eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
813 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6017344654524026562.mp3
7.2M
☀️در پی نشانه‌های آفتاب جزء سی‌ام 🎧استاد دولتی
📌 فدای تو... 🔅 سلام آقاجان! دل من تو را دارد و چشم من نه! بیا نور دیده! امان از ندیدن دلم را خریدی، فدای تو امّا... تو باید بیایی، شود دیده روشن 📝
4_5962803311508720495.mp3
5.04M
✡ 🇮🇱🇮🇱🇮🇱 فرقه ۱۳ امامی احمد اسماعیل بصری در امتداد بهائیت تشابهات این دو فرقه : انکارخاتمیت پیامبر و امام زمان تغییر و بدعت در احکام نضج و بالا گرفتن تدریجی ادعا پیشرفت ادعا تا مهدویت و قائمیت اعتقاد به اینکه اوصیا ۲۴ نفرند دشمنی با علماء تکفیر مخالفین کشف حجاب قرآن را منسوخ و تحریف شده میدانند بشارت پیامبران گذشته به آنها معجزه راه شناخت نیست خواب گرایی تشکیلاتی عمل کردن شباهت آرم و نماد تبلیغ و جذب نیرو منشأ یهودی دو فرقه مظلوم نمایی و.....
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🍀دلیل امامت حضرت مهدی (عج)🍀 داستان 7 احمد بن اسحاق بن سعد اشعری روایت میکند که: روزی به خدمت امام ح
🍀نماز خواندن حضرت مهدی (عج) بر جنازه مطهر پدر🍀 داستان 8 ابوالأديان که یکی از خادمان حضرت امام حسن عسکری (ع) بود، روایت میکند که: به حضرت ابو محمد(ع) خدمت میکردم و نامه های او را به شهرها میبردم. پس روزی امام بیمار بودند (و از همان بیماری از دنیا رحلت فرمودند) ؛ نزد ایشان رفتم، نامه هایی نوشت و به من فرمود: " این نامه ها را به مداین ببر، به درستی که مدت سفر تو پانزده روز طول خواهد کشید. چون روز پانزدهم به *سر من رآی*(نام مکانی است) وارد شوی، صدای گریه و زاری از خانه ی من خواهی شنید." گفتم: یا سیدی! در آن وقت امام و پیشوای ما چه کسی خواهد بود؟ فرمود:" آن کسی که جواب نامه ها را از تو بخواهد ، او قائم مقام و جانشین من خواهد بود." گفتم: یا سیدی! بیشتر بگو. فرمود: آن کسی که بر جنازه من نماز بخواند." گفتم: بیشتر بگو. فرمود:" آن کسی که همیان طلب کند." من به موجب فرموده آن حضرت به مداین رفتم، نامه ها را دادم و جواب گرفتم و بازگشت من به * سر من رآی * پانزده روز طول کشید ، همان گونه که آن حضرت فرموده بود. روز پانزدهم وارد شدم و صدای گریه و زاری از خانه ی آن حضرت شنیدم. با عجله خودم را به در خانه آن حضرت رسانیدم. برادرش جعفربن علی را دیدم. بر در خانه ی آن حضرت ، شیعیان جمع شده و به او تسلیت میگفتند. با خود گفتم: اگر این امام است، امامت او باطل است ، زیرا که من بارها جعفر را دیده بودم که شراب میخورد و قمار بازی میکرد و طنبور می نواخت. به هر حال جلو رفتم و به او تسلیت گفتم. او از من پاسخ نامه ها را نخواست. فهمیدم که او امام نیست. در آن هنگام شخصی بیرون آمده و گفت: یا سیدی! برادرت را کفن کرده اند، برخیز و بر او نماز بخوان. پس جعفر جلو رفت که نماز بخواند و شیعیان به دور او جمع شده بودند. ناگاه کودکی گندم گون، زیباموی و گشاده دندان بیرون آمده و ردای جعفر را گرفت و کشید و فرمود: " به عقب برو که من به نماز خواندن بر پدرم از تو مقدم تر هستم." جعفر عقب آمد و رنگ صورت او مانند خاک گردید. سپس آن کودک پیش رفت و بر جنازه پدر نماز خواند. هنگامی که آن حضرت را دفن کردند، آن کودک به من فرمود: " جواب نامه ها را برایم بیاور ." جواب نامه ها را به او دادم. با خود گفتم: این دو علامت که مشخص شد و علامت سوم که همان طلبیدن همیان است، باقی ماند. پس پیش جعفر رفتم و احوال کودک را از او پرسیدم. گفت: به خدا که من هرگز او را ندیده بودم. من نشسته بودم که جماعتی از مردم قم احوال امام حسن عسکری(ع) را از من پرسیدند. خبر وفات آن حضرت را به ایشان دادم. گفتند: امام بعد از او کیست؟ مردم به جعفربن علی اشاره کردند. آن جماعت به او سلام کردند و تسلیت گفتند و تعزیت کردند. پس گفتند: ما نامه هایی داریم و مال زیادی نیز آورده ایم، اکنون بگو که آن نامه ها از کیست و مقدار مال چقدر است؟ جعفر از شنیدن این سخن از مجلس برخاست، عبای خود را انداخت و گفت: "مردم میخواهند که ما ادعای غیب کنیم." در آن حین خادمی از جانب حضرت صاحب الزمان (عج) به مجلس آمد و گفت: "با شما نامه های فلان و فلان است و همیانی است که در آن هزار دینار طلا است. آن را به من بدهید." پس ایشان نامه ها و همیان را به خادم دادند و گفتند: "آن کسی که تو را فرستاده است، او امام و حجت خدا بر خلق است." جعفربن علی نزد خلیفه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. معتمد کسی را به دنبال مادر کودک فرستاد. مادر موضوع را انکار نمود، در حال گفتگو بودند که خبر رسید، یحیی بن خاقان به مرگ ناگهانی مرد. معتمد با سپاه خود راهی آن جا شدند و مادر و کودک را به حال خود گذاشتند. 📚: کمال الدین/ ج ۲/ص ۴۷۵
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
‍ ▫️▫️▫️▫️▫️✨ 🍃 امروز جمعه است! امروز جمعه است و روز متفاوتی است! بر اساس روایات ؛ جمعه روز امام زمان علیه السلام است، ما میهمان امام زمان علیه السلام هستیم و ایشان میزبان، جمعه یکی از القاب امام زمان علیه السلام است، و جمعه روز ظهور امام زمان علیه السلام نیز هست، پس، امروز را بیشتر دریابیم، و میهمانان خوبی باشیم، برای ظهورشان در جمعه با توجه بیشتری دعا کنیم، و صدقه برای سلامتی شان را فراموش نکنیم! قال الباقرُ عليه السلام: الصَّدَقةُ يَومَ الجُمُعةِ تُضاعَفُ، لفَضْلِ يَومِ الجُمُعةِ على غَيرهِ من الأيّامِ. امام باقر عليه السلام: در روز جمعه [ثواب] صدقه دو چندان مى شود؛ زيرا روز جمعه بر ديگر روزها فضيلت دارد. 📔 ثواب الأعمال صدوق
😍✋ گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم بدون رؤیت رویت گذشت هر سالم مرا ببخش که کمتر به یادتان بودم ببخش، رنگ شما نیست رنگ اعمالم فدای تار عبایت، بگیر دستم را بگیر دست دلم را، مریض احوالم ‌ ‌‌🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚         "بحق فاطمه(س) " ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
فایل صوتی صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني👆 😊👌از خوندنش غافل نشیداااا 👆👆عصر جمعه حتماااا بخونید این صلوات ضراب رو. سفارش خود مولاست. و همچنین صد بار سوره قدر هدیه به مهدی فاطمه عجل الله😍 @yousefezahra
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🍀نماز خواندن حضرت مهدی (عج) بر جنازه مطهر پدر🍀 داستان 8 ابوالأديان که یکی از خادمان حضرت امام حسن ع
🍀 ادعای امامت جعفر برادر امام حسن عسکری (ع) 🍀 داستان 9 روایت شده است در همان هفته که حضرت امام حسن عسکری (ع) رحلت فرمود، جمعی کثیر از تجار قم و جبال و غیر آن، مال بسیاری آورده بودند و خبر از فوت آن حضرت نداشتند. وقتی از رحلت حضرت مطلع شدند، از نائب و وارث او پرسیدند، برادرش جعفر را نشان دادند و چون به در خانه اش رفتند، مشاهده کردند که با خواننده و سازنده(نوازنده ساز) برای گردش به دجله رفته است. تجار به هم گفتند: که این وصف امام نیست. یکی گفت: این مالها را به صاحبانش برگردانیم. دیگری گفت: صبر کنیم، ببینیم چه میشود. یکی دیگر گفت: بهتر است که ما جعفر را ببینیم و با او حرف بزنیم و آن چنان که باید از حال و روز او با خبر گردیم. پس همه قبول کردند و در آن محل ماندند، تا آن که جعفر از گردش مراجعت نمود. پس همه جلو آمده و سلام کردند و گفتند: ای سید! ما جماعتی از شیعیان شما هستیم و هر بار که به این جا می آییم، دوستان و پیروان شما مالهایی میدهند که به امام و راهنمای ایشان برسانیم و هر بار به امام حسن عسکری (ع) میدادیم. این بار چه کنیم و این مال را به چه کسی بدهیم؟ جعفر گفت: برای من بیاورید. گفتند: نکته دیگری هم هست که باید عرض کنیم. گفت: بگویید. گفتند: ما هر کدام، بعضی یک دینار و بعضی ده دینار داده اند، و ما همه را در یک کیسه گذاشته و مهر نموده ایم، هر یک عرایض خود را نوشته و در آن کیسه مضبوط است. هر بار حضرت امام حسن عسکری (ع) میفرمود که تمامی مال این قدر است و از هر کس هر چه می بود، نام می برد و به صاحبان عرایض می گفت. حتی نقش خاتم هر شخصی را می دانست. شما نیز به روش او عمل نمائید، مال حاضر است. جعفر گفت: دروغ میگوئید و به برادر من تهمت میزنید. او هرگز از غیب خبر نمیداد!!. تجار به هم نگاه کرده و به فکر فرو رفتند. باز جعفر گفت: برای تحویل مالی که برای ما فرستاده اند چرا تأمل ميكنيد؟ گفتند: ما وكيل آنهائيم و اجازه نداريم مال را بدهيم، مگر به چند علامت كه عرض كرديم. اگر تو امامى و بر تو مخفى نيست، نشان هر كدام را بده و منت بگذار و مال را از ما بپذير و گر نه مجبوريم كه مالها را به صاحبانش برگردانيم و چاره اى جز اين نداريم. جعفر به خدمت خليفه رفت و از تجار شكايت نمود. خليفه تجار را طلبيد و گفت: چرا مال را نميدهيد؟ گفتند: دولت خليفه مستدام باد. ما جمعى از تجاريم و به وكالت گروهى از مردم، مالى آورده ايم و مأموريم كه علامت و دليل بخواهيم. حضرت ابو محمّد(ع) هميشه با دادن علامت مال را از ما ميگرفت ، و همهء جريان را بيان نمودند. جعفر دوباره گفت: اينها دروغ ميگويند و به برادرم تهمت ميزنند و علم غيب را به او نسبت ميدهند. خليفه گفت: "اینها رسولند، و ما علی الرسول الاالبلاغ"؛ جعفر ناچار به پذیرفتن این امر شد. تجار گفتند: عمر خلیفه دراز باد، درخواست داریم که خادمی را با ما بفرستید تا ما را از دربانان بگذراند و ما از این دیار بیرون رویم. خلیفه نقیبی*(*بزرگ قوم، مهتر قوم) با آنها همراه کرد، تا راحت از محل خطر بگذرند. بعد از رفتن آن نقیب، همان لحظه پسری خوش گفتگو پیدا شده و یک یک آن جماعت را به نام صدا زد و گفت: بشتابید به سوی مولای خود، گفتند: تو مولای ما هستی؟ گفت: "معاذاللّه من یکی از بندگان مولای شمایم." پس به دنبال او رفته و به خانه امام حسن عسکری(ع) رسیدند. خادمی دیگر بیرون آمد و اجازه داخل شدن داد. تجار گفتند: چون به در خانهء ابو محمّد(ع) رسیدیم ، به خدا که مولای خود حضرت قائم را دیدیم که بر کرسی نشسته و مانند ماه شب چهارده می درخشد و جامهء سبزی پوشیده است. سلام کردیم، پاسخ سلام را به بهترین صورت جواب داد. بعد فرمود: تمامی مالی که با شما هست فلان مبلغ است و فلانی چقدر و فلانی چقدر، و یک یک را نام برده و هر مقدار که داده بودند، گفت، و همه را توضیح داد و در آخر از اولاد و فرزندان هر یک پرسید و آن چه در سفر همراه ما بود از چهارپایان و غلامان و بقیه، همه را وصف نمود. همگی به خاک افتاده و شکر الهی به جای آوردیم و حقتعالی را برای آن نعمت سجده کردیم و زمین ادب بوسیدیم و هر چه میخواستیم پرسیدیم و هر مشکلی که داشتیم خدمت حضرت عرض نمودیم و جواب تمام مسائل را به بهترین صورت شنیدیم. بعد امر فرمود که دیگر مالی را به سامره نیاوریم و نشانی شخصی را در بغداد به ما نشان داد که بعد از این مال را به او تسلیم کنیم که توقیعات*(* نشان گذاشتن، امضا کردن" نامه و فرمان") نزد او خواهد بود و به آن عمل خواهد کرد. یکی از رفقای ما ابوالعباس محمدبن جعفر حمیری و از اهل قم بود. حضرت به او کفن و حنوطی عطا نمود و به او فرمود: " اعظم اللّه اجرك " و ابوالعباس در اثنای راه، نزدیک همدان به رحمت حق پیوست! و بعد از آن شیعیان مال را در بغداد به خانه آن شخص می رساندند و توقیعات آن حضرت، نزد او بود و علامات و دلایل بر دست او ظاهر میشد با علائم حضرت صاحب الزّمان (عج). یکی از ایشان به
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
1_4938617773652705502.mp3
9.71M
«صبح بهاری» 👆👆👆👆👆👆 باصدای: مهدی خلیلی
📌انتظار را تمرین کنیم... ⚖ بیا قرار بگذاریم تا وقتی دیگر با هم ملاقات کنیم… وقتی که عدالت فقط یک کلمه روی لب‌ها نباشد و با دستان متّحد انسان‌های پاک رقم بخورد. و همه صدای انسانیت را بشناسند و معنای انتظار را بفهمند. بیا قرار بگذاریم تا آن روز، انتظار را تمرین کنیم... 📝
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🍀 ادعای امامت جعفر برادر امام حسن عسکری (ع) 🍀 داستان 9 روایت شده است در همان هفته که حضرت امام حسن
🍀قصد دستگیری حضرت مهدی"عج" و افتادن در آب🍀 داستان 10 رشیق روایت میکند که: وقتی معتضد ملعون به من و دو نفر دیگر از افراد مورد اعتماد خود دستور داد که حضرت امام حسن عسکری (ع) وفات کرده ، باید که به خانهء او بروید و چراغ با خود ببرید و با کوشش تمام در اطراف خانه او بگردید و هر کس را دیدید ، سرش را با آن چه در خانه است نزد من بیاورید ، و کسی دیگر را برای این کار همراه خود نبرید.؛ پس به امر خلیفه، شب به خانهء آن حضرت رفتیم ، اطراف خانه را گرفته و وارد خانه شدیم. اصلاً هیچ کس و هیچ چیز در آن جا ندیدیم، جز این که منزلی دیدیم که در نهایت صفا و طراوت ، چنان که گویی به تازگی کار ساخت آن تمام شده است. پس سعی زیادی در جستجو و تفحص آن منزل نمودیم. ناگاه جوانی دیدیم که به زیبایی صورت او تا آن لحظه ندیده بودیم. سجاده ای از حصیر انداخته و به عبادت الهی مشغول بود. چنان به نظر می رسید که سجاده او بر روی آب است. پس به سوی او رفتیم. ولی از نهایت خضوع و خشوعی که در برابر خالق یکتا داشت اصلاً توجهی به ما نداشت و همان طور متوجه عبادت خود بود. احمدبن عبداللّه که یکی از رفقای ما بود ، قصد کرد که به نزدیک آن جوان برود ، همین که قدمی جلو گذاشت ، در آب افتاد و نزدیک بود که غرق شود و در آب هلاک گردد. بعد از محنت و رنج بسیار او را از آب بیرون کشیدیم. بعد نوبت رفیق دیگرمان بود، او نیز مانند رفیق اول در آب افتاد و با سعی و تلاش زیاد او را نیز نجات دادیم. فهمیدم که آن گوهر ولایت و آن اختر برج هدایت را ، الطاف الهی و روحانیت رسالت پناهی ، از مزاحمت دیگران مصون و محفوظ می دارد و تدبیرات و سعی ما برای گرفتن ایشان عاطل ، و خیالات ما برای دستگیری او باطل است. پس از مدتی متحیر و حیران بودیم و بعد از آن همگی با هم از ایشان عذرخواهی کردیم و گفتیم: ای صاحب ملت! معذرت میخواهیم و امیدواریم که ما را ببخشید و از درگاه الهی از کار زشت خود و بی ادبی که نسبت به شما از ما سر زد ، توبه و استغفار میکنیم. ولی ایشان اصلاً متوجه سخنان ما نبود و هم چنان به عبادت الهی مشغول بود. به اجبار نادم و پشیمان از آن منزل بیرون آمدیم و همه ی جریان و اتفاقات را برای معتضد تعریف کردیم. خلیفه به کتمان و پوشیده نگه داشتن این امر تأكيد زيادى نمود تا به حدى كه ما را به قتل تهديد كرد. 📚: الغیبه للطوسی/ ص۲۵۰
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
سلام مولای ما ، مهدی جان این دنیای بی شماست : سرد ، خزان زده ، تاریک ، رعب انگیز ، دلگیر ... این روزگارِ بی شماست : عطشناک ، بی لبخند ، ملال انگیز ، بی دلخوشی ... روزهایمان دویدن های مکرر از پیِ نان و شب هایمان مرور مداوم حسرت هاست ... ما بی شما ... فقط درد می کشیم ... خدا شما را برساند ...
Hekayat Zendgi Hazrate Hamze.mp3
13.21M
📌ادب در برابر حجت خداوند را از جناب حمزه سیدالشهدا علیه السلام بیاموزیم
📌 دوست واقعی... ▫️ «تو واقعاً دوست مایی... » چی از این بالاتر که امام زمان به آدم این جمله رو بگه؟! «حضرت عبدالعظیم» اینو از امامش شنیده… دلیلش چی می‌تونه باشه جز اطاعت محض؟
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🍀قصد دستگیری حضرت مهدی"عج" و افتادن در آب🍀 داستان 10 رشیق روایت میکند که: وقتی معتضد ملعون به من و
🌴استدعای خدمتگزاری حضرت صاحب الزمان (عج)🌴 داستان 11 🌷ابراهیم بن محمدبن مهران روایت میکند که: جمعی از محبان خاندان رسالت و شیعیان دودمان جلالت، چند کیسهء پول از دینار و درهم به پدرم داده بودند که به خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) برساند. من به پیروی از پدر خود ، چند مرحله او را همراهی کردم، چون دو سه منزل از شهر خود دور شدیم، حال پدرم متغیر شد و صورت مرگ را در آینهء خیال مشاهده کرد. در این حال مرا طلبید و وصیت کرد و گفت: " دینارها و دراهم از محبان اهل بیت نزد من امانت است تا آن را به ملازمان حضرت امام حسن عسکری (ع) بدهم و اکنون مرگ خود را نزدیک میبینم و میدانم که کسی جز تو نمیتواند بار رساندن این امانت را از دوش من بردارد، و وصیت من به تو این است که این مال را بگیری و به خدمت آن قبله ارباب دین و کعبه اصحاب یقین ببری و خاطر مرا از این غم رها سازی. " پس به فرمودهء پدرم قبول کردم که آن مال را به امام حسن عسکری (ع) برسانم. پدرم بعد از وصیت ، از این جهان رحلت نمود. من بعد از فوت پدر ، متوجه عراق شدم و قطع منازل و طی مراحل می نمودم. روزی در اثنای سفر با خود گفتم که پدرم وصیت کرده که این مال را به خدمت امام حسن عسکری (ع) تسلیم نمایم و اکنون که آن حضرت رحلت فرموده و من جانشین او را نمی شناسم ، و پدرم نیز در شأن غير از ایشان چیزی به من نگفت که من مال را به او بسپارم!؟... آخر با خود قرار گذاشتم که این مال را به عراق ببرم و با کسی در این خصوص صحبت نکنم، و اگر خبر روشنی شنیدم که از رنج امانت راحت میشوم و امانت را میرسانم ، وگرنه ، به هر گونه که خودم بخواهم این مال را برای فقرا و مساکین مصرف کنم. هنگامی که به بغداد رسیدم به منزلی رفتم ، و بعد از چهار روز شخصی نامه ای به من داد، در آن نامه نوشته بود که " ابراهیم بن محمدبن مهران، همراه تو چنین کیسه های پولی هست که مقدارش این است و در هر یک از آن کیسه ها فلان مقدار درهم و دینار است. اگر میخواهی وصیت پدر را به جای آوری، آن مال را به قاصد ما بده." چون این خبر صحیح و دلیل صریح را دیدم و شنیدم، چاره ای غیر از تسلیم آن مال نداشتم و همهء آن چه با من بود به قاصد آن حضرت دادم و عرض کردم: آرزو دارم که به پای بوسی آن آستان مشرف شوم و استدعا نمایم هم چنان که پدرم به بعضی از خدمات ایشان مأمور بود و به اخلاص تمام و کوشش بسیار اوامر را به انجام میرسانید ، من نیز بعد از پدر به همان عنوان از خدمتکاران ایشان باشم. چون چند روز از دادن آن مال گذشت ، نامه ای از جانب حضرت صاحب الزّمان (عج) رسید که مضمون دلپذیرش این بود که: " یا محمد! همه ی آن چه ارسال کرده بودی رسید ، و بعد از این تو را به جای پدرت مقیم ساختیم. باید که از جاده شریعت قدم بیرون نگذاری. " چون از این نامه مطلع شدم بی نهایت خوشحال و مسرور شدم و از بغداد به خانهء خود مراجعت نمودم. 📚: اصول کافی، ج ۱، ص ۵۱۸ در اصول کافی این داستان به نقل از محمد بن ابراهیم بن مهزیار میباشد.
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
سلام حضرت زندگی ، مهدی جان چشم براه شماییم همچون : ... کویر که چشم براه باران ... یا بیمار که چشم براه طبیب ... یا درخت که چشم براه بهار ... ... عمری است که دلخوشیم به روز خوبِ آمدنتان ، به دیدنتان ، بوییدنتان ... خدا شما را برساند ...