دبیرستان شهید بهمنی شهرک فرهنگیان
کلاس آمادگی دفاعی و روایتگری
شنبه ۱۳بهمن۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزمندگان نوجوان مشتاق در جبهه های دفاع مقدس
آه جبهه کو برادرهای من
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🌿🌿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ🌿🌿🌿 🇵
🌿🌿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ🌿🌿🌿
🇵🇱 تمام زندگی من👰♀
🌱داستان واقعی🌱
زندگی آنیتا دختر تازه مسلمان لهستانی
#قسمت_10 اولین رمضان مشترک
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود …
اولین رمضان🤲 زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان،👨🦰 متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد …
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش🗣 کردم …
🧕– متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ …
با بی حوصلگی هلم داد کنار …
👨🦰– برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه …
برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم …
– اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد …
و خودم به تنهایی سحری خوردم …
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم …
چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم …
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت …
👨🦰– سلام … چه عجب پاشدی؟ …
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید …
– م … م` …
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت …
– جان متین؟ …
رفت سمت وسایلش …
👨🦰– شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه …
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش …
اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد …
در رو که بست، افتادم زمین …
تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا …
بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت …
متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش …
من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت …
کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز 🧎♀می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد …
#رمان_دنباله_دار
🛰 به کانال نهر خَیِّن بپیوندید⬇️
🔊@yousefi_ravi ⬅️
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمدرضا شاه: اذعان به اینکه ایران گاو شیرده کشورهای غربی بود در زمانی که کشور درگیر مشکلات بود
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
مداحی_آنلاین_نماهنگ_عزیزم_حسین_۲_هلالی_اسداللهی.mp3
4.03M
خودم قربونت برم اینجای کربلا
شبیه بابات شدی همبازی بچهها
با تو قشنگه زندگی دوست همیشگی
عبدالرضا_هلالی🎙
محمد_اسداللهی🎙
#ماه_شعبان
#میلاد_امام_حسین(ع)🌺
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
Part05_سلیمانی عزیز.mp3
9.65M
" سلیمانی عزیز" نتیجه مصاحبهها، گفتگوها و خاطرات شفاهی دوستان، همرزمان و آشنایان شهید سلیمانی است که سعی دارد با قلمی ساده و دلنشین، گوشهای از زندگی مرد همیشه در صحنه جبهه مقاومت را پیشکش نگاه خوانندگان کند.
#سردارشهیدسلیمانی
#قسمت_پنجم
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
.#حدیث
#امام_حسين (ع) فرمود:
«گروهى خدا را از روى ميل به بهشت عبادت مىكنند، كه اين عبادت تجارتكنندگان است و گروهى خدا را از ترس دوزخ مىپرستند و اين عبادت بردگان است و گروهى خدا را به سبب شايستگى مىپرستند و اين عبادت آزادگان است كه برترين عبادت است».
تحف العقول، ص ۲۷۹ ح۴
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
شهيد «محمدعلی برزگر» یکم فروردین سال ۱۳۴۲ در روستای محمدآباد شهرستان آباده ديده به جهان گشود. سه ساله بود که پدر را از دست داد. 7 سالگی راهی مدرسه شد. تحصیلات خود را تا مقطع دوم راهنمائی در آباده گذراند. تا قبل از انقلاب در کارگاه تراشکاری کار می کرد و در زمان انقلاب همراه با دوستان جوان خود در فعاليت های مذهبی، سياسی و تظاهرات و راهپيمائی ها شرکت می کرد. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام شامگاه پنج شنبه 26 خرداد سال 1367 به شهادت رسید.
از یاداشت های شهید:
خدایا امیدم را قطع نکن و دلم را به گناه مایل نکن. پس من به ریزش بخششت چشم اندوخته ام. اگر در جستجوی تقوا، کوتاهی کردم اینک من در پی بخشایش حرکت میکنم و آن را دنبال میکنم.
خدایا گناهان من از کوه بلندتر است و گذشت تو از گناهم بزرگتر و بالاتر است. خدایا یاد بخشایش تو آتش درونم را فرو می نشاند و یاد خطاها چشمم را اشک آلود می سازد.
خدایا از لغزشم درگذر و گناهانم را بزدای که من به گناه خویش اقرار می کنم و بیمناکم.
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید