eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
816 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد صداى مادر را شنيدم : عزيزم، حالت خوب است؟ بى‏اختيار گريه‏ام گرفت، گفتم : مادر خوبى؟ گفت : آره عزيزم، الحمدلله. مادرم در حالى كه صدايش مى‏لرزيد گفت : عزيزم، ديشب كجا بودى؟ بعد گريه افتاد و ادامه داد، راست بگو ديشب كجا بودى؟ اشكم را پاك كردم و گفتم : خدمت آقا. و ديگر گريه امانمان نداد نه من را و نه مادر را... .
براى سلامتى آقا. با كمال شرمندگى بى‏معنا بودن پرسش هايم را دريافتم. گفتم : معذرت مى‏خوام، اولين باره مى‏آم اين‏جا؛ مى‏شه يه كم توضيح بدين. دعا براى امام زمان يعنى چه؟ او كه رو به قبله نشسته بود، به طرف من برگشت؛ چهار زانو نشست و گفت : دانشجويى؟ گفتم : بله. منم دانشجوام. حتماً منظورت اينه كه امام زمان چه احتياجى به دعاى ما داره؛ امام زمان احتياجى به دعاى مردم نداره؛ ولى مردم با دعا براى او نهايت عشق و علاقه خود شونو نشون مى‏دن. اين تنها يكى از وظيفه‏هاى شيعيان در برابر امام زمانه. كسى كه خودش را شيعه و پيرو او مى‏داند، راستى خجالت آور است. به خودم گفتم :اى بى‏معرفت! وظيفه دوم اين‏كه انتظار فرج و ظهور حضرت رو داشته باشه. در واقع اگه كسى خوب آن حضرت رو بشناسه، به هيچ‏كس دل نمى‏بنده و هميشه منتظرش مى‏مونه. ديگه اين‏كه از دورى‏اش غمگين و ناراحته. وظيفه ديگه اينه كه براى سلامتى‏اش دعا كنه. البتّه صدقه براى سلامتى حضرت، آثار عجيبى داره كه من تجربه كردام. يكدفعه به ياد مادرم افتادم در حالى كه اشك در چشمانم حلقه زده بود، با خود گفتم : ممكنه امام زمان به من كه دفعه اوّلمه اين‏جا اومدم توجّه كنه؟ جوان رو به من كرد، تغيير حالم را فهيمد و گفت : طورى شده؟ گفتم : نه. گفت : ما حالا با هم دوستيم. اگر چيزى هس بگو، شايد كارى ازم بر بياد. گفتم : چيزى نيست. وقتى اصرار كرد، ناگزير داستان مريضى مادرم را شرح دادم. او براى سلامتى مادرم دعا كرد و گفت : وظيفه ديگر ما در برابر امام زمان اينه كه به او احترام بگذاريم و مثلاً هر وقت اسمشو شنيديم، به احترامش از جا بلندبشيم. البتّه وظايف زياده؛ ولى دو تاى ديگه بيش‏تر يادم نمى‏آد. يكى اين‏كه آدم آماده حضور در محضراش بشه؛ يعنى خود سازى كنه و ديگه اين‏كه بعد از خود سازى به اصلاح جامعه بپردازه. در غير اين صورت اگه بگه منتظرم، دروغ مى‏گه. بعد من درباره مسجد و اعمالش پرسيدم. او با حوصله جواب داد. در پايان گفت : اگه نحوه خواندن نماز تحيت مسجد و نماز امام زمان)ع( رو فراموش كردى، درست روبه روت رو تابلويى كه مى‏بينى نوشته شده. احساس عجيبى داشتم. پرسيدم اهل همين شهريد؟ نه، براى تحصيل اين‏جام. آدرس خوابگاه و شماره تلفنش را به من داد و من نيز كه علاقه شديد به او پيدا كرده بودم، شماره تلفن و نشانى‏ام را به او دادم. با هم خدا حافظى كرديم و من به طرف يكى ازتابلوهايى كه اعمال مسجد بر آن نوشته شده بود، حركت كردم. پس از خواندن دو ركعت نماز تحيت مسجد، به خواندن نماز امام زمان پرداختم. نورانيتى عجيب در خود احساس كردم. چنان انديشيدم كه مادرم مواظب من است و راضى‏تر از هميشه مرا زير نظر دارد. بعد از پايان نماز گفتم : امام زمان، اولين باريه كه اين‏جا مى‏آم؛ ولى خودم نيامدم. تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بى‏چاره به جايى نرسد امشب از شما جز شفاى مادرم چيزى نمى‏خوام آخه اون همه چيز منه. اندكى بعد با صداى قرائت قرآن متوجه شدم نزديك اذان صبح است. صف‏هاى نماز تشكيل شد. من نماز را به جماعت خواندم و خودم را سر قرار رساندم. بارش برف تمام شده بود؛ ولى سوز شديدى مى‏آمد. چشمم به صندوق صدقات افتاد. دستم را كه از سرما باز نمى‏شد، داخل جيب بردم و مبلغى را بيرون آوردم. خواستم به نيت سلامتى مادرم بيندازم، يكدفعه به ياد صحبت‏هاى جوان افتادم و گفتم اين به نيت سلامتى امام زمان .بعد مبلغى ديگر بيرون آوردم و به نيت سلامتى مادرم به صندوق انداختم. در اين لحظه، صداى دوستانم مرا به خود آورد. يكى از آن‏ها كه دست‏هايش را به هم مى‏ماليد و گرم مى‏كرد، گفت : بنازم، از كى تا حالا ما غريبه شديم. سرم را زير انداختم، فكر مادرم رهايم نمى‏كرد. از در مسجد خارج نشده بوديم كه رفقاى ما تعدادى از دوستانشان را ديدند. معلوم شد آن‏ها با هيأت آمده‏اند. پرسيديم جا داريد ما را هم ببرين. گفتند : جا كه هيچ، جون بخوايد. اتفاقاً ديشب بعضيا به خاطر برف جازدن و جا خالى زياد داريم. سوار ماشين شديم. همه‏اش در فكر حرف‏هاى آن جوان بودم. احساس سبكى عجيبى مى‏كردم. تقريباً تمام راه را در خواب بودم. مثل اين‏كه چند لحظه نگذشته بود كه دوستان بيدارم كردند و گفتند رسيديم. هنوز داخل خوابگاه نشده بودم كه صداى بلندگوى سالن مرا فراخواند. تمام وجودم لرزيد. مادرم! يا امام زمان، اين موقع صبح...! به سرعت خودم را به تلفن رساندم. خواهرم بود. قلبم چون گنجشكى اسير مى‏تپيد. خواهرم با خوشحالى گفت : الو، محسن خودتى؟ آره، چى شده؟ مادر چطوره؟ اين موقع صبح؟ ترسيدم راه بيفتى بياى. مى‏خواستم بگم سحر بعد از نماز صبح حال مادر به كلى تغيير كرد. الان كنار منه مى‏خواى بااو حرف بزنى؟ - آره، آره، گوشى رو بهش بده.
‍ 🍀 سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ...      بیا وگرنه در این انتظار خواهم مرد اگر که بى تو بیاید بهار، خواهم مرد به روى گونه من، اشک سالها جارى است و من به پای همین آبشار، خواهم مرد خبر رسید که تو با بهار مى آیى در انتظار تو، من تا بهار خواهم مرد تمام زندگیم در این امید گذشت که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ      مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
🍀 یه دعایی هست توی مفاتیح که گفته شده توی ماه مبارک رمضان ، بعد هر نماز بخونینش... تموم چیزایی که توی اون دعا خواسته شده فقط زمانی اتفاق می افته که شما آمده باشید ! اللهم غيّر سوء حالِنا بِحُسنِ حالك ... سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
01 - Eftetahe Aasheghi.mp3
1.79M
🔘افتتاح عاشقی برداشتی ادبی از فرازهای پایانی دعای شریف افتتاح 🔹قسمت اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ببریدش کربلا نمی توانست حرف بزند . هیچ کس هم نمی دانست چرا . بردندش پیش حسین بن روح تا از امام شفایش را بخواهد . گفت : امام می گویند ببریدش کربلا ، حرم جدم حسین . بردند . توی حرم عمویش صدایش زد . گفت : بله ؟ چشم های همه شان گرد شد ، دهان هایشان باز ماند . پرسیدند : تو حرف می زنی ! ؟ خندید : چرا نزنم  ؟