🌸اسلام در خطر است...
بچههای گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه میشد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم.
دیدم رزمندهای دارد میگوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز میروم.»
پرسیدم : «چی شده؟ قضیه چیه؟»
همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطره آمدم اینجا میبینم جان خودم در خطره
😄@yousefi_ravi باماهمراه باشید
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️سخنان تاریخی امام خمینی رحمه الله علیه
در جمع رزمندگان اسلام
خیلی دلنشین است
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
🇮🇷@yousefi_ravi 👈
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطرات همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_دوم (ترک تحصیل) وحشتن
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ
خاطره: همسر طلبه شهید
#بدونِ_تو_هرگز
#قسمت_سوم
(آتش)
هر دفعه که پدرم می فهمید که مدرسه می روم بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم …
چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود …
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو از مدرسه گرفت … وسط حیاط آتیشش زد … هر چقدر التماس کردم … نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت … هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت … اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند …
تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم … خیلی داغون بودم …
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد … اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود … و بعدش باز یه کتک مفصل … علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد … ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم …
ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم …تا اینکه مادر علی زنگ زد …
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم … التماس می کردم … خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم … من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده …
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد … زن صاف و ساده ای بود … علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه…
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت
ادامه دارد
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
📡https://eitaa.com/yousefi_ravi
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹روایت خواب عجیب شهید لبنانی از زبان حاج قاسم سلیمانی
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
📡@yousefi_ravi 👈
نور سبز بر فراز یک تپه
سرهنگ کاجی از بچههای تفحص میگفت:
پیرمردی اطلاع داده بود که شبهای جمعه نور سبزی از آن تپه میآید ... با تعدادی از بچهها برای تفحص رفتیم. بعد از چند ساعت جستجو 40 شهید پیدا کردیم و برگشتیم. مدتی بعد مجدداً پیرمرد را دیدیم و تشکر کردیم. پیرمرد گفت هنوز در آنجا شهید هست. من دوباره شب جمعه آنجا نور سبز را دیدم. مجدداً به محل رفتیم و همهجا را به دقت جستجو کردیم، اما چیزی پیدا نکردیم. از خود شهدا کمک خواستیم، ناگهان نوک پوتین و سپس پیکری را پیدا کردیم. با بررسی پیکر شهید یک کیف پلاستیکی که یک وصیتنامه داخلش بود، یافتیم که نوشته بود:
پدر و مادر عزیزم، شهدا با اهلبیت (ع) ارتباط دارند. من فردا شب در عملیات لشکر حضرت رسول الله (ص) به شهادت میرسم. جنازه من 8 سال و 5 ماه و 25 روز در منطقه میماند، بعد جنازه من پیدا میشود و آن زمان امام بین ما نیست ... این اسراری است که ائمه (ع) به من گفتند ... به مردم دلداری و روحیه بدهید و به آنها بگویید که امام زمان پشتوانه این انقلاب است، بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید ما را فراموش نکنید.
میگفت همانجا با مدارک همراهم چک کردم، دیدم عملیات لشکر حضرت رسول (ص) درست همان تاریخ بوده است و دقیقاً شهید در همان تاریخی که معین کرده بود، پیدا شد.
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید 🥀
حضور دانش آموزان دختران دبیرستانی ناحیه ۲ آموزش و پرورش همدان در باغ موزه دفاع مقدس همدان
روایتگری و تبیین و تشریح هشت سال دفاع مقدس برای دانش آموزان
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید