بود و به شوخی گفته بود:
❤️«درست است آقا جان! اما هیچ کدام به درد اجاره نشینی مبتلا نشده اند!»
🌷حضرت مهدی(عج) تبسمی کرده بودند و فرمودند: «منزل درست می شود.»
💠و به صبح نرسیده کسی آمده بود و گفته بود خواب دیده که حضرت ولی عصر(عج) به او فرموده اند:
«برو، فلان خانه را، در فلان خیابان بخر، به اسم سید کریم محمودی...» و در طول یک شب تا صبح خانواده بی سرپناهش، صاحب خانه شدند.
🔵آزمایش وفای عهد
💥صدای قدمهای کسی روی سنگهای کف مغازه توجهش را جلب کرد. سرش را که روی کفش خم کرده بود، بالا آورد. لبخندی صورتش را پوشاند.
«شمایید آقا!»
♻️ برای چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسی گرمی کرد.
طبق عادت همیشگی، آقا روی صندلی رو به رویش نشست.
💠سید سرش به کار گرم شد.
🌹«کفش ما را هم می دوزی؟»
💠«بله آقا جان! بعد از اینکه این 3 تا کار تمام شد مال شما را هم می دوزم.»
✳️سید سرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش میرزا را باید بعد از نماز تحویل بدهد. خوش قولی و مهارتش در بازار معروف بود.
🌹آقا دوباره پرسید:
« سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟»
💠کریم لحظه ای دست از کار کشید و لبخندی زد. دست بر چشم گذاشت و گفت:
«چشم آقا جان! این 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم می دوزم.»
✳️دوباره مشغول شد. دستهای کریم انگار با سوزن و کفش بازی می کرد.
🌸دوباره آقا فرمود:
«سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟»
🔰این بار کریم کفش را رها کرد. عبا را روی دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت.
با لبخند شیطنت آمیزی دست در کمر آقا انداخت و محکم نگهش داشت. سرش را نزدیک گوش مبارک حضرت (عج) برد و گفت: «من غلام و نوکر و خاک پای شمایم، این همه مرا امتحان نکنید!
🌺اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید.»
🌼آن گاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان، تایید فرموده بودند...
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
📙 زندگینامه آقا شیخ مرتضی زاهد، محمد حسن سیف اللهی ،ص50
📙. نقل قول از استاد کاظم صدیقی
✅ داستان واقعی
دانشجویِ ایرانی مقیم اروپا...
📻 صدای اذان از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و رفت به راننده گفت: نگه دار نمازمان را بخوانیم، راننده با بی تفاوتی جواب داد: الان که نمی شود، هروقت رسیدیم میخوانی، جوان با لحن جدی گفت: بهت میگویم نگه دار...، سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست...
💫 از او پرسیدم چرا آنقدر مهم است برایت نماز اول وقت؟ جوان جواب داد: «آخر من به امام زمان ارواحنافداه تعهد داده ام نمازم را اول وقت بخوانم»، تعجب کردم! پرسیدم چطور!؟
🌆 جوان گفت: من در یکی از شهرهای اروپا درس میخواندم، فاصله شهر محل سکونتم تا دانشگاه زیاد بود، بالاخره نوبت آخرین امتحان ترم آخر رسید، برای امتحان با اتوبوس راهی دانشگاه شدم، در میانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجایی که خیلی امتحان مهمی بود نگرانی زیادی داشتم از اینکه به امتحان نرسم و زحماتم برباد برود، شنیده بودم وقتی به لحظه های بحرانی میرسید که کاری از شما ساخته نیست به امام زمان علیه السلام متوسل بشوید...
🤲 در دلم گفتم یا امام زمان اگر کمکم کنید قول می دهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم،
🌟 در این هنگام جوان بسیار زیبایی را دیدم که از دور نزدیک اتوبوس شد، با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد: خود به خود خاموش شد، جوان زیبارو مدت کمی مشغول به تعمیر موتور شد، بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن، اتوبوس روشن شد، همه مسافران خوشحال شدند...
🌀 ناگهـــــــــــان دیدم جوان آمد داخل اتوبوس، مرا به اسم صدا زد و گفت: « تعهدی که به ما دادی یادت نرود!، نمازِ اول وقت»
بعد هم رفت و من متوجه شدم او امام زمان علیه السلام بود... گریه ام بند نمی آمد...
💞 خوش به سعادت جوانی که به عهدش با مولا پایبند ماند،
اما مولا جان ببخش اگر عهدها بسته ایم با شما و شکسته ایم همه را، قبول داریم خوب نبودیم، اما هرجا هم که برویم برمی گردیم به سمت شما، مانند کبوتران جلدِ گنبد امام رضا (علیه السلام)، ببخش بی معرفتی هایمان را آقاجان، هر چه باشیم و به هر جا برویم دوستت داریم ...😭
📚کتاب نماز و امام زمان (علیه السلام)
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•